کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام - 21

****************************

همین که رزق شب ما دعای حیدر شد

زمان فیض گدا زاده ها مقدر شد

ز شوق تا سحر آنقدر پر زده جبریل

که کوچه های مدینه تماماً از پَر شد

تبرکی خدیجه در آسمان چرخید

همین که فاطمه زمزم چشید و مادر شد

سلام خیل ملائک از آستانه عرش

به اولین نوه ی خانه ی پیمبر شد

به دست حور الامین تا که جان شد صدقات

صدای گریه ی کودک بلند شد ، صلوات


خدا که هوش مرا برده از دعای حسن


کشانده پای لبم را به خاک پای حسن


 


اگرچه پُر شده دستم همیشه حرفی نیست


عطا اگر نکند هم منم گدای حسن


 


بنای کار کرامات حق به هم میریخت


اگر که بود کس دیگری به جای حسن


 


به سبزی قدمش غبطه میخورد جنت


اگر کشیده شود بر زمین عبای حسن


 


منم جذامی شهری که شهریارش اوست


پیاده آمدم اینجا که سفره دارش اوست


 


هر آنکه جذبه ی عشق تو در بغل دارد


هزار چشمه ی احلی من العسل دارد


 


میان گور تنش در عذاب میلرزد


هر آنکسی که به تو عقده در جمل دارد


 


بگو که صلح تو اعلام جنگ کرب و بلاست


اگر کسی سر سوزن سر جدل دارد


 


از آبروی خودت کرده ای فقط انفاق


ولیّ امر حسینی بدون هیچ اغراق


 


 ****************************


نیمه ی ماه خدا شد ، ماه پیدا میشود


میرسی از راه و راه از چاه پیدا میشود


بر در این خانه حتما راه پیدا میشود


آری اینجا هم گدا هم شاه پیدا میشود


 


تا خدا یک جلوه بنماید حسن را آفرید


ظاهرا یک جا دوباره پنج تن را آفرید


 


در مسیرت هر کجا پا می نهی ،دل ریخته


بس که حسن بی حساب از آن شمایل ریخته


زود پیدا میشوی هرجا که مشکل ریخته


دور تا دور شما همواره سائل ریخته


 


آسمان ها را نمک پرورده ات میساختی


هر زمانی هر کجا که سفره می انداختی


 


خیل عشاقیم بر ما تهمت دیوانه چیست


صید تو بودن فقط عشق است آب و دانه چیست


لطف تو دریاست دیگر کاسه و پیمانه چیست


گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست


 


گر گدا کاهل بود هم تو کرامت میکنی


سائلت را از کرم غرق خجالت میکنی


 


چه کسی گفته که دستان شما در بند بود


لال باد آنکه بگوید صلح تو لبخند بود


صلح تو جنگ است از این حیث بی مانند بود


دشمنت هرگز نفهمیده ست ، یک ترفند بود


 


کربلایی را میان صلح خود طی کرده ای


این تو بودی در جمل فتنه را پِی کرده ای


 


هر زمانی غیر تو بر هرکه رو انداختم


زود شرمنده شدم یعنی تو را نشناختم


زندگی را برده ام چون که به تو دل باختم


در خیال خود برای تو حرم ها ساختم


 


عاقبت قر تو هم دارای گنبد میشود


عاقبت روزی مدینه مثل مشهد میشود


 


 ****************************


 


ای از تمام گلستانها، گلخنده ی تو فریباتر


زیباست ماه صیام اما، با روی ماه تو زیباتر


صبح بهار دل انگیزی، پایان رخوت پاییزی


از شوق دیدن رویت نیست، از چشم فاطمه دریاتر


ای آنکه عطر خدا داری، حُسن  محـمد مختاری


مولا فقط ز تو مولاتر، زهرا فقط ز تو زهراتر


کی دیده مسجد پیغمبر، صوتی ز صوت تو زیباتر


یا از نماز تو شیرین تر، یا از دعای تو گیراتر


با هر غریبه ی درمانده، گفتند دوست و دشمن


در کل شهر مدینه نیست، از سفره ی تو مهیاتر


وقتی که تیغ به کف داری، تکرار حیدر کرّاری


یک ضربه خرج جمل کردی، از این معادله بالاتر؟


باید درایت حق را دید، در فتحنامه ی بی مثل ات


تنهای از همه تنهاتر! ، دانای از همه داناتر!


شبهای کوفه ی بی مولا، کی دیده دست کریمی را


از دست فضل تو پنهان تر، از دست لطف تو پیداتر


حتی نبوده کسی یارش، در پای سفره ی افطارش


آیا مگر چه کسی بود از، آقای شعر من آقاتر؟


از شرق حادثه می تابد، خورشید حُسن حسن یک صبح


آنروز در همه عالم نیست، از گنبد تو مطلاتر


 


حامد اهور


 ****************************


 


ای چارطاق عرش خدا خیمۀ غمت


وی کهکشان ستاره ای از خاک مقدمت


قدوسیان تراوش انفاس قدسی ات


فرمانده ی ارض و سماء رتبۀ کمت


هفت آسمان به گرد مزار تو در طواف


آمد پدید نه فلک از فیض یک دمت


لاهوتیان دریده گریبان روضه ات


آید صدای فاطمه از بزم ماتمت


صدها هزار حاتم طائی نشسته اند


کاسه بدست، سائل دنیار و درهمت


جانا حساب چشم تو از دیگران جداست


زمزم کجا و قطره ای از اشک نم غمت


یا سید الکریم سیادت غلام توست


ارثیه ایست هدیه ز جد مکرمت


ای امتداد مرتبت مرتضی حسن!


کرده خدا به شاه شهیدان مقدمت


آتش گرفته ای وسط کوچۀ فدک


شد فاطمیه اول ماه محرمت


صلح تو شد زمینۀ تصویر نینوا


کرببلاست سینه زن پای پرچمت


من بینوای عشق توام سیدالغریب


دردی بریز دردل من جان قاسمت


یک عالمه ترانه برایت سروده ام


من از ازل خراب نگاه تو بوده ام


 


مجتبی روشن روان - حامد اهور


 ****************************


 


باز هم اهل ولا باده ی مستانه زدند


لب خود را به لب ساغر و پیمانه زدند


دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند


آسمان بار دگر نیّر بدر آورده


لیله ی قدر علی سوره ی قدر آورده


 


ای که از جانب معشوق نظر می طلبی


تو که از عشق علی، شاه نجف، جان به لبی


چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی


آن شب قدر که این تازه براتم دادند


با «حسن» گفتنم از نار نجاتم دادند


 


با حسن، ماه خدا عطر کرامات گرفت


رمضانم به خودش رنگ مناجات گرفت


مادرش هم لقب مادر سادات گرفت


پسر فاطمه و باب نجات است حسن


هم دعا هست حسن، هم صلوات است حسن


 


اولین ماحصل وصل دو دریا حسن است


نوه ی ارشد پیغمبر طاها حسن است


پسر شیر خدا، زاده ی زهرا حسن است


نسب اندر نسبش وصل به نور ثقلین


عشق زهرا و علی، زینب کبری و حسین


 


این حسن کیست که کرسی فلک منبر اوست


روزی خلق خداوند به زیر پر اوست


دست رزاق، همان دست کرم پرور اوست


او برای کرم عبدالَله و قاسم دارد


ابر جود است و سرِ شیعه ی خود می بارد


 


او که از لقمه ی خود بر فقرا بخشیده


بارها ثروت خود را به گدا بخشیده


ناسزا گفت به او خصم خدا، بخشیده


پس خدایش چقدر جرم و خطا می بخشد


شیعیان را - به حسن – روز جزا می بخشد


 


ما گداییم، دخیلان درِ خانه ی شاه


صاحب خانه – حسن- یوسف و ما چشم براه


کوچه بند آمده از حُسن جمالش والله


کور بادا ز رخش چشم همه شیطان ها


لَعَنَ اللهُ علی آل أبی سفیان ها


 


اسم مولام همانند عسل شیرین است


ذکر او حیّ علی خیرالعمل، شیرین است


یاد جنگ آوری اش روز جمل، شیرین است


در جمل تا پسر شیر خدا «یاهو» زد


فتنه تسلیم شد و روبروی اش زانو زد


 


کوثر جان من اینست "حسن هرچه که گفت"


حرف قرآن من اینست"حسن هرچه که گفت"


دین و ایمان من اینست"حسن هرچه که گفت"


بنویسید حسن مکتب و آیین من است


حسنی مذهبم و حبّ حسن دین من است


 


او نیازی نه به یار و نه به لشگر دارد


تا که سردار چو عباس دلاور دارد


یک حسین بن علی، ماه برادر دارد


غربت او، به خدا اندکیِ یاور نیست


نه؛ غریبی حسن از طرف همسر نیست


 


غربت اینست: که با ضرب لگد در افتاد


کوچه ای ... نقشه ی صیاد... کبوتر افتاد


مادری بود حسن، دید که مادر افتاد


آه ... ای مرد ستگر برو از کوچه ی ما


مادرم را نزن آخر... برو از کوچه ی ما


 


امیر عظیمی


****************************


 


کار ما نیست غزل بافتن از نامِ حسن


کامِ ما مستِ عسل یافتن از جامِ حسن


حسنی نیست لبی کز لب لعلَش نَمکَد


صد و ده بار نمک گیر شده کامِ حسن


حسن بن علی از بس بغلِ مادر بود


مادری شد همۀ عمر و سرانجامِ حسن


چند روزیست که زهرا به تبسم گوید


مثل پیغمبر اکرم شده اندامِ حسن


حسنی بودن ما لطفِ حسینی دارد


ای خوش آن صید که افتاد ته دامِ حسن


حمزه کُش هم که شود وحشی،اگر احمد خواست


آخر الامر حسینی شود و رامِ حسن


گفت راوی:نمک سفرۀ ایجاد علی


نمکین تر ز حسن نیست به اولاد علی


 


خالقِ روی حسن وجه خودش را رو کرد


فتبارک شد و احسنت به خود با او کرد


اَحسنِ خلقت خود را که حسن نام نهاد


نظر انداخت بر این حُسن و دو صد هو هو کرد


قبلۀ روی حسن را که تکامل بخشید


مثل محراب بر او نقش ، دوتا ابرو کرد


اولین یوسف زهرا که به دنیا آمد


یوسف مصر تمنای وصال از او کرد


پرده از دسته گل سبز  محـمد برداشت


خَلق شد باغ و بهشت و همه را خوشبو کرد


شرحِ کوثر شد و خورشید جهان گستر شد


عطری از مُشک  دمید و به سرش گیسو کرد


مو حسن بوی حسن خوی حسن روی حسن


هر طرف مینگری کعبۀ هر کوی حسن


 


حرف بسم اللَه و رحمن و رحیم افتاده


فال نیک همه در دست کریم افتاده


سائلی بد دهن آمد که کند سبّ کریم


ناگهان دید درِ خانه مقیم افتاده


یک نبی آید و گوید که نمک گیرش نیست


هر رسولی رهش اینجا ز قدیم افتاده


فخر مفروش سلیمان ،که ره سرور ما


به فقیر و به اسیر و به یتیم افتاده


از بهشتِ سر کوی حسن بن علی است


به خراباتِ دلِ خسته ، نسیم افتاده


بانی کل حرمهای جهان است حسن


بغض دجال به تخریب حریم افتاده


هرکه آمادۀ نوسازیِ صحن حسن است


راه فتح حرم مکه ، مدینه یمن است


 


این چه حالی است که از روز ولادت دارد


دیده وا کرد ولی شوق عبادت دارد


صوت قرآنِ حزینش دلِ عالم ببرد


بیشتر از همه بر قدر  ، ارادت دارد


لشگرش یک شبه یاران معاویه شدند


هرکه همراه حسن ماند سعادت دارد


بدتر از جُعده و اُم حَکَمِ ملعونه


به حسن یک زن مکاره حسادت دارد


شتر سرخ ز یک ضربۀ تیغش پی شد


روز صفین نشان داد رشادت دارد


به رخش از دل یک کوچه ز یک لحظۀ تلخ


غربتی هست که تا روز شهادت دارد


جگر پاره چه اسرار که یک یک میگفت


با حسین از غم لا یوم کیومک میگفت


 


آید آنروز که آییم به ایوان طلات


با چراغ و علم و پرچم و گلدان طلات


چارده صحن بسازیم برای حرمت


چارده باب شود باز به دالان طلات


اسم هر باب بنام یکی از معصومین


زینت سر درِ هر باب به عنوان طلات


وسط صحن که افتد حرم پیغمبر


دور تا دور بسازیم شبستان طلات


صوت منصور شود نذر کمیل سحرت


چارده صحن کند پخش ز رضوان طلات


سی شب ماه مبارک حَرَمت می چسبد


هر سحر روضه یاس است و گلستان طلات


تازه آنجاست که ما روضۀ مادر داریم


پشت هر در سخن از غنچۀ پر پر داریم


 


محمود ژولیده


 ****************************


 


خاک را به آسمان، می کند بدل حسن


روزگار تلخ را، می کند عسل حسن


تا ابد هرآنچه حسن، جزئی از محیط اوست


جمع مفردات حسن، بوده از ازل حسن


هر حواله ای که شد، خیر در بساط ما


روی گوشه ای از آن، حک شده من الحسن


شوق در لباس روح، روح در مسیر وصل


وصل در سریر عشق، عشق در عمل حسن


نجل شیر کردگار، نخلی از ابوتراب


عرش را گرفته است، تنگ در بقل حسن


او به هر که می رسد، ذوب می شود در او


آنقدر که مرتضی ، می شود ابالحسن


لافتی اگر که داشت ماجرای دومی


باز می رسید بر فاتح جمل حسن


جنگ گر گرفته از، مختصرترین رجز


مختصرترین رجز، نعره ی انا الحسن


در تمام عالمین، بر حسین  و زینبین


کیست او که حجت است؟...حضرت اجل حسن


 


محـمد صمیمی


 ****************************


 


گسترده اند ، سفره ی دارالنعیم را


سوزانده اند ، شعله ی داغ جحیم را


کوثر به جوش آمد و دریا خروش کرد


با خویش برد طعنه ی تلخ عقیم را...!


با هر حسن حسن ، حسناتم زیاد شد


طوری که ، محو کرده تمام بدیم را


کا«مـ»ـل شده است علـ«ـم» و قلـ«ـم» های کال ما


مهرت  گذاشت در پی ما ، حرف «مـیم » را


از « من »  الی  « تو »  در رمضان الکریم ها


بگشوده اند ، صد طرق مستقیم را


گویی برای بودن هم آفریده اند


دست من و عبای امام کریم را


بر روی شانه های پیمبر کشیده ای


...تصویر شاعرانۀ سیب دو نیم را


شیعه بدون لطف امامش شکستنی است


آقای مهربان ..! ، پدری کن یتیم را


ما با توائیم ... با تو ... وَ سوگند میخوریم


در روز حشر هم به تو پیوند می خوریم


 


یاسر حوتی


****************************


خبری نیست اگر مُعجزه ای برپا شد
خبری نیست اگر سینه یِ دریا وا شد
خبری نیست که دریا صدفِ موسیٰ شد
خبر آن است که گفتند علی بابا شد


امشب از جامِ جنون مِی زده ، کم نگذارید
که من عاشق شده ام ، سر به سَرم نگذارید


 


شب چه روشن شده ، انگار زمین زَر شده است
ماه در هاله یِ خورشید ، شبش سر شده است
گوشِ عالم ، همه از هلهله ای ، کَر شده است
آی جبریل بگو ، فاطمه مادر شده است


گیسویش باز گذارید که دل ها بُرده
پسرِ ارشدِ زهرا ، دلِ زهرا بُرده


 


جز لبت هیچ کجا ، شَهد و نمک با هم نیست
غیرِ زهرا ، به نگاهِ تو کسی مَحرَم نیست
هرکه شد طالبِ تو در طلب دِرهم نیست
هرکه خود را سگِ کویِ تو نخواند آدم نیست


الحق ای ماه ، که رُخسارِ خدایی داری
که خدایی رُخِ انگشت نمایی داری


 


تا که گیسویِ شکن در شکنت در هم شد
خوب شد ، روی همه حُسن فروشان کم شد
راهِ گلخانه ی تو ، جاده ی ابریشم شد
تا که آدم به خود آمد که چه شد ، آدم شد


خوش به این ناز بنازیم که دیدن دارد
این همه حُسن ، به حق ، سینه دریدن دارد


 


آسمان دامنی از ماه و زُحَل ریخته است
چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است
طرحِ اَبروی تو را دستِ ازل ریخته است
وَ خدا خود به لبانِ تو عسل ریخته است


دَمِ تو ، کهنه شرابی ست که تاکَم کرده
خوش به حالِ دلِ من ، عشق هلاکم کرده


 


چشمِ تو باز شد و کار به محشر اُفتاد
یوسف از چشمِ زلیخای دل ، آخر اُفتاد
هرکه سر ، پای تو نگذاشته با سر اُفتاد
هرکه با عشق در اُفتاد ، خودش ور اُفتاد


بعد از این ، کوچه ی ما کوچه ی بن بست شده
نه فقط چشمِ همه ، چشمِ خدا مست شده


 


تیغِ صلحِ تو قد افراشت که دین خَم نشود
کربلا جُز به قعودِ تو مجسم نشود
هرکه مجنونِ تو ای لیلی عالم نشود
چه خیالی ست ، بهشتش به جهنم نشود


لطفِ زهراست که در دل دو هدیه داریم
هم حُسینیه در آن ، هم حَسنیه داریم


 


رو به چشمِ دلمان ، منظره ای وا کردی
تا اُفق های خدا ، پنجره ای وا کردی
با ضریحی که نداری ، گره ای وا کردی
عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی


کوچه ای تنگ و ، دلی سنگ و ، صدایِ سیلی
وای ، خون میچکد انگار زِ جایِ سیلی


 


با همین زخم ، همین عقده و غم میسازیم
تا که یک روز برای تو حرم میسازیم
صحن هایی همه بر عشق ، قسم میسازیم
در حرم سینه زنان نوحه و دَم میسازیم


هرکه دارد غم آن زلفِ رها بسم الله
هرکه دارد هوس کربُ بلا بسم الله



حسن لطفی


 ****************************


 


جلوه اش گاهی کریم العفو شد گاهی حسن
من گمان کردم عوض کرده ست خالق پیرهن

عقل را پای رسیدن نیست آنجایی که عشق
در مصاف تیغ ابرویش به تن دارد کفن

ابر لطفش در زمین نگذاشت فصلی جز بهار
از قدمهایش نمانده هیچ ردی جز چمن

چونکه او باشد شفیع ما به روز رستخیز
می شود بار گناه من به دوزخ طعنه زن

 
صبح پیشانی او چون روز محشر سر زند
چاره ای بر ما نمی ماند به غیر از سوختن

کاسه ها لبریز خواهد شد اگر روزی شود
قطره ای از صبر او بین دو عالم سرشکن

حسن رو کرد و "خیال" هستیم از دست رفت
در بساطم نیست چیز دیگری جز باختن


محـمد بختیاری


 


 ****************************


تویی که آینه در آینه شکوفایی
کریم هستی و از خانواده ی کرمی
 
تو از ثلاله ی احمد شفیع آل الله
همین بس است که تو از نواده ی کرمی

ابوتراب به تو افتخار کرده حسن
تو شاه زاده ی عشقی که زاده ی کرمی
 
تمام میکده ها پیش تو خمار شدند
شراب ناب بریز ای که باده ی کرمی
 
تو سفره داری و نان و نمک غذای خودت
تو سفره دار ترین مرد ساده ی کرمی

بگیر دست مرا چون که راه گم کردم
تو شاه راه هدایت به جاده ی کرمی

سید امیر حسین خوشرو

 ****************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی