کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار عید مبعث رسول الله(ص)۱۲

*******************

به نام خالق آئینه ها به نام خدا
به نام صاحب آدینه ها به نام خدا
به نام حضرت ایزد خدای عزوجل
به نام حضرت امجد خدای شعر و غزل
اگرچه با قلمی که شکسته بنویسم
به یمن این شب و روز خجسته بنویسم
خوشا به حال من و دفتر غزل خیزم
به شوق و شور و شعف واژه واژه میریزم
صدای بال و پر جبرییل می آید
صدای گام بلند خلیل می آید
خدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبل ها به لرزه افتاده
ندا رسیده که إقرأ...بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن...لاتمم مکارم الاخلاق
نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظ
نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت "
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"
به روی منبر نوری خطیب مجلس شد
به آیه های لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله... خواهم شد
نشسته عالم و آدم به خوان احسانش
خوش آن دمی که بخواند قصص ز قرآنش
رواق منظر چشم من آشیانه شود
دوباره مثنوی ام یک غزل ترانه شود
گمان مکن که نبی یار غار میخواهد
برادری چو علی سر به دار میخواهد
برای روز مبادا به وقت خوف و خطر
میان بستر خود جان نثار میخواهد
اگر چه رحمت محض خداست در عالم
به غزوه ها یل دلدل سوار میخواهد
به نصف سیب بهشتی خود بسنده نکرد
کنار فاطمه اش ذوالفقار میخواهد
نگاه مرحمتش دائما به شیر خداست
برای بدر و احد شهسوار میخواهد
لسان مجلسی و کافی و مفید از اوست
اصول و ناصریات و. بحار میخواهد
محبتش که به سلمان بدون علت نیست
ز اهل ری به گمان سر به دار میخواهد
هر آن کسی که تب مطلعش مشخص شد
به لطف و مرحمتش شاعری مقدس شد
نه بهتر است بگویم هماره اقدس شد
دوباره روزی طبع دلم مخمس شد
غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه ی دل های شیعه بر باد است
چرا که مادر سادات هاشمی شاد است
دلم اسیر امیری بود که بی همتاست
همان کسی که بزرگ پیمبران خداست
دلیل آن همه تکریم لیلة الاسری ست
پسر عموی علی باشد و أباالزهراست
بنازم این همه شوکت، چه پرچمش بالاست
به نص آیه ی قرآن شهیر افلاک است
چرا که شأن نزول حدیث لولاک است

علیرضا خاکساری

 **********************

شعری که باز پر شده است از فراقها
دانم نشسته منتظر اتفاقها
ذکر تمام قافیه هایش شما شدید
ای منتها الیه همه اشتیاقها
مشتاق دیدن حرمم همچو کفتری
که میپرد هی به فراسوی طاقها
سبزی گنبدت مرا شاعری نمود
که مینویسد از حرمت از رواقها
که مینویسد از تو و آل طاهرت
که مینویسد از تو و از چلچراغها
شاعر دوباره قافیه هارا ردیف کرد
شعرش دوباره پر شده از اتفاقها
امشب سر بساط شما عشق میکنم
با شاخه نبات شما عشق میکنم
آقا دوباره برق نگاهت مرا گرفت
حسی عجیب ثانیه هارو فرا گرفت
رحمت رسید!!!حضرت ختمی...سه نقطه و
با این خبر زبان من از مبتدا گرفت
یک چکه از نگاه شمارو چکانده اند
از آن به بعد سطح زمین را حرا گرفت
از بس حضور سبز شما ذره پرور است
از گرد و خاک پای شما کعبه پا گرفت
با افتخار تام;زمین زیر پایتان
با دست های ملتمسش ربنا گرفت
مانند مادری که همین چند روز پیش
نزدیک ظهر...پشت در خانه جا گرفت
آقا ببخش درب که وا ش نشست و بعد
چند استخوان دختذتان هم شکست و بعد
ناگاه رنگ مادر قصه پریده شد
هی پشت هم صدای شکستن شنیده شد
در ازدحام تا وسط خانه ناگهان
مادر به طرز وحشیانه کشیده شد
راوی نوشت ضرب لگدها شدید بود
راوی نوشت مادر قصه خمیده شد
بازو شکست...فک و دهان هم...شکست و آه...
حتی کناره های زبان هم بریده شد
هی سینه از فشار لگد خرد و گشته و
هی سیب سرخ خانه مولا لهیده شد
با دست های ملتمسش ربنا گرفت
صدیقه ای که آخر قصه شهیده شد
دارم به بغض و کین و حسد فکر میکنم
دارم به ضربه های لگد فکر میکنم

 امیررضا قدیری

********************** 

مطلع گـفتار به احترام محــمد
از دل و جان می دهم سلام محــمد
تا به ابد نشئه وسرمست و خراب است
هر که زند جرعه ای زِجام محــمد
غیر خدا کس نبوَد واقف شانش
عقل فرو ماند از مقام محــمد
حاشا اگر خدشه ی ناچیزی پذیرد
سلطنت بی زوالِ مدام محــمد
چشمی به تاج و سریر شاهی ندارد
هر که بوَد بنده و غلام محــمد
خورده گره کار تو گر دل،مشو محزون
وا بشود هر گره به نام محــمد

 حمید رضا گلرخی

********************

بر باد داده عاشقی خاکسترم را

وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را

 ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت

نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را

 با بُردنِ نام ِ تو من معراج رفتم

فطرس شدم دادی به من بال و پرم را

 باید برای عاشقی تَرکِ قرن کرد

من آمدم اینجا ببینم دلبرم را

کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان

از من نگیر این دیده یِ رُفتگرم را

گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد

از دست دادم مدتی چشم ِ ترم را

 غار ِ حرا یعنی همان گوشه نشینی

باید کمی خلوت کنم دور و برم را

***

پرسید که مُزد ِ رسالت را چه خواهی؟

گفتی نگه دار احترام ِ دخترم را

 گفتی که این خانه همان عرش برین است

گفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین است...

رضا قربانی

*************************

روز مبعث روز فخر انبیاست  

مصطفىٰ نورٌ عَلىٰ نور خداست  

عید مبعث وعده گاه کبریاست  

رستگارى، مژدگانىِّ خداست  

  عید مبعث وعده ى قالو بَلىٰ ست

  سرّ مکنونات هستى بر مَلاست  

بر دل کعبه  طنین  این  نواست

  یا  رسول  الله  لفظ  کیمیاست   -

--   روز مبعث مبدأ عشق و صفاست  

جلوه گاه  مظهر  نور  هُداست  

یا رسول الله ذکر ما سواست  

وعده گاه عشق بازى با خداست  

---   مصطفىٰ آئینه ى مهر و وفاست

  قلب او با روح قرآن آشناست  

نور او افزون ز نور انبیاست  

سروریّش بر همه عالم رواست  

بر لب پیک خدا شور و نواست  

لفظ حاتم در ثناى او خطاست  

کشتى او مأمن شاه و گداست

  ساحلش مطلوب اصحاب رضاست  

هر چه باشد او رسول کیمیاست

  او شفیع روز  فرداى شماست

  ذکر روز مبعثم یا مصطفاست  

یا رسولالله مدد ذکر خداست 

اصغر چرمی

 *******************

کهکشان تا کهکشان از این خبر زیبا شده
نامه ی آقــــــــایی آقـای ما امضــــــــا شده
خاکیان ،افلاکیان ، در رقص و آوازند ، چـون
جشن مبعث در زمین و آسمان بر پا شده
***
صدها سلام نذر ماه جمال ســـــرمد
جان ها فدای نام آقای عشق ، احمد
اکنون که نور مبعث تابیده بر دو عـالم
فرخنده باد عید آقایمان ، محــمد (ص(

جواد مرنگی

 **********************

دلِ سنگم رکاب میخواهد

این نگین جای خواب میخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ی ما شراب میخواهد

عیش نزدیک شور بختان است

لب دریا کباب میخواهد

دلم از داغ،رخ نتابیده است

آسمان آفتاب میخواهد

اشک در چشم ما خدادادی است

ذات دریا حباب میخواهد

به شب گیسوی تو ره بردن

ناله ی مستجاب میخواهد

نفسی با علی بزن بر خاک

اصلا این بو ، تراب میخواهد

هم لب یار و هم لب شمشیر

جگر انتخاب میخواهد

شرح موی تورا گرفته به خویش

هر کتابی که تاب میخواهد

آنکه اشک مرا درآورده

جگرم را مذاب میخواهد

مدح روی تورا سواد فؤاد

به همین بیت ناب میخواهد

عجزالواصفون عن صفتک

ما عرفناک حق معرفتک

 ***

از رخت آفتاب میریزد

از جبینت گلاب میریزد

ذکر گنجشک تو اگر برود

کُرک و پر از عقاب میریزد

تاک از زلف دوست بوده ، اگر

طرحی از پیچ و تاب میریزد

بارش رحمتت به گردش دهر

آب در آسیاب میریزد

خاک خوش عطر چیست جز تن او

از دلت بوتراب میریزد

تا کنی آستین چو بهر وضو

خود الله آب میریزد

دل تو بی حساب میسوزد

دل من از حساب میریزد

عرق آلود میشود چو رُخَت

آبروی گلاب میریزد

"مَن ذبیحی"اگر دمد ز لبت

از دو عالم جواب میریزد

از لبم این سخن ز دوری تو

همچو بیتی خراب میریزد

 عجزالواصفون عن صفتک

ما عرفناک حق معرفتک

*** 

جگرم را مکاشفات گرفت

کشورم را سپاه ذات گرفت

دل بی اختیار جبارش

دل مارا ز التفات گرفت

اشک چشمان ما به هم آمیخت

دجله آمد رهِ فرات گرفت

زین بخاری که میرود از اشک

هم بخارا و هم هرات گرفت

بر سر اسب ناز دوری زد

رخ ما را شهی به مات گرفت

مکه را رهن داد بر کعبه

این حیاط از رخش حیات گرفت

از خداوند روز بعثت خویش

دفتری بهر خاطرات گرفت

حلقه ی گیسوان او ذاتی است

او که سر رشته ی صفات گرفت

جوهر صوت اگر بقا دارد

از بلالش کمی دوات گرفت

موی او رخنه در حدیث نمود

سلسله دامن رُوات گرفت

جعفرش پر گشود و طوفان شد

نیزه ی حمزه اش کُرات گرفت

بین بت ها جدایی افکنده

دل عزّی برای لات گرفت

باغ خود بود و نوبت آبش

چشم مارا بدین جهات گرفت

نور چشمش به مکّه رونق داد

برقِ شهری رهِ دهات گرفت

گفت با جبرئیل نعره نزن

طفل معصوم من ، صدات گرفت

گفت جبریل نیستم تنها

ذکر من نیز کائنات گرفت

 عجزالواصفون عن صفتک

ما عرفناک حق معرفتک

*** 

راه اگر در کنار بنشیند

مرکب راهوار بنشیند

جگر سنگها به خون بنشست

تا عقیقی به بار بنشیند

آبدارند تیغ های عرب

دجله را گو کنار بنشیند

گردن افراختم به ذاتم تا

فقرم از ذوالفقار بنشیند

شجر طور روشنی بخش است

گر به نار و انار بنشیند

موسی از چوب اژدها سازد

ساحری گر به مار بنشیند

هست از امروز در پی غاری

تا که با یار غار بنشیند

یار غار نبی است حیدر او

گو منافق به دار بنشیند

گر میسر نشد ظهور کنی

صبر کن تا غبار بنشیند

بر رهش آشکار بنشینم

شاه اگر بر شکار بنشیند

جگرم سوخت در کنار شرار

کو خلیلی که نار بنشیند؟

او به آفاق ایستاده و من

بر لبم این شعار بنشیند

 عجزالواصفون عن صفتک

ما عرفناک حق معرفتک

*** 

در رخ تو نمک دکان دارد

شور عشاق از آن نشان دارد

مدح لبهای توست بر لب من

پس لبم علم قند دان دارد

حرف لب شد دو چشمم آب افتاد

لب دیده جوی روان دارد

بوسه زخمی است با صدا اما

بوسه انواع بی کران دارد

زخم های لب حسین عزیز

هر چه دارد ز خیزران دارد

چوب دست یزید هم گل داد

پس حسین بر لب ارغوان دارد

چوب هم مدح آن دهان میخواند

معنی اینگونه بر زبان دارد

عجزالواصفون عن صفتک

ما عرفناک حق معرفتک

محــمد سهرابی

*********************** 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی