زیارت امام رضا علیه السلام
بحر طویل
گِرِه ای سخت زد و بُغچه ی خود را برداشت
دلش اینبار هوایِ حرمی دیگر داشت
روستایی فقیریست ولی باوَر داشت
شوقِ دیدار غریبالغُرَبا بر سر داشت
چوب دستی به کفِ دست و قدم بر سرِ صحرا زده و پشتِ سرش کاسه ی آبی به زمین ریخت زنی پیرو
به او گفت که مادر بِرِسان از من افتاده سلامم به امامم و بگو قُوَتِ پا نیست،بیایم به حضورت
به شفا خانه ی نورَت
بُرو فرزند گِرِه زن پرِ این پارچه را کُنجِ ضریحش به امیدی که گُشایَد گره ها را
دلِ ما را