کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار عید مبعث رسول الله(ص)۱۵

*******************

رسول خدا از حرا می رسد

کلید در گنج لا می رسد

دل از شوق دیدار پر می زند

پرستوی مهر و وفا می رسد

ز دل عقدۀ درد وا می شود

طبیب دل و دردها می رسد

گرفته به کف رایت عدل را

به فریاد هر بینوا می رسد

درخت غم از ریشه بر می کند

به دل ها امید و رجا می رسد

ز دارالشفای خدا مرهمی

به زخم دل مبتلا می رسد

الا غم نصیبان درد آشنا

بیائید کان آشنا می رسد

سبک بال از دامن کوه نور

خرامان ز غار حرا می رسد

گشائید چشم و نگاهش کنید

که خورشید ملک ولا می رسد

شکوفایی باغ سبز خداست

گل سرخ باغ خدا می رسد

به باغ خزان دیدۀ روزگار

شکوه بهاران فرا می رسد

گزیده ترین بندگان خدا

برای بشر رهنما می رسد

ز نو شوری اندر جهان افکند

ز عرش خدا این نوا می رسد

که منسوخ شد شیوۀ جاهلی

ره و رسم صدق و صفا می رسد 

جهان ظلمت ستان کفر است و شرک

که انوار شمس الضحی می رسد

ز دل بانگ توحید سر می دهد

منادیِ قالو بلی می رسد

ز گرد ره آن خدایی خصال

به چشمان ما توتیا می رسد

به اعجاز قرآن و لطف کلام

به تسخیر دل های ما می رسد

منات و هبل زیر پا افکند

بساط ستم را فنا می رسد

بنای زر و زور و تزویر را

شکستی عظیم از قفا می رسد

ز بُستان توحید گل می دمد

نسیمی ز باد صبا می رسد

در امواج دریا به کشتی دین

به امر خدا نا خدا می رسد

ز نای دل انگیز ختم رسل

نوای خوش ربّنا می رسد

به امر خدا جبرئیل امین

به دیدار آن مه لقا می رسد

سر و سرور و سیّد کائنات

مهین خاتم الانبیا می رسد

علی می دهد دست بیعت به او

به همراهی اش مرتضی می رسد

سخن را نه یاریِ وصفش بود

بیان را به مدحش کجا می رسد؟!

رسول خدا و حبیب خدا

خطابش به عرش علا می رسد

خدا کرده وصفش به قرآن خویش

کجا قدرت ماسوی می رسد؟

براتی چنین گوید از جان و دل

رسول خدا مصطفی می رسد  

عباس براتی پور

*******************

الا ای باده نوشان بعثت آمد  

زمان می کشی و عشرت آمد  

بود  میخانه دار عشق و سرمد

بود ساقی سر مستان محــمد

رحیق عشق سرشار از شراب است

جهان مست از می ختمی مآب است

خراب از نعره اش بتخانه ها شد

که باز امشب همه میخانه ها شد

الا ای عاشقان شاه حجازی

زبتها می کند او پاک بازی

ز دو عالم چهل شب او جدا شد

کنشت و دیر او یکسر حرا شد

چهل شب با خدا دمساز او بود

وجودش غرق در دریای هو بود

تهی از غیر و پر از دوست گردید

به چشم خویشتن معبود خود دید

محــمد با هو الهو روبرو شد

که گرم عشق  و راز و گفتگو شد

به یک برق تجلی گشت بیهوش

که افتاد  او خدا بردش در آغوش

هدایایی برش از داور آمد

به فرق او در امشب افسر آمد  

به حق یکسر سر تعظیم بگرفت

که هر چه بود او تعلیم بگرفت

پر از علم لدنی سینه اش شد

منور تا ابد آیینه اش شد

به مستی جانب میخانه رو کرد

گل گلخانه اش مستانه بو کرد

میان میکده فرخنده یارش

چهل شب بود چون چشم انتظارش

خدیجه لعل لب یکباره وا کرد

سلامی گرم او بر مصطفی کرد

بگفتا یا محــمد البشارت

به تو از بهر تبلیغ رسالت

چهل شب قسمتم گر شد جدایی

ولی بینم جمال کبریایی

چهل شب بی تو بر من شد چهل سال

ولیکن روی بر من کرد اقبال

چهل شب من کشیدم بی تو بس رنج

ولی در خویش کردم جستجو گنج

چهل شب گر مرا از تو جدا کرد

ولی بر ما خدا کوثر عطا کرد

سرا پا مصطفی در تاب و تب شد

که روز روشن او هم چو شب شد

که جبریل امین با امر سرمد

رسید و گفت قُم قُم یا محــمد

زمان عشق بر ذوالمن رسیده است

که نابودی اهریمن رسیده است

خلیل کاظمی

*********************

سازگار

سینۀ پاکم شده غار حرا

پیک خدا آمده در این سرا

نای وجودم دم احمد گرفت

تا نفسم بوی محــمد گرفت

از طرف داور ربّ جلیل

روح شدم با نفس جبرئیل

بوی خدا خیزد از آب و گلم

آیۀ «اقرا» شده ذکر دلم

من سفر غـار حرا کرده‌ام

من ز محــمد خبر آورده‌ام

غار حرا مرکز وحی خداست

مشرق خورشید سپهر هداست

ای ملک وحی سخن ‌ساز کن

عقدۀ نگشوده ز دل باز کن

آن چه که گفتند به احمد بگو

حکم خدا را به محــمد بگو

محــمد ای بر تو سلام خدا

بخوان بخوان بخوان به نام خدا

بخوان بخوان به نام ربّ‌ الفلق

کـو خلـق‌ الانسـان مـن علق

بخوان بنام خالق ذوالکرم

بخوان به نام علّم بالقلم

به نام آن که عِلم از او شد عَلَم

«علَّم‌ الانسانَ ما لم یعلم»

چند می و مطربی و سرخوشی

چند پدرها پی دختر کشی

چند روی تختۀ سنگ حرا

ای به تو محتاج جهانی برآ

چند جفا؟ چند ستم؟ چند جنگ؟

چنـد خدایـان بشـر چوب و سنگ؟  

آینه‌ات را سپر سنگ کن

خنده بزن چهره ز خون رنگ کن

حافظ دین تو خداوند توست

اسلحۀ تو گل لبخند توست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم

بت‌شکنی مثل علی داده‌ایم

ای بشریت همه مرهون تو

کتاب ما کتاب قانون تو

مکتب تـو فاطمـه می‌پرورد

فاطمه ای که حسنین آورد

مکتب تو مربی زینب است

زینب تو حافظ این مکتب است

مکتب تو کلاس عمارهاست

مربی میثم تمارهاست

پیمبران جمله بشیر تواند

بشیر بعثت و غدیر تواند

تو نور اول، نبی آخری

تو از تمام انبیا برتری

آدم خاکی کفی از خاک توست

تو یـم نـور، او گهر پاک توست

خیز و بزن بر همه عالم صلا

تا برهانی همه را از بلا

مشعل تابندۀ این جمع باش

آب شو و خنده کن و شمع باش

رهبر کل، رسول کل، عقل کل

عقل نخستینی و ختم رُسُل

ای ز ازل امام پیغمبران

خوب‌تر از تمام پیغمبران

مسند بعد تو جای علی است

دین تو امضا به ولای علی است

 

کیست علی؟ دست تو شمشیر توست

یک تنه در جنگ احد شیر توست

بازوی شیرافکن تو حیدر است

فاتح بدر و احد و خیبر است

تو شهر علم استی و حیدر درت

کیست علی تمامی لشکرت

علی همان حیدر کرار توست

تیغۀ شمشیر شرر بار توست

کفـه و شـاهین عـدالت علی است

لحم و دم و روح رسالت علی است

نجاتِ امت تو دریا علی است

تمامِ لشکر تو تنها علی است

این سخن از لوح خدا منجلی است

کیست علی احمد و احمد علی است

بعد تو بر خلق علی امام است

بعثت بی ‌غدیر ناتمام است

تا به ولایت نشود متکی

نیست ره واحد امت یکی

هر که به کف دامن حیدر گرفت

دسـت ورا دسـت پیمبـر گرفت

لحم و دم و نفس پیمبر علی است

روز جزا ساقی کوثر علی است

آینۀ طلعت داور علی است

شوهر صدیقۀ اطهر علی است

مهر علی تمامِ آئین ماست

حب علی حقیقتِ دین ماست

این طپش هر نفسِ میثم است

حکم خداوند همه عالم است

آنکه بـه مـا اول و آخر ولی است

بعد خدا محــمد است و علی است

غلامرضاسازگار

*********************

دوان دوان ز فراسوی نور می آید

امین ترینِ کلیمان ز طور می آید

ردای سبز رسالت به دوش خود دارد

از آسمان نگاهش ستاره می بارد

شتابِ پای محــمد خلیل آسا بود

شب هلاکت بت های لات و عُزّی بود

نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد

به دست همت خود پرچم ظفر دارد

شعاع نور جبینش به کهکشان رفته

به مرزهای سماوات بیکران رفته

سپیده طبل افق را مدام می کوبد

مسیر آمدنش را فرشته می روبد

ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود

تبسمش مِی عرفانی ملائک بود

دریده پرده ی شب را به نور سیمایش

حریم خلوت خورشید چشم گیرایش

طنین هر قدمش شادباش می گوید

به زیر هر قدمش سبزه زار می روید

زمین مُرید طریق مسیح نعلینش

هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش

کران رحمت او وسعت هزاران نیل

به ارتفاع مقامش نمی رسد جبریل

خدا دوباره به عشق نبی تبسّم کرد

بهشت قُرب خودش را به نام مردم کرد

به گوش می رسد از سمت سرزمین خُلود

صدای خواندن چاووش حضرت داوود

بزرگ زاده ی ایل  مبشّران بهشت

امیر قافله سالار کاروان بهشت

مسیحِ مکه شد و روح مرده را جان داد

به مرگ دخترکان عشیره پایان داد

به قوم حق طلبان اذن مِی گساری داد

سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد

مُدبّرانه به قتل خرافه فتوا داد

به دست غنچه ی لب، حکم جلب غم را داد

خدا کند به نگاهی شویم مقدادش

شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش

خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم

کنار گنبد خضرا، کبوترش باشیم

بخند حضرت آقا که یاسرت باشم

بهشت هم بتوانم مُجاورت باشم

من از تبار ارادت ز کوی سلمانم

هزار مرتبه شکر خدا مُسلمانم

به خال حضرتِ معشوق خود گرفتارم

من از قبیله مجنون ز ایل عمّارم

من از پیاله ی دستت شراب می خواهم

برای دار جنونم طناب می خواهم

اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن

سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن

وحید قاسمی

********************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی