شعر ولادت حضرت عباس علیه السلام۳
***************
حسن لطفی
جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم
تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم
صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده
پسر سوم زهراست قیامت کرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سال ها دل سرِ این طایفه می گردانند
بال در بال فرشته غزلی می خوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری کن که ببینند دل آرایی را
برده ای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری
هر چه خوبان همه دارند تو یک جا داری
آسمان پیش قدم هات به حیرت افتاد
کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد
کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد
این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد
تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو
شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم می کرد
لشگر انگار که با مرگ تکلم می کرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم می کرد
بیرقت در وسط دشت تلاطم می کرد
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است
چقدر سر ز سرِ تیغ تو سرگردان است
می کشی تا وسط معرکه ها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس میدان را
تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را
می درد نعره ی تو زَهره ی سرداران را
شورِ آن قله که آتش فوران کرد تویی
آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گر چه نگفتیم فراهم با توست
ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست
ای علمدارِ ادب شور محرم با توست
دستِ ما نیست که در پای غمت می گرییم
لطف زهراست که زیر علمت می گرییم
بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد
خون از ساقه ی صد تیر و تبر می ریزد
و رباب اشک به لب های پسر می ریزد
خیز از خاک و ببین خاک به سر می ریزد
ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد
وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد
**************************
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دل های مست و مشتاق است
در میخانه ی کرم شد باز
الدخیل این حریمِ رزاق است
ریزه خوارش فقط نه اهل زمین
جرعه نوشش تمام آفاق است
بیحساب است فضل این ساقی
شب جود و سخا و انفاق است
بین دلهای بیدلان امشب
با سر زلف یار میثاق است
شب زلف مجعّدش «والّیل»
صبح چشمش به عالم اشراق است
«قبره فی قلوب من والاه»
حرمش قبله گاه عشّاق است
ماه شعبان رسید! ماه سه ماه
کربلا می رویم! بسم الله
السلام ای پناه مُلک و مکان
در ید قدرتت عنان جهان
رفته قنداقه ات به عرش خدا
تشنه ی پای بوسیات همگان
در طوافت قیامتی شده است
میرسد هر فرشته با هیجان
پَر قنداقه ی تو میبخشد
پر و بالی به فطرس نگران
عطر و بوی ملیح پیرهنت
مانده در خاطر نسیم جنان
تا ببوسد لبان أطهر تو
رحمت واسعه گشوده دهان
از سر انگشت پاک مصطفوی
جرعه جرعه بنوش شیره ی جان
خواند جدّت «حسینُ منّی» را
«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان
با تو جود و شجاعت نبویست
ای شکوه حماسههای عیان
در نمازت شبیه فاطمه ای
بین میدان علی ست جلوه کنان
چشمهای تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض! یا ابا الأیتام!
پدری کن برای عالمیان
ای که آقائی تو بیحد است
باز ما را به کربلا برسان
شب جمعه شمیم سیب حرم
منتشر میشود کران به کران
روضههایت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمههای کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»
اشکها از غمت همیشه روان
السلام ای شهید روز دهم
السلام ای امام تشنه لبان
تا ابد در فراز پرچم توست
خون سرخت همیشه در جَرَیان
کربلای تو از ازل بوده
مبدأ حرکت زمین و زمان
شب سوم رسیدهای، ای ماه
السلام علیک ثارالله
السلام ای نگین عرش برین
سروِ بالا بلند اُم بنین
گره از گیسوان خود وا کن
هر سر موی توست حبل متین
جذبههای نگاه هاشمیات
ماه را میکشد به سوی زمین
عبد صالح! مُواسِیِ لله!
پدر فضل! روح حق و یقین!
به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبین
وقت هوهوی ذوالفقار علی ست
به روی مرکب حماسه نشین
میشود با اشاره ی تو دو نیم
هر کسی آید از یسار و یمین
زینبت «إن یکاد» میخواند
آسمان محو هیبت تو! ببین
کاشف الکرب اهل بیت نبی!
بازوان توأند حصن حصین
ماه من بازوی رشید تو را
که برافراشته است بیرق دین ـ
زده بوسه علی به گریه چنان
چیده از آن حسین بوسه چنین
نقش باب الحوائجی داری
به روی بازویت شبیه نگین
سائلان تو بیشمارند و ...
گوشه چشمی به ما! بس است همین
شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است
السلام ای حقیقت جاری
روح تقوا و زهد و بیداری
سید السّاجدینِ شهر رسول
عبد مسکینِ حضرت باری
روزهایت مجاهدت، ایثار
نیمه شبهات بخشش و یاری
در مناجاتت ای صحیفه ی نور
آیه آیه زبور میباری
همه مجذوب ربنای تواند
محوِ این سِیْر و این سبکباری
گوش کن این صدای داوود است
که به شوق تو میشود قاری
پا برهنه به حجّ که میآیی
کعبه را هم به وجد میآری
در شکوه و حماسه بیمثلی
خطبههایت زبانزدند آری
واژههای تو تیغِ برّانند
ثانی حیدری و کراری
شام و کوفه به لرزه افتادند
سرنگون پایه ی ستمکاری
در مصاف تو سهم دشمن دون
چیست غیر از مذلت و خواری
وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری
به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری
رو سیاهی من گذشت از حدّ
تو برایم مگر کنی کاری
در نماز شبت دعایم کن
تو عزیزی تو آبروداری
دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است
یوسف رحیمی
*******************
محمود ژولیده
نپردازید بی تسبیحِ خالق
به مدحِ بنده ای هر چند لایق
نپردازید بی ذکر الهی
به ذکر بنده حتی گاه گاهی
مرا حمد خدا شیرین تر از مدح
ثنای کبریا شیرین تر از مدح
اگر من عبد صالح نام دارم
اطاعت را عبادت می شمارم
اطاعت از خدا تنها وفا نیست
عبادت بی ولایت راه ما نیست
عبادت از علی آموختم من
اطاعت از ولی آموختم من
نباشد هیچ حاجت از بهشتم
که جنّت هست در ذات سِرشتم
سرشتم طالب ماه ولایت
بهشتم رفتنِ راه ولایت
سرشتم فخر دارد ایها الناس
که نامم را علی بگذاشت عباس
مرا این بِه ز جنّات برین است
که نام مادرم امّ البنین است
من آقا زادۀ ام البنینم
اَباالفضلِ امیر المومنینم
مقام مادرم را قدر دانم
کنیز زینب کبراش خوانم
مقام مادرم در بیتِ مولا
کنیزیِ همه اولاد زهرا
حسین و مجتبی یا هر امامم
بزرگی می کنند در حقِّ نامم
من آن چاکر که زینب چاره ام بود
کنار دست او گهواره ام بود
من آن طفل دبستان حسینم
که عمری داد درس شور و شینم
امینِ خانۀ خیر النسایم
غلام خامس آل کَسایم
به امر مادر والامقامم
هماره دست بوس چار امامم
اگر چه سینه ام بوئید مولا
اگر چه دست من بوسید مولا
تواضع در مسیر حق تعالی
مرا تا بال جعفر برد بالا
خدا بر بندۀ خود منزلت داد
که بر آل عبایم معرفت داد
به قدری منزلت داده خدایم
شهیدانند مستِ بال هایم
خدا می خواست خون از اشک ریزم
به راه دوست دست و مَشک ریزم
***
بیارائید دل را ایها الناس!
به شب های مناجاتیِ عباس
که هر چه دارد عباس از سحرهاست
سحر دریای رنگین گوهرهاست
دهد تغییر قرآن حالتان را
مزیّن می کند اعمالتان را
بخواهید از خدا فرزانگی را
گذشت و مَردی و مردانگی را
مرام شیعه را اخلاق باید
صفا و نیکی و انفاق باید
اَهَمِّ درس عباس است ایثار
وفاداری است تا اردوی دلدار
علمداری به میدان اطاعت
سپهداری به هنگام شجاعت
بپردازید حقِّ دینِ رَب را
نگهدارید حرمت را ادب را
ادب سرلوحۀ ایمان و دین است
که این راهِ امیر المومنین است
ادب دست مرا نذر ولی کرد
ادب چشم مرا وقف علی کرد
مؤدب جز ولی رهبر ندارد
نگاه از حجّت حق بر ندارد
ادب پرداخت حقِّ رهبرم را
که دل بشناخت زهرا مادرم را
خدایا کاش روز انتقامش
کنم همراه مهدی احترامش
*********************
غلامرضا سازگار
ای از همــه انبیــا درودت
ای روح ائمــه در وجـودت
عالـم همه بـر در تـو سائل
فرزنــد علــی! ابوالفضائل!
شمشیر حسین و شیر حیدر
سر تا بـه قدم حسین دیگـر
رخسـار تـو مـاه آل هـاشم
خـود میـرسپـاه آل هـاشم
عشق از نفست وضو گرفته
خـون از رخـت آبرو گرفته
اوصـاف تو بهترین عبادت
هر روز تـو را شـب ولادت
پاینده ز توست تـا قیـامت
توحیـد و نبـوت و امـامت
ایثـار، چـراغ مکتـب تـو
دانش زده بوسه بر لب تو
شد علم ز دور شیرخواری
با شیر بـه سینۀ تو جاری
ای چــار ولـی معلـم تـو
ذات ازلـــی معلــم تــو
در پیش تجلّــی جمـالت
حـرفی نــزدند از کمـالت
تو علم پدر بـه سینه داری
تا عرش خـدا زمینه داری
ای دست علی در آستینت
آیینــۀ کبــریــا جبینـت
تـو تشنه و آب را حیـاتی
مصبـاح سفینةالنجـاتی
ای قلب حسین حـائر تـو
زهرا شب جمعه زائـر تـو
فرزند دو فاطمه اباالفضل
نازد به تو علقمه اباالفضل
تـــو آیــنۀ خـــدانمـــایی
تــو پشـت ولــی کبریایــی
عالــم همــه یــادوارۀ تــو
هــر روز بــود هــزارۀ تــو
مدح تو کنـد امام سجّاد
این قدر و شرف مبـارکت باد
پـرواز تـو در همــه زمانها
با خیـل مـلک در آسمـانها
توحیــد، تمــام سیــرت تو
سرمشـق همـه بصیـرت تو
وقتـی کـه میـان آب بودی
لبخند به تشنگـی گشـودی
دریـا بـه وفـات آفرین گفت
در وصف تو آب، اینچنین گفت
حقـا کـه تـو نجــل بوترابی
لـبتشنـۀ تشنگــی در آبی
دریا ز غمت به پیچ و تاب است
داغ لب تـو به قلب آب است
تنهــا نــه ز آب درگـذشتی
یک لحظه ز جان و سر گذشتی
دست و سر و چشم تو فدا شد
تقـدیم بــه حجـت خـدا شد
ای ســورۀ آیــهآیــۀ نــور
وی صحن و سرات، قبلۀ طور
دست همگـان بـه دامـن تو
قــرآن ورقورق تــن تــو
میراث شجاعتت زحیدر
ارث ادبـت بـــود ز مـــادر
دنیا بـه هـزار رنگ و نیرنگ
بگـرفت ز حیلـه راه تو تنگ
آورد خــط امـــان بــرایت
کز جان جهـان کنـد جدایت
او را ز درت بـه خشم راندی
در یاری دوست جان فشاندی
پیوستـه حسین را تـو دستی
تا حشـر بـر او بــرادر استی
هرچند که هستیات فدا شد
دست و سرت از بدن جدا شد
روزی کـه امـام عصـر آیـد
بـر خلــق، ره فـرج گشـاید
میبینمت ای حسین را یـار
آن روز تویـی بر او علمـدار
آن روز تـو بـا لوای نصری
صاحب علم امـام عصـری
“میثم” به ثنات خو گرفته
از خــاک تـو آبـرو گرفته
******************