کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت حضرت رقیه
******************
با امام زمان عج
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
به تمنای نگاهت دل ما مانده هنوز
بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همین بوسه به پا مانده هنوز
فقرا پیش کریمان که معطل نشوند!
منتظر برسر راه تو گدا مانده هنوز
در نبودت ز دلم صدق وصفا کم کم رفت
مِهرت اما به دلم، شکر خدا مانده هنوز
می شود دیدن روی تو نصیبم، یا،نه؟
دل من بین همین خوف ورجاءمانده هنوز
هر چه که خواسته ام، داده ای آقا،اما
با شما یک سفر کرب وبلا مانده هنوز
به همان ناله ی بین در و دیوار قسم
مادرت چشم براهت بخدا مانده هنوز
ای امید همه دلهای شکسته برگرد
دختری درعقب قافله جا مانده هنوز
*************************
با خنده ی خود صفای دلها می شد
آرامش خاندانِ طاها می شد
حنانه ترین دختر این کاشانه
در کودکی اش مادر بابا می شد
در جمع برادران خود تا میرفت
لیلیِ دل عترت لیلا می شد
با لهجه ی شیرین خودش تا میگفت
بابایی بابا بابا غوغا می شد
در پیش نگاه عمه و بابایش
هر لحظه شبیه تر به زهرا می شد
وقتی که به دیدن عمویش میرفت
عباس به احترام او پا می شد
پایش روی خاک قبل از آنکه برسد
زیر قدمش بال ملک وا می شد
مأمور نبود ورنه گر میفرمود
تا کوفه تمام دشت دریا می شد
صد حیف نشد بماند و رشد کند
میماند اگر، زینب کبری می شد
***********************
هر که از عشق رنگ و بو دارد
هر چه هم باشد آبرو دارد
گر چه از عشق بارها گفتند
باز هم جای گفتگو دارد
بردن نام عشق جایز نیست
جز بر آنکه لبش وضو دارد
کیست این خانم سه ساله ی عشق
که پدر هم هوای او دارد
هر چه کردم مرا دمشق نبرد
دل من نیز آرزو دارد
نه مگر می شود بغل نشود
نه مگر می شود عمو دارد
**
بال جبریل با پرش خوب است
آسمان با کبوترش خوب است
عاشقان مثل ابر بارانند
از همه چشمها ترش خوب است
به گرفتاریم نگاه مکن
جاده ی عشق آخرش خوب است
گر چه طفل پسر نمک دارد
ولی این بار دخترش خوب است
از همه دختران هر آنکس که
رفته باشد به مادرش خوب است
بهر بالا نشینی خانم
شانه های برادرش خوب است
**
ای مسیحای آشنای حسین
خنده هایت گره گشای حسین
ای که وقت نزول آیه ی عشق
چادرت می شود حرای حسین
من چکیده شدم به پای شما
تو چکیده شدی برای حسین
آفریده شدم برای شما
آفریده شدی برای حسین
عاقبت می شوم فدای شما
عاقبت می شوی فدای حسین
من خمیده شدم برای شما
تو خمیده شدی برای حسین
من تکیده شدم برای شما
تو تکیده شدی برای حسین
هر چه باشد تو عمه ی مایی
زینب دوم سرای حسین
**
یاد تو یاد مادر آورده
کیست اشک تو را در آورده
این همه پیش عمه گریه نکن
حاجتت می شود بر آورده
ای فرشته بلند شو از خواب
یک نفر آمده سر آورده
شوق وصل یتیم گونه ی توست
که طبق را جلوتر آورده
آنکه برده است گوشواره ی تو
داد عباس را در آورده
دخترم ای فرشته ام چه کسی
گوشوار تو را در آورده
********************
من دیگه بال پریدن ندارم
من دیگه حال دویدن ندارم
بعد از این دیگه سراغ من نیا
گیسویی برا کشیدن ندارم
میشه روناقه سوارم نکنی
گلم و اسیر خارم نکنی
میشه گوشوارمو برداری بجاش
با لگد دیگه بیدارم نکنی
یه نفر نگفت که دختره نزن
پر و بالم که نمیپره نزن
بخدا اگه یه لحظه صبر کنی
عمه میاد منو میبره نزن
ساقه ام شکسته میشود نزن
تازیانه بزن و لگد نزن
حالا که دل پری داری باشه
بزن اما دیگه حرف بد نزن
بنشینید موهامو حنا کنید
لیلة الوصل منو نیگا کنید
من دیگه مسافرم باید برم
پس دیگه رخت منو جدا کنید
کی میتونه مثل من وفا کنه
عالمی رو به تو مبتلا کنه
باورت میشد سه ساله دخترت
روزگار یزید و سیا کنه
یه نفر نیست سرتو نگه داره
روی پا دخترتو نگه داره
صد تا مثل من فدات ولی خدا
ایشالله خواهرتو نگه داره
خواهرت اگه نبود ما نبودیم
همین اندازه سر پا نبودیم
من و تو هر دوتامون مدیونشیم
اون اگه نبود ما اینجا نبودیم
همه رو خواست که بی آبرو کنه
لشگرو یک تنه زیر و رو کنه
شب میره کنج خرابه میشینه
میره چادرامونو رفو کنه
منو پیش پای عمم بیارید
پیش آیه های عمم بیارید
من کفن نخواستم از شما فقط
چادری برای عمم بیارید
پیش مردم جیگرم داد میزنه
از غم تو کمرم داد میزنه
عمومو اگه دیدی بهش بگو
حرمله خیلی سرم داد میزنه
*************************
زینب برای رقیه
ای پَرکشیده آسمان ها در هوایت
ای نذرهای عمه ات زینب برایت
بابا که آمد از سفر جانِ رقیه
چیزی نگو، عمه به قربانِ صدایت
بابا که آمد روسری ات را سرت کن
تا گم شود رنگِ کبودِ شانه هایت
شیری ست دندانت دوباره در می آید
اینقدر دستت را نکش بر لثه هایت...
*****************
بالای ناقه موی مرا باد میکشید
پائین ناقه چکمه سرم داد میکشید
بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم
پائین ناقه عمه ی شرمنده داشتم
بالای ناقه زلف گره خورده داشتم
پائین ناقه چادر آزرده داشتم
بالای ناقه اشک علمدار دیده ام
پائین ناقه دشت پر از خار دیده ام
بالای ناقه غربت گودال دیده ام
پائین ناقه گریه ی خلخال دیده ام
بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم
پائین ناقه تاول آواره داشتم
بالای ناقه کار به تحقیر می کشید
پائین ناقه پهلوی من تیر می کشید
بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم
پائین ناقه نقشه ی راه فدک شدم
بالای ناقه بخت بد آورده داشتم
پائین ناقه چشم ورم کرده داشتم
بالای ناقه خونجگری بود و کعب نی
پائین ناقه در به دری بود و کعب نی
بالای ناقه بال و پری بسته داشتم
پائین ناقه سلسله ی خسته داشتم
بالای ناقه خم شدم از بار غم پدر
پائین ناقه نیمه شبی گم شدم پدر
بالای ناقه سنگ سرم را شکست و رفت
پائین ناقه زجر پرم را شکست و رفت
بالای ناقه کوچه و بازار دیده ام
پائین ناقه غارت اغیار دیده ام
بالای ناقه شام بلا بود و عمه ام
پائین ناقه طشت طلا بود و عمه ام
بالای ناقه حرمله با سنگ زد مرا
پائین ناقه دختر او چنگ زد مرا
بالای ناقه بی هدفم پرت کرده اند
پائین ناقه نان طرفم پرت کرده اند
بالای ناقه نیزه تو بد بیار بود
پائین نیزه صحبت شرط و قمار بود
بالای ناقه خارجی ام تا صدا زدند
پائین ناقه پیر زنان عمه را زدند
*************************
روی قبرم بنویسید که دور از وطنم
جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم
بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد
بنویسید شبیه پدرم بی کفنم
بنویسید مرا عمه حلالم بکند
بنویسید نشد بوسه به دستش بزنم
بُهت غسّاله از این بود که دید افتاده
چند تا لکه ی مشکوک به روی بدنم
کاش می شد به کسی این همه زحمت ندهم
کاش می شد که خودم قبر خودم را بکنم
خواستم یک دو وصیت کنم اما هر بار
جای آن لخته خون ریخت برون از دهنم
بسکه زهرا شدم آخر نتوانست کسی
در بیارد زتن سوخته ام، پیرهنم
رفتم و قصه ی لالایی مادرها شد
ماجرای وسط خیمه ی غم سوختنم
**************************
آیینه ، آمدی سحری در خرابه ام
خیلی شبیه روی تو شد روی من پدر
تو در تنور رفتی و موی تو کم شده
در بین شعله سوخته گیسوی من پدر
**
هنگام پبشواز سر تو به این سرا
من فکر یک عصا نکنم می خورم زمین
پایم شکسته است و کمی راه می روم
تکیه به بچه ها نکنم می خورم زمین
**
از بس دویده ام به بیابان به روی خار
پای سراسر آبله ام را نگاه کن
زنجیر ها به بازوی من جا گذاشتند
زخم سیاه سلسله ام را نگاه کن
**
دور و برم تصدق این شهر ریخته
در شام نان خشک زیاد است ای پدر
سنگین شده دو گوش من و صورتم کبود
دردآور است سیلی یک مست ای پدر
**
از سرفه های زخمی من خسته می شوند
اهل خرابه هر که نشیند کنار من
خیلی دلم شکست که با خنده دختری
آویخت توی گوش خودش گوشوار من
**
در مجلس یزید به خود لطمه می زدم
انگار روی صورتم آب مذاب ریخت
وقتی به طشت چوب به روی لب تو زد
وقتی که کاسه کاسه به رویت شراب ریخت
***************************
دیگر بس است زحمتِ عمّه نمی دهم
حتی شده است مِنّتِ دیوار می کشم
بابا تحملِ نفسم مشکلم شده
از پهلوئی که خورده زمین کار می کشم
**
با چوبِ خیزرانِ پدرهای خود هنوز
پیشِ خرابه دخترکان گرمِ بازی اند
گهواره ی علی ، گُلِ سر، کفشهای من
بابا برایشان فقط اسباب بازی اند
**
از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید
احوال خواهرت چقدر ریخته به هم
باید مرتبت کنم امشب که نیزه نیست
رگهای حنجرت چقدر ریخته به هم
**
یک سنگ از میان دو نیزه عبور کرد
شکر خدا به جای سرت خورد بر سرم
جان رباب، شکر خدا سنگ دومی
جای سر پسرت خورد بر سرم
**
یک چند بار را که خود من شمرده ام
افتاده ای ز نیزه به روی زمین شان
جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟
بوی تو می دهد چقدر خورجینشان
**
پیشانی تو را که مداوا نکرده اند
قدری چکید خون جبینت به روی من
انگشتر تو داشت و زد روی گونه ام
افتاد نقش روی نگینت به روی من
**
دندانِ شیریم که شکست، سرم شکست
هر کس که دید روی مرا اشتباه کرد
عمّه به معجرم دو گِره زد، کشیدنش
روی مرا کشیدنِ معجر سیاه کرد
**
ته مانده های گیسوی نازم تمام شد
در بینِ مُشت پیرزنی گیر کرده است
لقمه به دست حرمله می خورد نان ولی
با پشتِ دست طفلِ تو را سیر کرده است
***********************
اشعار شهادت حضرت رقیه
******************
 
از سفر آمدی و روشن شد
چشم هایی که تارتر شده اند
از سفر آمدی به جمعی که
همگی دست بر کمر شده اند
**
آمدی تا بگویی ام بر نی
نشده دخترت فراموشت
شانه ام یاریم اگر که کند
می شود دستهایم آغوشت
**
زخم های تو را شمردم که
یک به یک نذر بوسه ای دارم
چه قدر زخم بر لبت داری
چه قدر بوسه من بدهکارم
**
با همان بوی سیب و آن لبخند
در شبی سوت و کور آمده ای
رنگ و رویت ولی عوض شده است
تو مگر از تنور آمده ای !؟
**
بعد از این دست بادها ندهم
گیسوان تو را که شانه کنند
من نمردم که سنگ ها هر بار
زخم پیشانیت نشانه کنند
**
رنگ و رویم پریده می دانی
چند روزی گرسنه خوابیدم
شده کوتاه چادرم یعنی
خویش را بین شعله ها دیدم
**
دختران ،گرم بازی اما من
با عمو حرف می زدم آرام
گله از چشم های نامحرم
از یتیمی از آن همه دشنام
**
دختری که مقابلم انداخت
باز هم نان پاره ی خود را
جان بابا به گوش او دیدم
هر دوتا گوشواره ی خود را
**
گیسوانی که داشتم روزی
کربلا تا به شام کم کم سوخت
خواستم تا که شعله بردارم
نوک انگشتهای من هم سوخت
**
لکنتم بیشتر شده، خوب است
لکنت دخترانه شیرین است
لهجه ام را ببین عوض شده است
چه قدر دست زجر سنگین است
************************
مثل گذشته بال و پر دارم؟ ندارم
حال بپر، بال بپر، دارم؟ ندارم
بی اطلاعم اینکه این مردم چه کردند ....
.....با معجرم ، اما خبر دارم ندارم
گفتند: می آید پدر، یعنی می آید؟
اصلا مجالی تا سحر دارم؟ ندارم؟
عمه کمک کن آن توانی را که با آن
این پرده را از طشت بردارم ندارم
سر را گرفت و با خودش هی فکر میکرد
یعنی دوباره من پدر دارم ؟.... ندارم
هر چند زخمی ام ولی از زخمهایت
زخمی بگویی بیشتر دارم ندارم
با دیدن تو دردها از یاد من رفت
پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم
*************************
اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی
بگو برادر من را چرا نیاوردی؟
به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد
عروسک من غمدیده را نیاوردی؟
عمو که آب نیاورد عاقبت خیمه
تو آمدی پدر آیا غذا نیاوردی؟
نگاه می کنی از روی نیزه، مبهوتی
منم رقیه پدر جان به جا نیاوردی؟
به گوش تو نرسیده که پهلویم زخم است
چرا برای رقیه عصا نیاوردی؟
برای آنکه بگیری مرا و تاب دهی
سرت که هیچ چرا دست و پا نیاوردی؟
**************************
در دلش قاصدکی بود خبر می آورد
دخترت داشت سر از کار تو در می آورد
همه عمرش به خزان بود ولی با این حال
اسمش این بود : نهالی که ثمر می آورد
غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود
هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد
او که می خواند تو را قافله ساکت می شد
عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد
دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت
آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد
زن غساله چه ها دید که با خود می گفت
مادرت کاش به جای تو پسر می آورد
قسمت این بود که او یک دفعه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو در می آورد
************************
اینجا بهانه های زدن جور می شوند
کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی
**
اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم
چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند
**
آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نان های خشک خانه ی شان هم تمام شد
امروز هم به نیت تفریح آمدند
عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد
**
اینجا که زخم از در هر خانه میزنند
اینجا که بند بر پر پروانه میزنند
با گوشواره های خودم ناز میکنند
این دختران که سنگ به ویرانه میزنند
**
صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند
ما را خلاصه غالب اوقات می زنند
یک در میان به روی من و عمه می خورد
سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند
**
از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد
لکنت زبان من نه مداوا نمی شود
پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:
زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود
**
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نا مردهای شام چه مردانه می زنند
دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو
دارند حرف کار که در خانه می زنند؟
**************************
به زحمت تکیه بر دیوار می کرد
گهی این جمله را تکرار می کرد
الهی صورتش آتش بگیرد
که با سیلی مرا بیدار می کرد
**
چه داغی برجگر بگذاشتی زجر
عجب دست زمختی داشتی زجر
که هرکس دید گلبرگ رخم را
به طعنه گفت که گل کاشتی زجر
**
چو زینب پیکرش را آب می ریخت
ستاره بر تن مهتاب می ریخت
همه دیدند چون زهرای اطهر
زهرجای تنش خوناب می ریخت
**
نه تنها پیکرش بی تاب بوده
که گل زخم تنش خوناب بوده
چه کاری کرد سیلی با دوچشمش؟
که گوئی چند روزی خواب بوده
**
تمام پیکرش از درد می سوخت
لبش از آه آهِ سرد می سوخت
اگرچه شمع سرخ نیمه جان بود
ندانم از چه رنگ زرد می سوخت
**
تمام درد بر جانم نشسته
رد خون روی دستانم نشسته
تو خوردی خیزران و ، من ندانم
چرا زخمش به دندانم نشسته
*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی