کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار میلاد حضرت زینب سلام الله علیها-۱۳

*******************

هر آنچه داد به زینب ، خدای زینب داد
 
چه رزق ها به خلایق ، دعای زینب داد

ببین رسالت زینب ،چقدر، ارزش داشت
حسین، رفت و سرش را برای زینب داد

ز نینوا بشنو این کلام سوزان را
نوا به نای شهیدان ، صدای زینب داد

شعف به روح مجرد مقام منشورش
 
شرف به نفس مونث ، حیای زینب داد

خدا به هر که شده واقعا دچار علی
به قدر ذره ای از ابتلای زینب داد

چو روح، حل شده در امر ذات اقدس بود
چه درس ها به "رقیه" فنای زینب داد

تکان نداد دو ابرو و دید... زیبا را
توان به پای امامش ، قوای زینب داد

اگر نبود، امامت نبود و رب العرش
بقا به دین خودش با بقای زینب داد

به روی تخت سلیمان نشست و مورش شد
خدا چه حال خوشی به گدای زینب داد
جعفر ابوالفتحی
*******************
همه جا سوت و کور بود آن شب
شب جشن و سرور بود آن شب

جای باران، ستاره می بارید
آسمان غرق نور بود آن شب

همه از عرش آمده بودند
لحظه های حضور بود آن شب

خلوت فاطمه تماشا داشت
کوثری در ظهور بود آن شب

خانه اش از ملائکه پر بود
هجره اش کوه طور بود آن شب

فضه هم پشت در معطل بود
خادمش باز حور بود آن شب

سفره پهن و گدا فراوان و
نان میان تنور بود آن شب

دسته ای از فرشته ها مثلِ
هیئتی در عبور بود آن شب

همه بر لب ترانه می خواندند
شبِ مستی و شور بود آن شب

از دل اهل بیت پیغمبر
غم و غصه به دور بود آن شب

حاجت خلق را خدا می داد
دوبرابر غفور بود آن شب

نان و خرما و نقل و شیرینی
همه جا جفت و جور بود آن شب

آنقَدَر ازدحام بود در کوچه
که علی فکر سور بود آن شب

پشت هجره علی قدم می زد
پر از حِسّ و غرور بود آن شب

خبر آمد که زینب آمده است
چشم بدخواه کور بود آن شب

درِ میخانه را خدا وا کرد
زینبش را کمی تماشا کرد

رضاباقریان

**********************

آنانکه عاشقند و به شیعه ملقبند

از هدیه های خاص خدایی لبالبند

لیلا اگر که سر طلبد سر بیاورند

آماده اشاره یک دم از آن لبند

تب میکنند اگر نشود نوکری کنند

از عشق آل فاطمه در تاب در تبند

در زیر بیرق علی و خانواده اش

بالا نشین تر از ملکان  مقربند

آنانکه که در قبیله حیدر حسینیند

از شیعیان عمه سادات زینبند

 

هر عاشقی که خون خدا را صدا کند

درعاشقی  به  دخت  علی  اقتدا کند

 

وقت ظهور فاطمه ای دیگر  آمده

خورشید خانواده حیدر در آمده

بعد از دو شیر مرد علی وار  فاطمی

شیر آمده دوباره ولی  دختر آمده

آیینه در بغل به سخن آمده علی

زینب نگو بگو که خود حیدر آمده

تا اینکه گاهواره او را تکان دهند

مریم کنار آسیه و هاجر آمده

دهر خراب لایق بانوی عرش نیست

تنها به عشق خون خدا خواهر  آمده

 

ای چشمهای فاطمه بانوی عالمین

با آن تبسم تو نفس میکشد حسین

 

پلکی زدی و نور خدا انتشار یافت

خورشید زیر سایه پلکت قرار یافت

پلکی زدی کتاب حقایق نوشته شد

حق واژه های  راه علی انتشار یافت

پلکی زدی و باغ و شکوفه درست شد

جنت طراوت از نظر این بهار یافت

پلکی زدی تبسم  سائل شروع شد

با چشم مهربان  تو سائل وقار یافت

پلکی زدی و پلک تو را بوسه زد حسین

آقا برای زندگی اش هم قطار یافت

هر چه برای وصف تو گشتم در عالمین

نام توشد  مساوی با واژه حسین

 

بانوی آب آینه دلهاست جایتان

بادا تمام ایل و تبارم فدایتان

آنقدر در مقام بلندید مانده ام

دریک غزل چگونه بگویم ثنایتان

باید شبیه سوره کوثر بیاورم

تا اینکه جمله ای بنویسم برایتان

یک جا فقط تیمم ما بهتر از وضوست

انجا که هست ذره ای از خاک پایتان

هر کس به اشتباه تورا مرتضی شمرد

وقتی  شنید از پس پرده صدایتان

 

با تو خدا دوبار نشان می دهد خودی

تو آمدی و زینت دوش علی شدی

 

انداخت سایه بال و پرت روی نه فلک

فرش گدای خانه تو بال هر ملک

شیرینی سرای علی شور فاطمه

داده خدا به سفره مولای ما نمک

در می زنم علی صدقه دست من دهد

در میزنم به  خاطر زینب کمی کمک

روزی  فاطمیه ما دست زینب است

مارا زخیل گریه کنانت نکن الک

بگذار تاکه فاطمیه گریه کن شویم

مارا برای مردن از غم بزن محک

بگذار تابهانه غم دستمان دهیم

بگذار بین آن درو دیوار جان دهیم

موسی علیمرادی

*******************

السلام ای همه ی جلوه ی مادر زینب

فخر پیغمبری و زینت حیدر زینب

می نویسیم فقط نامِ شما را بانو

سطرِ اول، سر هر برگه ی دفتر "زینب"

چه مبارک غزلی گشت و چه فرخنده ردیف

غزلم گشت به نام تو مُعطر زینب

آمدی تا که حسینیه شود سینه ی ما

کائنات است ز نور تو مُنور زینب

وصفِ زینب بنویسیم به اوصافِ حسین...

...یا حسین است به اوصاف، سراسر زینب؟

جلوه کرده است حیا، عفت و صبر و شوکت

رأفت و لطف و شجاعت، همگی در زینب

از شکیبایی ایّوب دگر هیچ نگو

صفت صبر شده وقف فقط بر زینب

تا محبینِ حسینیم یقینا فردا

یادمان هست میان صفِ محشر، زینب

کوریِ دشمن حیدر که اجاقش کور است

دومین شأنِ نزول است به کوثر، زینب

آیت الله ترین مرجع تقلید جهان

اسوه ی خطبه ی هر صاحبِ منبر زینب

در مقامش سر سجاده همین بس باشد

گفت محتاج دعای تو برادر، زینب

مثل زهرا همه جا گرد ولایت چرخید

لحظه ی واقعه چون شیر دلاور زینب

نه فقط کرب و بلا، بین مدینه حتی

همه جا بود فقط حامی رهبر زینب

وای از آن لحظه ی سختی که به صوتی محزون

ناله زد سمت نبی خسته و مضطر زینب

گفت این صید به خون خفته حسین است حسین

ریخت از خاکِ همان بادیه بر سر زینب

وای از شام چه آمد به سرش در این شهر

آتش افتاد به روی نخ معجر... زینب_

_همه جا بود دمش گرم دمش ذکرِ حسین

دم زد از یار فقط تا دمِ آخر زینب

محمد جواد شیرازی

*******************

مدتی هست که انگار خبر می آید

مبتدای خبرش شهد و شکر می آید

در دل ظلمت شب نیز سحر می آید

به شما چادر زهرا چه قدر می آید

 

همره آمدنت ارض و سما شکل گرفت

معنی تازه ایی از طرز دعا شکل گرفت

چادرت را بتکاندی و شفا شکل گرفت

بعد از آن لحن غزلخوانی ما شکل گرفت

 

خنده با گریه شد و فرضیه ها ریخت به هم

عقربه گیج شد و ثانیه ها ریخت به هم

نام تو اشک شد و قرنیه ها ریخت به هم

آمدی و همه ی مرثیه ها ریخت به هم

 

شرح تفصیلی آیات به دنیا آمد

شاهد کل روایات به دنیا آمد

به خدا قبله ی حاجات به دنیا آمد

اولین عمه ی سادات به دنیا آمد

 

دختر حضرت زهرا شدنت را عشق است

رنگ و بوی علوی در سخنت را عشق است

لقب محتشم شیرزنت را عشق است

ذکر صدبار حسین و حسنت را عشق است

 

کوثر نور به تاریکی شامی بانو

صاحب نون و قلم...فوق کلامی بانو

پنج تن را به خدا حُسن ختامی بانو

و پسر گر نشدی باز امامی بانو

 

تو کمالی، سخنت باده ی اکمل دارد

خطبه خوانی تو خود هیبتی از یل دارد

صدوده نکته ی باریک و مسجّل دارد

دختر شیر خدا ! کار تو ایول دارد

 

ناگهان نور شما در دل ما گشت پدید

نخ قنداقه ی تو بود که مارا بخرید

"آسمان بار امانت نتوانست کشید"

و برادر به علمداری تو داشت امید...

 

ای علمدارِ پس از حضرت سقا...زینب

صاحب چادر ارثیه ی زهرا زینب

این رباب است نشسته به تماشا زینب

سرِ گهواره ی اصغر شده دعوا...زینب ؛

 

علی اصغر نه عطش بی خور و بیخوابش کرد

بلکه فریاد پدر بود که بی تابش کرد

چه بزرگانه سری هدیه به اربابش کرد

روی دست پدرش حرمله سیرابش کرد...!.

سید نیما نجاری

*******************

سائلان در پی عنایاتند

در به در، در هوای میقاتند

شیوهء نوکری بلد بودند

آن گدایان که باب حاجاتند

انبیا ریزه خوار زینب!؟ نه..

مستمند عطای ساداتند

اولیا هم به درگهش گرم

ذکر یا کافی المهماتند

کرمش را اگر نشان بدهد

صد چو خورشید ذوب ذراتند

فاطمیون اسیر عصمت او

حیدریون ز هیبتش ماتند

شانه بر شانهء ولی الله

رازق مردم خراباتند

پدرو دختری که هر دو نفر

در مقام فنای فی الذاتند

به صحف بوده است شأن نزول

پی اوصاف او به توراتند

گریه کن های روضه اش یک عمر

وارث ذکر یا لثاراتند

عماد بهرامی

*******************

خوب است که از زینب کبری بنویسم

از حضرت صدیقه ی صغری بنویسم

تا نقش ببندد به دلم نام عقیله

از آمدن دختر زهرا بنویسم

از حال و هوای قدم تازه رسیده

از پشت در و جمع گداها بنویسم

با کسب اجازه بنویسم خود زهرا

یا روی زمین شاخه طوبی بنویسم

وقتی شده چون فاطمه سر تا قدم او

شاید بشود ام ابیها بنویسم

تنها نه فقط چشم مدینه شده روشن

از روشنی چشم دو دنیا بنویسم

من منتظرم حضرت جبریل بیاید

یک اسم پر از عطر و مسما بنویسم

جبریل کنار پر قنداقه رسیده

باید ملکی محو تماشا بنویسم

حالا که رسیده به علی مژده ی مولود

بگذار که من زینت بابا بنویسم

بانو بخدا زیر قدمهای تو جنت

دستان تو را عرش معلی بنویسم

آنجا که دمد روح مدیح تو به مرده

مداح تو را جای مسیحا بنویسم

وقتی که به لبهای حسین آمده لبخند

بد نیست که یک چند تمنا بنویسم

هر چند که دیریست تمنای من این است

از کرببلای شده امضا بنویسم

حالا که مبدل شده لبخند به گریه

یک قطره ی درد از همه دریا بنویسم

با اینکه محال است جدایی ز حسینت

مجبور شدم واژه ی تنها بنویسم

از عصر غم انگیز وداع تو به گودال

با راس روی نیزه تسلی بنویسم

هنگام غروب است نه سر مانده نه پیکر

از پیرهن رفته به یغما بنویسم

ماندم به خدا از تو و از غارت خیمه

یا دختر جا مانده به صحرا بنویسم

باید بروم علقمه با حضرت زهرا

جا مانده ای از پیکر سقا بنویسم

اینجاست که دیگر قلمم تاب ندارد

از بی کسی ات در دل اعدا بنویسم

سید حجت بحرالعلومی

*******************

آسمان را ستاره باران کن

آمده آسمانی از خورشید

باز هم لطف حق تجلی یافت

آمده آیه هایی از توحید

می توان نذز این قدم هایش

دسته گل های یاس را پاشید

می شود خاک درگهش باشیم

می توان خاک پاش را بوسید

می توان جلوه های زهرا را

در صفات خدایی او دید

می توان عطر جنّت حق را

از قنوت نماز او بوئید

می توان وصف صبر او را هم

روی کاغذ شبیه کوه کشید

تا در این خانه خانمی شده بود

چشم همسایه ، سایه اش که ندید

او علمدار عصر عاشوراست

نرگس آسمانی زهراست

آسمان آسمان نگاهش نور

آمده آسمانی از رحمت

آمده اسوه ی رشادت ها

اسوه ی پاک دامنی ، عفّت

مظهر روشنایی و نور و

با حیا و حجاب و با عزّت

از کلامش چه می توان گفتن

چقَدَر با نفوذ و با قدرت

بسته دل بر حسین و بر حسن و

علوی خوی و فاطمی شوکت

در مدال الهی ثقلین

نام او هم ردیف با عترت

کم ندارد که دیگر او چیزی

از مقام الهی عصمت

گفته همچون حسین او ، هیهات

که دهد تن به خواری و ذلت

اوست رمز دعا برای فرج

رمز پایان دهنده ی غیبت

وحید محمدی

*******************

از گوشه ی چشمی که بزرگی بنماید

ذهنم به نظر گوهر مضمون بسراید

اشک قلم از گوشهء چشمان ورق ریخت

تا جوهر این شعر ز خون جگر آید

نه مریم و نه آسیه،نه هاجر و حوا

در آنچه که زینب محکش خورد نپاید

مثل حسنین و علی و خویش و خدیجه است

جز فاطمه کس دختر اینگونه نزاید

جوشانده و می نیست که مستش شدم، این ظرف

آشی است که با دست خودش هم زده شاید

 

کی کار کویر است که از آب بگوید

زینب فقط آن است که ارباب بگوید

 

یک پارچه اشک است و مطّهرتر از این نیست

دیپاچه ی نور است و منوّرتر از این نیست

گفتند که دختر شده اما همه دیدند

شش سال دگر بانویِ مادرتر از این نیست

در کوفه همینکه به روی ناقه سخن گفت

دیدند در این معرکه حیدرتر از این نیست

دین را گره بر معجر خود زد همه جا برد

جز احمد مختار پیمبرتر از این نیست

در گوشه ی اقلیم قدمهای تو هستیم

جنت به خداوند قسم سرتر از این نیست

 

ما را ببر از ما که فقط مست تو باشیم

چون جام بلا منتظر دست تو باشیم

 

نامش سر هر میکده هر باده نشسته

مهرش به دلِ هرکسی افتاده نشسته

او آیت عظمایِ خدا روی زمین است

از اوج کمال است چنین ساده نشسته

ارباب شده ملتمس دست قنوتش

هر وقت که زینب سر سجاده نشسته

در گوشهء ویران نه که از پای فتاده

جان را وسط دشت بلا داده نشسته

در خمیه دعا کرده حسینش زده شمشیر

پشت سرِ هر شیر نری ماده نشسته

 

عالم شده زیر و زبر از سوزِ صدایش

لاحول ولا قوة الا به خدایش

 

با غصه کنار آمد و با درد مدارا

پرورده به چشمان خودش اشک و بکا را

چون عالمه ی غیر معلم شده باید

بنشیند و تفسیر کند حرف خدا را

بیدار شد از خواب خبر داد که دیشب

با دست خودش پس زده طوفان بلا را

خورشید عقب رفت و سحر ماند که زینب

با روسری اش وفق دهد شمس و ضحی را

ای حضرت مجذوب خدا جاذبهء رب

با یک نظرت بنده کن این سر به هوا را

 

سرباز سپاه تو شدم از کرم تو

هیهات کسی کج برود در حرم تو

 

لب باز کن از دل ولی از رنج خزان نه

فریاد کن از ظلم ولی از آه و فغان نه

ناله بزن ای شمر رها کن سر او را

اَخنس بزن اما نوک نی را به دهان نه

وقتی که نگهبان تو سرهای بریده است

رفتن وسط جمعیت خیره سران نه

با کعب نی افتاد به جان بدنت آه

خم کن کمرت را ولی از بار گران نه

گفتی بنویسند به پیشانی آفاق

سر تشنه بریدن بغل آب روان نه

 

ای آنکه رسیدی همه گفتند حسینی

چون پنج تن آل عبا نور دو عینی

حسین قربانچه

*******************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی