کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار اسارت آل الله – شام

*************************************

      ای سرت سعیِ صفای سنگ ها
      نیزه ات قبله نمای سنگ ها
       
      روی نی قرآن نمی خواندی اگر
      در نمی آمد صدای سنگ ها
       
      تا که پیدایت نمایم، شهر را
      گشته ام با ردّ پای سنگ ها
       
      می خورند و می خورند و می خورند
      وای از این اشتهای سنگ ها
       
      دشمنانت بی حیا هستند، لیک
      ای برادر کو حیای سنگ ها
       
      گاه آتش، گاه خاکستر زدند
      بر سرت از لا به لای سنگ ها
       
      لحظه ای بر دامنم بنشین خودم
      در مسیر بی هوای سنگ ها...
       
   هم سپر گردم برایت هم ز اشک
      می نهم مرهم به جای سنگ ها

****************************

   تو که آرام بخش این قلوبی
خبر از حال من داری به خوبی
جواب اشک های زینب تو
شده در شام رقص و پایکوبی

شده زخم دل من سخت کاری
که از دستم نیامد هیچ کاری
به پیش چشم من در بارش سنگ
چه تکریمی شد از لب های قاری

چرا از ظلم بی اندازه ی شهر
نمی پاشد ز هم شیرازه ی شهر
دل هفت آسمان را غرق خون کرد
سر خورشید بر دروازه ی شهر

یوسف رحیمی

**********************

عالم همه جا در نظرم شام خراب است
جان و تنم از آتشِ دل در تب و تاب است

ای مـردم عالم همـه از شـام بپـرسید
قرآن محمّد ز چه در بزم شراب است؟

این چوب که در دست یزید است بگیرید
والله قسـم یاری مظلوم، ثـواب اسـت

این سر که شکستند از او گوهر دندان
این سر که روان از یم چشمش دُر ناب است

این سر، سر نورانی ریحـانه زهـراست
کز داغ لبـانش جگـر آب، کباب است

در حنجـره سوختــه‌اش آیه قــرآن
از دیده روان بر گل رخسار، گلاب است

در تشـت طـلا دور زنــد دیــده‌اش آری!
می‌گردد و خجلت زده از اشک رباب است

یک مـرد ندیـدم کـه در آن بـزم بپـرسد:
ناموس خدا از چه به بـازوش طناب است؟

رخسار مپوشان به کف دست، سکینه!
بر چهره همان رنگ کبودیت حجاب است

پـاسخ ندهـد سنـگ لـب بــام ز خجـلت
«میثم» تو بگو خون خدا از چه خضاب است؟

غلامرضا سازگار

**********************

شیر زن قافله اهل بیت
عالمه عاقله اهل بیت

خیز و بیاشوب شب شهر را
پر ز علی کن نفس دهر را

خطبه بخوان شهر به پا می شود
کوفه افسرده حرا می شود

مظهر اعجاز خدا در دمشق
آن چه تو کردی همه عشق است عشق

شام چهل سال علی را ندید
دسته گلی از چمن او نچید

شام چهل سال اگر خفته است
بانگ تو این خواب بر آشفته است

اصغر تو غرقه به خون شد بخوان
اکبرت از اسب نگون شد بخوان

خطبه بخوان سنگ صدا می دهد
منبر و محراب ندا می دهد

یوسف دل بر سر بازار تو
مصر و دمشق اند گرفتار تو

در همه جا قبله اهل دلی
شاهد اسرار چهل منزلی

جلوه کن و ماه شو و نور باش
آینه روشنی طور باش

بر اثر گام تو بر خاک راه
شعله رحمت شکفد هر پگاه

صبر حسن داری و شور حسین
غیرت زهرا و غرور حسین

آن چه تو را هست که را داده اند
حُسنی از این دست که را داده اند؟

سرو قدا..! همچو کمان می روی!..
ماه رخا، اشک فشان می روی

ای دل مولا ز چه دل خسته ای؟
قلب حرم بودی و بشکسته ای

خون چکد از چشمه خورشید و ماه
این جسد کیست در این قتلگاه

همدم صبح و شب تو آه شد
عمر تو بی ماه تو کوتاه شد

ماه علی چند نفس شمع باش
روشنی خلوت این جمع باش

چند کبوتر به تو دل بسته اند
جمله به دامان تو پیوسته اند

محمد فخارزاده

**********************

ای یزیدِ بی حیا از رویِ بغض و کینه ات
خیزران بر روی لبهایِ حسین من مزن

چوبِ خود بردار از پیشانی ِ زخمی ِ او
لطمه بر اسمایِ حُسنایِ حسین من مزن

کم تمسخر کن تو قرآن خواندنِ مظلوم را
طعنه بر صوتِ دل آرایِ حسین من مزن

از محاسن هایِ او خونِ دلِ من میچکد
بس کن ای ظالم به سیمایِ حسین من مزن

چوبِ تو تفسیر ِ سیلی خوردنِ زهرا کُنَد
شرم کن بر رویِ زیبایِ حسین من مزن

کاش مثل ِ دستِ من چشم سکینه بسته بود
پیش ِ او ضربه به لبهایِ حسین من مزن

محمود ژولیده

**********************

چوبی به لبت، نشسته دیدم
دندان  تـو را، شکسته دیدم

چشمان تو را، پر آب دیدم
دور ِ سـر تـو، شـراب دیدم

چون مجلس کینه را بیاراست
خصم تو ز ما کنیز میخواست

خونین شدنِ سر تو دیدم
جـان کندنِ دختر تـو دیدم

عباس کجاست، تا بشیند؟
رخسـار  کبـودِ  مـن  ببیند

**********************

اسارت شام

زینب بساط کاخ ستم را به هم زده

زینب به روی قله عصمت علم زده

مثل حسینِ فاطمه محبوب قلب هاست

زینب درون سینه عالم علم زده

زینب نگو بگو همهٔ هیبتِ علی

کفار را به خطبه چو تیغِ دو دم زده

زینب به ناز شصت خودش در اسارتش

با دست بسته از ولی الله دم زده

ای بزدلانِ شام که خرما می آورید

زینب به لوح عالمه مهر کرم زده

با یک اشاره کاخ ستم را به باد داد

او بر رقیه نالهٔ برنده یاد داد

**

گر چه گه ورود به شهر ازدحام بود

او چادرش به لطف خدا با دوام بود

چشمان کور شهر حرامی ندید که

صدها یزید در بر زینب غلام بود

اصلاً یزید، پست تر از این کلام هاست

از بس که دخت فاطمه والا مقام بود

بعد از حسین سیف خدا بود، دست او

تیغش کلام گشته و در بین کام بود

وقتی شروع کرد یزید از غم آب شد

کار یزید و اهل و عیالش تمام بود

بی خود که نیست دختر زهرای اطهر است

بی خود که نیست زینب کبرای حیدر است

**

او درد و داغ نیمه شب تار را کشید

بر روی شانه اش همۀ بار را کشید

او گر چه ظاهراً به اسیری شام رفت

اما هماره بار علمدار را کشید

هر شب برای دخت علی سخت می گذشت

هر شب ز پای دخترکی خار را کشید

سنگین ترین غمی که در این چند روزه دید

درد اسیری سر بازار را کشید

هم کاروان به زانوی او تکیه کرده بود

هم روی دوش خود تن بیمار را کشید

زینب اگر نبود حسینی به جا نبود

او گر نبود مجلس روضه به پا نبود

مهدی نظری

***********************

حسین مرا دیوانه کردی

راهی این میخانه کردی

منم غلام درگه تو

خدا وکیلی خیلی مردی

منم گدا و تو امیری

این عشق و از دلم نگیری

عشقم شده شبای هیئت

به این شبا مه منیری

حسین سالار قلب زینب

**

سرت به نیزه ای برادر

تنت فتاده اما بی سر

ز درد و داغ این جدایی

رقیه گشته زار و مضطر

ز روی نی ببین که سیلی

زدن به روی زرد و نیلی

با این همه غمت برادر

و ما رایت، الا جمیل

***********************

برروی سرد نیزه هاآورده این سررا
این سر؛همین صدپاره ی درخون شناوررا
بایدببینی باغ سرسبزی که پرورده است:
دردامنش بسیاری ازگل های پرپررا
شایدکه پهلوی کسی درپشت درباشد
آهسته تربایدببندی روی هم،دررا
این خانه باآتش همیشه همنشین بوده است
بی حرمتی همواره برآل پیمبر(ص)را
بایدکه بنشینی،مفصل گوش بسپاری
خون جگرها،-خطبه های داغ خواهررا-
جزکربلادیگرمگرباغ وبهاری هست!؟
داردمگرجایی چنین خاک معطررا!؟
چشم ترت باران الطاف خداوندی است
بردیده بنشانی همین خاک معطررا
اماچگونه باتبردستی توانسته است
این گونه درهم بشکندسروتناوررا!
اینجاکه مهمان راکسی حرمت نمی دارد
حتی برادرحرمت نام برادررا-
بیهوده فکرمهربانی ازکسی هستی
بیهوده می چرخانی اماهرکجاسررا
این ماجراروزی به پایان می رسد مردی
خواهدگرفت اوانتقام خون حیدررا...

*************************

حال اطفال خود، ای پیش رو قافله! بین 
گردن سلسله ای، بسته به یک سلسله بین 

به سر خار مغیلان، به ره شام بلا 
دل شکسته همه را پای پُر از آبله بین 

ای که نزدیک تر از جان به تنی، زینب را
مدّ آهی به میان منو خود فاصله بین 

گه سرت را به سنان بینم و گاهی به تنور 
زنده ام باز، مرا صبر نگر، حوصله بین 

سر بازار سر ماه بنی هاشم را 
اندر این مشغله در محفل ما، مشعله بین 

سر اصغر به سر نیزه بُوَد پیش رباب 
ای سبک سیر! به سنگین دلی حرمله بین 

معنی «بسمله» در ابروی اکبر بنگر 
خال آن صفحه ی رو، نقطه ی این «بسمله» بین 

پیش آن صفحه که «جودی»، رقم نام تو زد 
روی خورشید فلک را، ورق باطله بین 
جودی خراسانی

*************************

به سوی شام و کوفه ام دل شکسته می برند 
ببین که زینب تو را غریب و خسته می برند 

همان وجود نازنین خدای صبر در زمین 
تمام رکن قامتش زهم گسسته می برند 

زیارت تو آمدم سرت نبود یا حسین 
مرا برای دیدن سر شکسته می برند 

تو در تنور و کودکان میان آتش حرم 
غم تو ویتیم تو به دل نشسته می برند 

ببین که یک شبه شده جمال ما همه کبود 
زقتلگاه تو مرا به دست بسته می برند 

سر امیر لشگرت به نیزه ها نمی نشست 
ولی ز بغض و کین سرش به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود زگوش کودکان تو 
تمام گوشواره ها به دست بسته می برند 
جواد حیدری
***********************

پشت سر نیزه ات سینه زنان می روم
با غل و زنجیر هام ناله کنان می روم 

پیر شدم از غمت لیلی افسانه ها 
خوب اگر بنگری قد کمان می روم 

زلف پریشان تو پرچم این قافله 
تحت لوایت اخا از دل و جان می روم 

گمشدن دختران وحشت افکار من 
در عقب قافله دل نگران می روم 

قاری قرآن بخوان قوت قلب منی 
پای برهنه پی دخترکان می روم 

فاصله مقتل و محمل بی پرده را 
درنظر خیره لشکریان می روم 

خنده آن ساربان طعنه و زخم زبان 
چاره ندارم اخا گریه کنان می روم
وحید قاسمی
*************************

بگذار خون چشمت، که به اشک خود بشویم 
که مگر شود میسر، نگهی کنی به سویم 

بگذار، تا توقف بکنند نیزه داران 
که دمی بیاد طاها، گل روی تو ببویم 

بگذار، تا ببوسم ز رخت بجای زهرا 
که درین سفر، برادر، همه جا بیاد اویم 

بگذار، تا گلویت، ز سرشک خود کنم تر 
که فشار غصه دیگر، شده عقده در گلویم 

بخدا قسم که زینب، نکند هنوز باور 
که تنت به کربلا و، سر توست روبرویم 

لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسینم 
ز گزارشات هجران، تو بگوی و، من بگویم 

خبر از تنور خولی، دهد این غبار رویت 
تو بریز اشک و منهم، تو بشوی و من بشویم 

چه کنم درین بیابان، اثر از رقیه ام نیست 
تو بگرد و، من بگردم، تو بجوی و، من بجویم 

چو نشانه ی مودت بود اشک من حسانا
به خدا همین مرا بس، به دو عالم آبرویم 
حبیب چایچیان

****************************

در ره عشق عجب شهرت و نامی دارم 
هر دم از جانب محبوب پیامی دارم 

داستانی است مرا بر سر هر ره گذری 
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم 

آن شنیدی که کشیدند مسیحی بر دار؟ 
بر سر نیزه نگر، بین چه مقامی دارم 

خواهر غم زده! از کوفه مکن ناله هنوز 
در نظر طشت زر و مجلس شامی دارم 

تا نگویی ز تو من غافلم از گوشه ی چشم 
هر طرف می گذری، با تو کلامی دارم 

از غم تشنگی اکبر ناکام هنوز 
نتوان گفت که خشکیده چه کامی دارم 

آیتی راست، توقّع که به هنگام رحیل 
بر سرش آمده گویی که غلامی دارم 
آیتی بیرجندی

*************************

کربلا را می‏سرود این بار، روی نیزه‏ها 
با دو صد ایهام معنی‏دار، روی نیزه‏ها 

نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نِی 
مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه‏ها 

چوب خشک نِی به هفتاد و دو گل آذین شده‏ست 
لاله‏ها را سر به سر بشمار روی نیزه‏ها 

زخمی داغ اند این گل های پرپر، ای نسیم 
پای خود آرام‏تر بگذار، روی نیزه‏ها

یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب 
یا قدم آهسته‏تر بردار روی نیزه‏ها 

قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه‏جوش 
چشم میر کاروان بیدار روی نیزه‏ها 

زنگیان آیینه می‏بندند بر نِی؟، یا خدا 
پرده برمی‏دارد از رخسار روی نیزه‏ها؟ 

صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفتگوست 
روبه‏رو، بی‏پرده، در انظار روی نیزه‏ها 

یاد داری آسمان! با اختران خورشید گفت
وعده دیدارمان این بار روی نیزه‏ها 

با برادر گفت زینب،راه دین هموار شد 
گر چه راه توست ناهموار روی نیزه‏ها

ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچه‏ها 
بلکه افتد سایه ی دیوار روی نیزه‏ها 

صحنه ی اوج و عروج است و طلوع روشنی 
سیر کن سیر تجلّی‏زار روی نیزه‏ها 

چشم ما آیینه‏آسا غرق حیرت شد، چو دید 
آن همه خورشید اختربار، روی نیزه‏ها 
محمد علی مجاهدی

***************************

دل سوزان بود امروز، گواه من و تو 
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو 

من به تو دوخته ام دیده تو برمن، از نی 
یک جهان راز نهفته به نگاه من و تو 

اُسرا با من و راس شهدا با تو به نی 
چشم تاریخ ندیده است، سپاه من و تو 

روی تو، ماهِ من و ماه تو، عباس، امّا 
ابر خون ساخته پنهان، رخ ماه من و تو 

آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من تا دانند 
که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو 

هر دو نستوه چو کوهیم برِ سیل امّا 
عشق، دل گرم شد از سردی آه من و تو 

مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ی ما 
بی خبر زآن که غروب است، پگاه من و تو 
علی انسانی

**************************

اى یک جهان برادر! وى نور هر دو دیده 
چون حال زار خواهر! چشم فلک ندیده 

بى محمل و عمارى بى آشنا ویارى 
سر گرد هر دیارى خاتون داغدیده 

خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت 
پشت سپهر حشمت، از بار غم خمیده 

دردانه بانوى دهر، بى پرده شهره ی شهر 
دوران چه کرده از قهر، با نازپروریده؟ 

ای لاله ی دل ما! وی شمع محفل ما 
بر نى مقابل ما، سر بر فلک کشیده 

بنگر بحال اطفال، در دست خصم، پامال 
چون مرغ بى پر و بال، کز آشیان پریده 

یک دسته دل شکسته، بندش بدست بسته 
یک حلقه زار و خسته، خارش بپا خلیده 

گردون شود نگون سر، افلاک تیره منظر 
لیلا اسیر و اکبر، در خاک و خون طپیده 

دست سکینه بر دل، پاى رباب در گِل 
کافتاده در مقابل، اصغر گلو دریده 

بربسته دست تقدیر، بیمار را به زنجیر 
عنقای قاف و نخجیر، هرگز کسى شنیده؟ 

آهش زند زبانه، روزانه و شبانه 
از ساغر زمانه، زهر اِلم چشیده 

رفتم به کام دشمن، در بزم عام دشمن 
داد از کلام دشمن، خون از دلم چکیده 

کردند مجلس آرا، ناموس کبریا را 
صاحبدلان خدا را، دل از کفم رمیده 

گر مو به مو بمویم، آرام دل نجویم 
از آنچه شد نگویم، با آن سر بریده 

زآن لعل عیسوى دم، حاشا اگر زنم دم 
کز جان و دل دمادم، ختم رسل مکیده 
محمد حسین غروی اصفهانی

************************

رأس تو را به روی نی، هرچه نظاره می کنم 
سیر نمی شود دلم، نگه دوباره می کنم 

ز اشک و آه سینه ام، میان آب و آتشم 
چو با توام از این میان، کجا کناره می کنم؟ 

گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان 
ز دور بس که با سرت، به سرر اشاره می کنم 

به دختران خود بگو، که گوشواره ها چه شد 
گریه به گوشواره نی، به گوش پاره می کنم 

هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت ز پی 
گاه نگاه سوی مه، گه به ستاره می کنم 

رُخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد؟ 
رخنه ز آه خویشتن، به سنگ خاره می کنم 
علی انسانی

************************

از کربلا به شام چو پیمود مرحله 
آن کاروان بی کس و بی زاد و راحله 

ز آن کشتگان، چو مرحله ی می شدند دور 
دوری ز صبر بود به هفتاد مرحله 

چون عهد کوفیان، همه را سست، تارِ صبر 
چون چشم شامیان، همه را تنگ، حوصله 

طفلانِ پا برهنه، یتیمان خون جگر 
از چرخ در شکایت و با بخت، در گِله 

نیلی، رخی ز سیلی و گل گون، رخی ز خون 
پایی ز قید، خسته و پایی ز آبله 

زنجیر بود و سلسله ی مصطفی و بس 
یک تن نبود ز آن همه، خارج ز سلسله 

تا شام در مقابل زینب، سر حسین 
کرده است مهر و ماه، تو گفتی مقابله 

گفتی فراز نیزه، سر آن بزرگوار 
نام خدای بود، پس از مدّ «بسمله» 

ز آن ناکسان، هر آن چه بر آن بی کسان رسید 
با هیچ کافری نکند این معامله 
وصال شیرازی

****************************

نیزه را، سرور من! بستر راحت کردی 
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی 

بر لب تشنه ات آن روز، حکایت می کرد 
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی 

عقل می خواست بمانی به حرم، اما عشق 
گفت بر نیزه بزن بوسه، اجابت کردی 

بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند 
آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی 

اکبر و قاسم و عباس کجایند، کجا 
عشق! چون این همه را بردی و غارت کردی؟ 

چیست در تو؟ همه امروز تو را می جویند 
ای تن بی سر سرور! چه قیامت کردی 

باز من ماندم و صد کوفه غریبی،هیهات
گرچه آزاد مرا، تو ز اسارت کردی 
محمد علی عجمی

****************
علی

اسارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی