کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۸

×××××××××××××××××××

یک سال و نیمه چشام ابر بهاره

یک سال و نیمه دلم آروم نداره

یک سال و نیمه قلب من بیقراره یک سال و نیمه

یک سال و نیمه غرق گریه و نالم

یک سال و نیمه یاد طفل سه سالم

یک سال و نیمه تو فکر یک گودالم یک سال و نیمه

من بودم و ناله و گریه ها

آتیش گرفت تموم خیمه ها

وای من از سنان بی حیا

خدا میدونه چیا کشیدم سر حسینو رو نیزه دیدم

داداش حسینم

یک سال و نیمه در شور و اضطرابم

یک سال و نیمه از غصه دل کبابم

یک سال و نیمه یاد بزم شرابم یک سال و نیمه

یک سال و نیمه از غصه ها خمیدم

یک سال و نیمه درد و ماتم کشیدم

یک سال و نیمه یاد چوب یزیدم یک سال و نیمه

زینب شده زغصه خون جگر

راس داداش میون تشت زر

میزد یزید به لب با چوب تر

خدا میدونه چیا کشیدم سر حسینو رو نیزه دیدم

داداش حسینم

سید هاشم ساعی

×××××××××××××××××××××××××

زینبم من زینت وجان پدر

دخت زهرا وعلی دادگر

زینبم من با مصیبتها عجین

مادریشان در وجودم جلوه گر

کودکی بودم که بی مادر شدم

بعد او گشتم پرستار پدر

بعد مادر نوبت بابا رسید

دیدم او را غرقه ی در خون سر

زهر شمشیر عدو جانش گرفت

بر دلم بنهاد داغی تازه تر

آه از روزی که شد جانم حسن(ع)
از جفای همسرش خونین جگر

گشت نعش پاک او آماج تیر

با سرشک خون نمودم دیده تر

صد فغان از داغهای آخرم

کربلا وروزهای پر خطر

کربلا وداغهای پر شمار

ناجوانمردی قومی خیره سر

کربلا،داغ علمداری جوان

دیدن دست حسینم بر کمر

کربلا ،داغ اذان گوی حرم

رفتن بابا به بالین پسر

کربلا ،سربازک شش ماهه ای

آن گلوی نازک وتیر سه پر

کربلا وقتلگه  بی سر حسین

حالتم با دیدن او محتضر

کربلا وآتش بر خیمه ها

دیدن اهل خبام در بدر

کربلا ،طعم اسیری بعد از آن

همره راس عزیزانم سفر

زنده ماندم لیک با حالی نزار

شد نصیبم انکساری در کمر

بازگشتم در مدینه دل غمین

بی برادر،بی پسر،بی بال وپر

طول هجرانم بشد یکسال ونیم

خواستم مرگ از خدای دادگر

نیمه ی ماه رجب گشتم رها

فصل هجرانم دگرآمد بسر

اسماعیل تقوایی

××××××××××××××××××××

چادر ببند بر کمرو، انقلاب کن

شام خراب را سر شامی خراب کن

از ری، مدافعان حرم انتخاب کن

روی تمام سینه زنانت حساب کن

یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم

تا پای مرگ، پای شما ایستاده ایم

مکرسقیفه نقشه ی خصمانه ریخته

در باغ دوست، آفت بیگانه ریخته

آتش اگرچه بر در این خانه ریخته

بی بی چه قدر دور تو پروانه ریخته !

ما که نمرده ایم، شما بی حرم شوی !

زهرای بی مزار در این شام غم شوی

پاییز را فراری خشم بهار کن

این قوم را دوباره به نفرین دچار کن

تیغی دو دَم به گرده ی طوفان سوار کن

اصلاً به ذوالفقار علی واگذار کن

این انتظار، جانِ جنون را به لب رساند

تمارهای شهر مرا، تا حلب کشاند

باید دمشق آینه ی کربلا شود

تا راز شوم شب زده گان برملا شود

تنها برای صبح، قمر خون بها شود

باید گره به دستِ علمدار وا شود

پس بی دلیل نیست، که اغیار جا زدند !

برگنبد تو، بیرق عباس را زدند

وحید قاسمی

××××××××××××××××××

غم دنیارو نخور دنیا دروغه دل من

فردای ما بخدا پر ز فروغه دل من

دل به یارت بده و عبد خدا باش فقط

هر چیزی غیر خدا کشکه و دوغه دل من

غم عشق تو رو دارم بخدا تا به ابد

آخرش با غم عشق تو میرم زیر لحد

نام تو میبرم و، رام نمیشه ، هیچ جوری سد

ذکر لبهامه فقط “حضرت معشوق مدد

نظری کن به دلم حضرت زینب نظری

چی میشه این دل غمدیده ی مارو بخری

حالا که کردی کرم چشم تری چشم تری

چی میشه تو ره تو از ما نمونه اثری

پر پرواز منی بغض منی آه منی

صد و ده بار نوشتم که شما ماه منی

کعبه سنگه نشه راهم، گم و گمراه نشم

به همون اشک چشات قبله ی دلخواه منی

تو کرم کن که بشم نوکر دربار حسین

ای که هستی به دو تا دیده ی ما تو نورعین

چی میشه که ببری ای گل گلذار رسول

یه سفر دست جمی ما رو به بین الحرمین

جعفر ابوالفتحی

××××××××××××××××××××××××

به روی منبر نیزه، به وقت  صوت  قرآنت

دو دست عرش را دیدم که می گیرند دامانت

خدای عشق بازی ها ! نگاهت هم عبادت بود

ملائک سجده  می کردند  بر لبخند چشمانت

جواب تو  به  هر  شمشیر ، هزار الحمدلله بود

چه خوش تلفیق می دادی، سلوک عشق و عرفانت

همین  که  آفتاب  گرم ، روی  معجرم  افتاد

تو  روی  نیزه ها  خواندی  نماز   ناز   بارانت

همان  هیهات من الذله ات  را شرح می دادم

پیام  خطبه هایم   شد  ،  تجلی گاه  جولانت

تو  در  رمز  کلام  من ،  شدی  پیدای  ناپیدا

کرامت  را  هویدا  کرد ،  این  پیدا  و  پنهانت

سرت حتی  به روی نیزه ها هم پادشاهی کرد

تو روی  تخت نیزه ، عالمی شد تحت فرمانت

عجب آیینه ای بودی که با چشمان خود دیدم

تمام   سنگ های    بام ها   بودند   حیرانت

سرت   خورشید   امّا   سایبان  کاروانت  بود

به زیر سایه ی خورشیدی ات بودیم مهمانت

ندای وحی می آمد ، از آن رگ های خونینت

ندای  وحی  را  راهب  شنید و  شد مسلمانت

امان از چوبه ی محمل ، امان از چوب نااهلان

شکست از این سر زینب ، شکست از آن دو دندانت

تو در  گودال ، خوشحالی و روی نیزه غمگینی

گذشتند از تو خیلی ساده ، پیچیده ست جریانت

به مقتل هم به خود تکلیف دیدم از تو برگیرم

دو   بوسه  با  نیابت  از   تمام  دوست دارانت

همان دم  بود  عالم را (اسیرِ) بوسه ها  دیدم

تو  در  گودال  افتادی  و  عالم  بود  گریانت

حمید رمی

××××××××××××××××××××××××××××××

از آسمان عشق تو کوکب به من رسید

حال بکاء وقت سحر,شب به من رسید

با اشک خود نوشته ام امشب برای تو

شکر خدا دوباره مرکّب به من رسید

دریا منم,تویی که شدی ماه آسمان

من مَد شدم که حال مقرّب به من رسید

تنها گدای پشت در خانه ات منم

هر کس رسیده کوی تو اغلب به من رسید

روزی من همیشه شب جمعه میرسد

لطف شما همیشه مرتّب به من رسید

دور از وطن شدم که چنین ناله میزنم

از این فراق کرب و بلا,تب به من رسید

امشب دوباره شامل لطف شما شدم

گریه برای حضرت زینب به من رسید

اشکم به روی گونه ام امشب روان شده

حالا نشسته زینب و مرثیه خوان شده

من زینبم که بین خزان هم بهار ماند

از عمر خود گذشت و به پای نگار ماند

من زینبم که سینه سپر خطبه خوانده ام

طوری که حرف خطبه ی من ماندگار ماند

زینب نگو,بگو اسدالله غالب است

کز تیغ لحن او در عجب ذوالفقار ماند

من زینبم که ذکر مدامم حسین بود

ذکر حسین حسین از این قرار ماند

من بعد اربعین که نشد کربلا روم

امّا دلم هنوز کنار مزار ماند

از لحظه ای که من شده ام از حسین جدا

تا آخرین نفس دل من بی قرار ماند

ای وای از آن دمی که رسیدم به قتلگاه

نفرین من به پشت سر روزگار ماند

دیدم که گرگ ها به تنش چنگ میزنند

یک پیرهن ز یوسف من یادگار ماند

×دیدم کسی حسین مرا نحر می کند

آقای عالمین مرا نحر می کند×

هرگز ز یاد من نرود آن جفای شمر

فریاد وا اخای من و خنده های شمر

آن خنجری که با خودش آورد قتلگاه

آنقدر کند بود در آمد صدای شمر

لب تشنه را که نیزه به خوردش نمی دهند

میزد سَنان,سِنان به تنش پا به پای شمر

از گریه های مادر من بین قتلگاه

افتاده بود لرزه ای بر دست و پای شمر

هر دفعه که ز نیزه سری خورد بر زمین

من بین قافله شدم انگشت نمای شمر

یاسین قاسمی

×××××××××××××××××××××××

دل خسته پر زده خداروشکر

میرسی تو سرزده خداروشکر

یه سال و نیمه که من منتظرم

شب دیدار اومده خداروشکر

جون من برادرم حسین من

همه عشق و باورم حسین من

انا لله میخونم براخودم

بیا بالای سرم حسین من

حق داری گردن من یه عالمه

هرچی روضه بخونم بازم کمه

توکه از هرکسی بهتر میدونی

روزمرگ من ده محرمه

میدونم اخر احساسی داداش

میدونم که خیلی حساسی داداش

خیلی پیر شدم تو این یک سال و نیم

بگو زینبت رو میشناسی داداش

هم پرم شکسته باور میکنی؟

هم سرم شکسته باور میکنی؟

زیره بارغصه و غم بخدا

کمرم شکسته باور میکنی؟

رنگ من پریده مثله مادرت

قد من خمیده مثله مادرت

به موی سپید فاطمه قسم

نفسم بریده مثله مادرت

غم و درد و محنت رو یادمه

همه زخمای تنت رو یادمه

تو خیال کردی فراموش میکنم

نیزه ی در دهنت رو یادمه

دلمو به تو سپردم یادته ؟

داشتم از غصه میمردم یادته ؟

جلوی چشم یه عده اجنبی

از سنان کشیده خوردم یادته ؟

علمت همیشه روی دوشمه

روضه هات دلیل هرخروشمه

میبریدسرت رو قهقهه میزد

بخدا هنوز صداش تو گوشمه

میخوای از اهل حرم برات بگم ؟

میخوای از بال و پرم برات بگم ؟

نفسم بند اومده ،نمیتونم

بسه یا اینکه بازم برات بگم ؟

بیا تا به گریه هام امون بدم

بیا تاکه بازومو نشون بدم

بیا تاکه دیگه جای پیرهنت

خودتو بغل کنم و جون بدم

علیرضا خاکساری

×××××××××××××××××

رئوف

کسی محبت خود یا که برملا نکند

و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند

تمام شهر ز احوال من خبر دارند

قرار نیست دلی بشکند صدا نکند

به زنده ماندن شمع و عروج پروانه

که آشنای کسی ترک آشنا نکند

فراق بعد تو با هیچ عاشقی دیگر

چنانکه با دل من کرده است تا نکند

به روی شانه هر کس جنازه ای بردند

نشد که خواهر تو یاد بوریا نکند

قسم به دست امامت که خواهرت آن شب

محال بود برای تو جان فدا نکند

تو زنده بودی من هر چقدر ناله زدم

نشد که رأس تو را از بدن جدا نکند

به زیر تابش خورشید بستری دارم

چگونه یار به محبوب اقتدا نکند

به پشت گرمی پیراهن تو می میرم

کسی ز سینه ام این هدیه را جدا نکند

حسین رستمی

×××××××××××××

زینبم یار آشنای توام

جای مانده ز کربلای توام

شعله سر می کشد ز نالۀ من

من عزادار نینوای توام

تشنه لب لحظه های آخر عمر

یاد سقای با وفای توام

بسترم زیر تابش خورشید

روضه خوان یاد بوریای توام

یاد گل های پرپر باغ و

بدن زیر دست و پای توام

وای از آن دم که حنجر تو شکست

یاد آن آخرین صدای توام

یاد راس تو روی نیزه و آن

پیکر بر زمین رهای توام

زخم خورده ز وقت وا شدنِ

پای دشمن به خیمه های توام

دم آخر بیا به بالینم

که دوباره رخ تو را بینم

رضا رسول زاده

×××××××××××××××××××××××

و قبل از این که مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

در آن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

کمی ز خون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شِکوه از آن شام پر بلا ببرید

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید

رحمان نوازی

×××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی