کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-۱۷

********************

حجت الاسلام رضا جعفری

 

جایی برای کوثر و زمزم درست کن

اسما برای فاطمه مرحم درست کن

تابوت کوچکی که بمیرم درون آن

با چند تخته چوب برایم درست کن

تا داغ این شقایق زخمی نهان شود

تابوتی از لطافت شبنم درست کن

مثل شروع زندگی مرتضی و من

بی‌زرق و برق، ساده و محکم درست کن

از جنس هیزمی که در خانه سوخت، نه

از چند چوب و تختۀ مَحْرَم درست کن

طوری که هیچ خون نچکد از کناره‌اش

مثل هلال لاله کمی خم درست کن

 ************************
سید رضا موید

من آن گلم که دگر با خزان گلاویزم

 رسیده از پی هجده بهار  پائیزم

من آن گلم که شکفتن ز خاطرم رفته است

به گریه خوی بگیریم ز خنده بگریزم

بگو  بلال  بیاید  اذان  بگوید  باز

که غم ز دل برد آن نغمه ی دلآویزم

اگر ز جای بخیزم که برنخواهم خواست

تمام عمر از آن کوچه  هست  پرهیزم

تمام  نیروی خود را ذخیره می سازم

که چون علی بزند در زجای برخیزم

دو قطره اشک که در مقدم تو چیزی نیست

اگر اجازه دهی جان به پات می ریزم

************************
علی فردوسی

 

گرچه وقت ایستادن دردهایش بیشتر بود

درد اندوه علی  از درد پایش بیشتر بود

عشق یعنی تا علی  از راز او سر در نیارد

هرچه دردش بیشتر، لبخندهایش بیشتر بود

عشق یعنی گرچه می دانست روز آخرین است

بر امور خانه اما اعتنایش بیشتر بود

کوچه های شهر خاکی هست اما این اواخر

رد پای خاک کوچه بر ردایش بیشتر بود

وقت پیری نه، عصای دست مادر در جوانی است

این اواخر بر حسینش اتکایش بیشتر بود

کار با آن کس که اسمش را نمی گویم ندارم

کاش اما شعله ی آتش حیایش بیشتر بود

من که از این رازها سر در نمی آرم ولی باز

سوره ی کوثر الهی نقطه هایش بیشتر بود

از کرم باشد نه از مکنت، اگر در کل کوفه

بر در این خانه از هر جا گدایش بیشتر بود

شاعرم با بیت هایی الکن، اما کاش وسعم

از غزل هایی که می گویم برایش بیشتر بود 

 ************************

محـمد جواد شیرازی

فصل خزان باغ مرا دلگیر کرده

حال و هوای خانه ام تغییر کرده

از کوچه بیزارم خدا... این کوچه ی تنگ

یاس جوانم را کمان و پیر کرده

صبر و سکوت من برای حفظ اسلام

روباهِ یثرب را برایم شیر کرده

ریحانه ام در بستر است و درد دارد

سرتاسرش از ضربه ها تغییر کرده

این که چرا زهرایم از من رو گرفته

این روزها فکر مرا درگیر کرده

پهلو به پهلو کرد... رنگش مثل گچ شد

سرّ درونش را رخش تفسیر کرده

در خواب دیدم فضه با اسماء می گفت:

مرهم به زخم بازویش تأثیر کرده

سجاده اش را نیمه شب انداخت زهرا

دیدم نشست و نیت تکبیر کرده

رفته به سجده دست بر پهلو گرفته

هنگام برگشتش چرا تأخیر کرده؟!

شأن نزول آیه‌ی تطهیر قرآن

با خون خود بیت مرا تطهیر کرده

با گفتن عجل وفاتی در قنوتش

از زندگی کردن مرا هم سیر کرده

فهمیدم از رنگ در و دیوار خانه

مسمار بدجوری به یاسم گیر کرده

قنبر خدا خیرش دهد با چشم گریان

میخ در این خانه را تعمیر کرده

  ************************

محـمد جواد پرچمی

نشستم کنارت با دلشوره هام

باهمدیگه از هر دری حرف زدیم

بغل کردمت این شب آخری

بازم مادری دختری حرف زدیم

 

تا پلکت میفته دلم میشکنه

روی آرزوهام تو خط میکشی

چرا چند شبه تا میام پیش تو

همش حرف مرگ و وسط می کشی

 

بسه ناله هاتو نریز تو خودت

تو از وضع زخمای کاریت بگو

بجا صحبت از صبح بی مادری

برام از شب خواستگاریت بگو

 

تا از خاطرات عروسیت میگی

منو محو غم پروریت میکنی

میگی نیستی پیشم ولی فضه هست

همش یاد بی مادریت میکنی

 

حالا که سرم روی پاته بگو

چی شد تو دلت مهر بابا نشست

برام قصۀ هدیه هاشو بگو

همون هدیه ای که تو کوچه شکست

 

  برام از لباس عروست بگو

بجا اینکه حرف کفن رو بگی

میخوام امشبم باز برام قصه ی

همون تک یل بت شکن رو بگی

 

همون بت شکن که شکست خیبرو

همون پهلوون که به عرش پل زده

حالا زانوهاشو بغل کرده و

با حسرت به تابوت تو زل زده

 

نفسهات یک در میون بند میاد

تو بستر تا پهلو به پهلو میشی

برا اینکه بابارو دلخوش کنی

دوباره داری دست به جارو میشی

 

با دست شکستت به زحمت نیفت

غم دست خستت تو دل خونه کرد

فدای سفیدی موهات بشم

بجات فضه موی منو شونه کرد

 

بمیرم شبا وقت دلتنگیات

لباسای محسن رو بو میکنی

تو می بوسی روی حسین و منو

سفارش به زیر گلو میکنی

 

کفن ها رو دادی به زینب ولی

داری دخترت رو کفن میکنی

حسینم بدون کفن مونده و

من و خوش به این پیرهن میکنی

 

همش زیر لب گفتی از تشنگی

همش رفتی از حال و گفتی حسین

بمیرم برات این شب آخری

همش گفتی گودال و گفتی حسین

 ************************

محـمد جواد پرچمی

طولى نکشد که عمر من سر برسد

پیراهن کربلا به آخر برسد

دیروز به دخترم وصیت کردم

گهوارۀ محسنم به اصغر برسد

 ************************
یوسف رحیمی

با شوق سفر، چشم‌ به ‌راهی زهرا

می‌ماندی اگر چند صباحی... زهرا

ای کاش غم از دل علی می‌بردی

مانند گذشته با نگاهی زهرا

  ************************

محـمد جواد شیرازی

 

شبیه کوه آرامی که آتش در دلش بند است

بدان بانوی من مردت به حکم صبر پابند است

خودت که خوب می دانی چرا امروز آرامم

من آن شیرم که در خیبر، در قلعه ز جا کنده است

سلامم را اگر در شهر پاسخ نیست، عیبی نیست

تو لبخندی بزن زهرا، دوای مرد لبخند است

شنیدم در قنوت آخرت "عجل وفاتی" را

نگو جان علی دیگر، برایم ناخوشایند است

بیا و مهربانی کن، دوباره خطبه خوانی کن

که حامیِ علی بودن فقط بر تو برازنده است

جواب این سؤالم را، بده تو لااقل زهرا

چرا این لاله های سرخ در بستر پراکنده است؟

الهی بشکند دستش، همان روباه ترسویی

که جرأت کرد و بالا برد بر روی زنِ من دست

چرا آشفته گیسویت؟ چرا زخم است بازویت؟

چرا خونی است پهلویت؟ علی از روت شرمنده است

زمان غسل فهمیدم، چه بر روز تو آوردند

به روی بازویت ردی شبیه یک کمربند است

ادا شد حق این مطلب، که تشییع تو شد در شب

که شاهد بر غریبیت فقط ذاتِ خداوند است

**

کنارِ علقمه سقا زمین افتاد در حالی_

_که ذکر فاطمه لبیک خونین نقشِ سربند است

امان از دشمن یاغی، بیا برگرد ای ساقی

به دست شمر ذی الجوشن، گمانم یک گلوبند است

 ************************

 حسین رضایی

 

 گریه های شب و روزم به ثمر نزدیک است

کن حلالم که دگر وصلِ سحر نزدیک است

دیده ای گریه ی طوفانیِ زهرایت را

یاعلی رخصتِ دیدارِ پدر نزدیک است

نشدآخر که ببینم پسرم محسن را

الوداع، دیدنِ رُخسار پسر نزدیک است

جای زخمی که ز مسمار به سینه گُل کرد

داده آزار مرا چون به جگر نزدیک است

نتوانم دگر از روی زمین برخیزم

این جراحات علی جان به کمر نزدیک است

این سه ماهه غم تنهایی تو پیرم کرد

عمرِ گُل کوته و گویی که سفر نزدیک است

می روم با دلی آکنده ز غمهای حسن

قصّه ی طشتِ پُر از خونِ جگر نزدیک است

دَمِ گودال ، حسینم به زمین می افتد

ماجرای گلو و نیزه و سر نزدیک است

وای از داغ رباب و لب عطشانِ علی

به گلویش هدفِ ، تیرِ سه پر نزدیک است

  ************************
وحید دکامین

شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است

وز هرچه گفته اند و شنیدیم، برتر است

عالَم اگر همه ز سبوی علیست، مست

امّا ز یک تجلّی او، ماتْ حیدر است

وقتی بیان معنی او کار لفظ نیست

باید خلاصه مثل خدا گفت، کوثر است

گر او نبود، خلقت هستی یقین نبود

از نور اوست مِهر فروزان منوّر است

مرضیّه و محدٌثه و طاهره..؛ بتول؛

صدّیقه و زکیّه و زهرای اطهر است

تا بر علی عیان نشود آن رُخ کبود

صدّیقه گفت:دفنِ شب از روز،بهتر است

دیوار و در که جای خودش قاتل علیست

تیرِ خلاص جان علی، میخِ آن در است

دارد وصی‍ّت این دم آخر به زینبش

روضه ز دشت کربُبَلا، حرف مادر است

روزی ز تَل تو راهی گودال میشوی

وقتی که میرسی، بدنِ شاهْ بی سر است

از بس که سینه اش شده پامال اسب ها

برهر طرف که رو کنی آن پاره پیکر است

  ************************
حسن لطفی

 

همین‌که درد زِ چشمِ تو خواب می گیرد

تمامِ جانِ مرا اضطراب می گیرد

بیا به همسرِ خود لحظه ای تبسم کن

دلم از اینهمه حالِ خراب می گیرد

گشوده دخترِ تو آیه هایِ قرآن را

نشسته رویِ سرِ خود کتاب می گیرد

عوض شده است در این خانه کارها امشب

حسین پیش لبت ظرف آب می گیرد

مواظب نَفَسَت باش ای ترک خورده

یواشتر که تنت را عذاب می گیرد

خدا کند که نبینند پهلوانی را

که آستین رویِ ردِ طناب می گیرد

سلام می کند اما علی از این مردم

فقط زِ خنده یِ قنفذ جواب می گیرد

ببین به خاک سیاهم نشاند آن نامرد

که خانومم به رُخِ خود نقاب می گیرد

کسی به سینه ی دیوار و در فشارت داد

شبیه آنکه زِ گلها گلاب می گیرد

**

سه تا کفن به رویِ دست زینب و غش کرد

به طفل حق بده این روضه تاب می گیرد

حسین بی کفن و تو به شام می آیی

و بند بندِ تو را التهاب می گیرد

تمامِ دُخترکانت گرسنه اند اما

خرابه را همه بوی کباب می گیرد

همانکه تَرکه ی او می خورَد به طشتِ طلا

نشسته پیش حسینت شراب می گیرد

صدای چوب بلند و صدای نامحرم

میان دست سرش را رُباب می گیرد

 *************************
ساجده جبارپور

نیمه شب گرد سپیدی بر خضاب افتاده است

کوه غم بر شانه های بوتراب افتاده است

شاخه های یاس دارد بر زمین می افتد و..

در میان غنچه هایش اضطراب افتاده است

زخم و پهلو، میخ و سینه، خون و بازوی کبود

بر دو دستش زخم سنگ آسیاب افتاده است

بافۀ موهای دختر بین دستانش رهاست

چشم های بی فروغش رو به خواب افتاده است

آیه آیه سوره سوره نور می آید به گوش

جبرئیل از عرش دنبال جواب افتاده است

از ندامت میخ سر کوبیده بر دیوار و در

بر تن وجدانش انگاری عذاب افتاده است

یاس دیگر بر زمین افتاده...، بین کوچه ها

بوی نرگس می وزد عطر گلاب افتاده است

 ************************
حجت الاسلام محسن حنیفی

 

نیت نمودی خویش را بر یار بسپاری

جان را به جانان با تن تب دار بسپاری

باید که مرهم روی زخم خویش بگذاری

سردرد خود را دست این دستار بسپاری

دستاس،کردن با پر زخمی نمیسازد

دستاس را باید به خدمتکار بسپاری

سجاده و چادر نمازت را به زینب با

توصیه ی "الجار ثم الدار" بسپاری

وقتی لباست رازدار زخمهایت نیست

باید به دختر یک به یک اسرار بسپاری

این رازداری را علاوه بر پرستارت

باید به دیوار و در و مسمار بسپاری

وقتی شکسته شانه ات، زلف حسینت را

باید به دست پنچه بالاجبار بسپاری

حیفت نمی آید گلوی آهوی خود را

در قتلگاهی دست یک کفتار بسپاری

   **********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی