کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۴

×××××××××××××××××××

علی ناظمی

صورت به خاک مانده و چشمم به در بیا

ای یاور غریب ترین محتضر بیا

پایین نرفت بعد تو آب خوش از گلوم

تا بیشتر ازین نگدازد جگر بیا

خشکیده ام به یاد تو لب می زنم به هم

با آب قهرم ای غم چشمان تر بیا

خورشید یار گریهٔ هر روزهٔ من ست

مهمان آفتاب سه روزه، دگر بیا

می میرم و به یاد زمین خوردن توام

افتاده ام به زانوی غم، زودتر بیا

کابوس قتلگاه رهایم نمی کند

زجر مرا مخواه از این بیشتر، بیا

پیچیدن کفن چقدر کار می برد؟

عمر مرا رسانده همین غم به سر بیا

گودال لب به لب شده بود از هجوم زخم

از چشم گود رفته بپرس این خبر بیا

جان دادنم شبیه تو بی کس شده حسین

شرمنده ام نیامدم ای همسفر بیا

×××××××××××××××××××××

جواد محـمد زمانی

خون دلی که خورده ای آغاز راه بود

پرواز آسمانی ات از دودِ آه بود

خورشید خردسالی ات اندوه ابر داشت

وقتی ز داغ مادر تو تیره ماه بود

می دید موج مدّ نگاهت که همچو ماه

دریای ناله های علی رو به چاه بود

از روزهای زخم که بر مجتبی گذشت

خون لخته های طشت فقط عذرخواه بود

مثل تو شوق نیزه و شمشیر بوسه خواست

وقتی دلت به گوشه ای از قتلگاه بود

می سوختی که در تب حمله به یوسفت

کاری اگر ز دست تو آمد نگاه بود

رو کرده ای به سمت مدینه که ای رسول

این پاره تن، حسین تو روحی فداه بود

×××××××××××××××××××××

نگاهِ من به درو ،دیده اشکبار تو است

نگاهِ من به درو ،دل در انتظار تو است

کسی نمانده بگِرید به حال غربت من

اگر چه دیر شد اما رسید نوبت من

دوباره پیرهنت را به سینه چسباندم

بیا که چشم به راهِ رسیدنت ماندم

فراق پیر ترم کرده خانه ات آباد

کجایی ای نفسم؟خواهر از نفس افتاد

بیا ببین ز فراغت نفس شماری را

به جای جای تنم جای یادگاری را

نداد مهلتم آن تازیانه تا بوسم

هزارو نهصدو پنجاه زخم کاری را

حرامی و حرمت بود و ناقه ای عریان

ولی دو چشم غریبم ندید یاری را

نمی رود ز خیالم که دید چشم رباب

به پیش محمل خود طفل نی سواری را

دوباره پیروهنت را به سینه چسباندم

دوباره چشم به راه رسیدنت ماندم

بیا که پای تو گردد دوباره بالینم

تمام خاطره ها را دوباره می بینم

چه حیف شد که نمردم کنار پیکر تو

برای آن همه زخمی که داشت حنجر تو

چه حیف شد که نمردم دمی که غوغا بود

به پشت خیمه به دنبال قبر اصغر تو

چه حیف شد که نمردم دمی که دعوا بود

میان نیزه زنان در تصاحب سر تو

چه حیف شد که نمردم که مردن آسان بود

ارز آنچه دید دو چشمم که در برابر تو

میان آن همه نامحرمان بی پروا

نبود تکه ی معجر برای دختر تو

×××××××××××××××××××××

علی صالحی

این مدتی که می گذرد در عزای تو

روزی نبوده اشک نریزم بپای تو

با یاد آخرین شب پیش تو بودنم

یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو

یکسال و نیم شمع شدم سوختم حسین

یک سال و نیم آب شدم در ازای تو

ای کاش لحظه ای که رسد جان من به لب

بودم کنار قبر تو در کربلای تو

ای کاش لحظه ای که می آیی به دیدنم

از تن سرم بریده شود پیش پای تو

جان می دهم به بستر مرگم در آفتاب

مثل تن به خاک بیابان رهای تو

بر روی سینه پیرهنت را گرفته ام

تا اینکه باز زنده شود ماجرای تو

گودال بود و ولوله ی نیزه دارها

گم بود بین هلهله هاشان صدای تو

گودال بود و پیرهن و نعل اسب ها

ای کاش بود خواهرت آنجا به جای تو

چیزی برای ما ز تو باقی نذاشتند

تقسیم شد عمامه و خود ردای تو

من بودم و نظاره ی تاراج خیمه ها

در دست باد روسری بچه های تو

عباس چون نبود به سیلی سپرده شد

بوسه زدن به دخترک بینوای تو

جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر

تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو

بر دامنم نیامدی آن شب دگر گذشت

اما حسین، کنج تنور است جای تو؟

ادم نرفته سنگ لب پشت بام بود

پاداش هر کسی که بپا کرد عزای تو

یادم نرفته وقت تلاوت نمودنت

شد خنده ها جواب صدای رسای تو

ما را مدام خارجی آنجا صدا زدند

ای غیرت خدا همه عالم فدای تو

تا رفع اتهام کنی از حریم خویش

با آیه های سرخ بر آمد ندای تو

اما یزید حرف تو را زود قطع کرد

با خیزران مقابل طشت طلای تو

×××××××××××××××××××××

موسی علیمرادی

یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من

هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار  تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

×××××××××××××××××××××

به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب

به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب

کشیده غم دنیا به سوزِ دل و سینه

از آن شهرِ مدینه، امان از دلِ زینب

نظر کرده به مادر میانِ در و دیوار

همان قصه‌ی مسمار، امان از دلِ زینب

از آن سیلی ملعون، که شد قاتلِ زهرا

همان غربت کبری، امان از دلِ زینب

ز داغ و غمِ کوفه به قلبش شرر افتاد

به یادِ پدر افتاد، امان از دلی زینب

چو یارِ حسنش بود از آن طشت جگر گون

دلش گشته پر از خون، امان از دلِ زینب

چو شد کرب و بلایی به آن قدِ خمیده

بدید رأس بریده، امان از دلِ زینب

نمک پاشِ دلش بود، همان دشمن ایمان

کتک زد به یتیمان، امان از دلِ زینب

پرستارِ ولایت در آن خیمه‌ی آتش

بسوزد دلِ ماهش، امان از دلِ زینب

به شام آمد و دیدش چو دشنام و حسارت

بنالید از اسارت، امان از دلِ زینب

به بالای نی‌اش دید، سر زاده‌ی زهرا

به چوبه زده سر را، امان از دلِ زینب

در آن کنجِ خرابه، شده بانوی ناله

ز هجران سه ساله، امان از دلِ زینب

اگر خون بفشاند، ز چشمِ بنی آدم

بگوید دلِ عالم، امان از دلِ زینب

×××××××××××××××××××××

تازه فهمیدم دلم از خاک پای زینب است

اشک های دیده ام از اشک های زینب است

تازه فهمیدم دلم عصیان نمی گیرد چرا

این دل شوریده ام مست ولای زینب است

تازه فهمیدم که چشمانم چرا بی اشک نیست

از ازل آب و گلم غرق نوای زینب است

تازه فهمیدم که فریادم ز امداد کجاست

نعره های جانم از جنس صدای زینب است

«انتمُ المنصور» می دانید ای عشّاق کیست؟

این شما هستید، یاریتان برای زینب است

نسل عاشورا به صُلب کیست؟ در صلب شماست

ضامن نسل شما سوز دعای زینب است

ای برادرهای پیغمبر به دل هاتان سلام

سینه ی گرم شما مهد عزای زینب است

صورت زخم شما هم چون اسیران بلاست

تا ابد عالم پر از درد و بلای زینب است

خیمه ی پر شورتان از خیمه های کربلاست

پرچم سرخ شما زیر لوای زینب است

با تمام معرفت می گویم اینک یا حسین

عاقبت این جان ناقابل فدای زینب است

کرده دل های شما را فاطمه امیدوار

هر که خواهد کربلا حاجت روای زینب است

محمود ژولیده
×××××××××××××××××××××××××

هنگامه وصال من و دلبرم شده

این الحسین زمزمه آخرم شده

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من

پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

از گریه پینه بسته دگر چشم های من

عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

موی سپید و قدکمانم چه دیدنیست

غم های کربلاست چنین یاورم شده

من پیرسالخورده ام و دست های من

محتاج شانه های علی اکبرم شده

از خاطرم نمی رود آن لحظه فراق

ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

داغی بوسه از لب تو مانده برلبم

خون گلوی تو نفس حنجرم شده

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین

این چند ماهه جان تو درد سرم شده

می خواستم بغل کنمت جان تو نشد

نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده ام

سرتا به پا تمام تنم پر ورم شده

دشمن همینکه پا به روی چادرم گذاشت

گفتم به خویش ارثیه مادرم شده

جان خودت به زور کشیدند چادرم

شاهد ببین که پارگی معجرم شده

به روی دل، غم و داغ تو را گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام

برای آن که بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

شکسته تر شده این دل، دل بدون حسین

شکسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

که خویش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

نشد اگر چه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

علی اکبر لطیفیان
×××××××××××××××××××××××
حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی

حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس

به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین

چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر

تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!

به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را

که روز واقعه، را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی

ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت

تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان!

زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود

سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان

یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو

تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی

حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

مرتضی امیری اسفندقه
××××××××××××××××××××××
زینبم نائبه الزهرایم

مادرم گفته که بی همتایم

بشنوید ارض و سما! آوایم

این حسینی که بُوَد، آقایم …

… تا که دیده به روی من وا کرد

مهر خود را به دل من جا کرد

کوثر حضرت کوثر هستم

زین اَب هستم و زیور هستم

زیور فاتح خیبر هستم

خطبه ام گفت: که حیدر هستم

همه دیدند هنر دارم من

مثل عباس، جگر دارم من

ذوالفقار سخنم برّان است

یکی از لشکر من طوفان است

دشمن از «مردی» من حیران است

بی سبب نیست که سرگردان است

… دیده هر بار، حریف همه ام

پروش یافته ی فاطمه ام

ای برادر! به دلم غم دارم

دل سوزان و قدی خم دارم

دم آخر شده ماتم دارم

خاطراتی ز محرّم دارم

لرزش دستم اگر جلوه نماست

همه اش زیر سر کرب و بلاست

همه جا پای به پایت بودم

دائماً زیر لوایت بودم

مثل یک کوه برایت بودم

شاهد کرب و بلایت بودم

من که بازیچه ی تقدیر شدم

از غم تو به خدا پیر شدم

روضه ی باز شنیدن سخت است

بار بر دوش کشیدن سخت است

تلخی آه چشیدن سخت است

سوی گودال دویدن سخت است

دیدم آن جا که چه غوغا کرده

بی حیا، کار خودش را کرده

حنجری سوخته شد بعد از آن …

جگری سوخته شد بعد از آن …

مادری سوخته شد بعد از آن …

معجری سوخته شد بعد از آن …

زیر و رو شد بدنت با نیزه

تا که شد در تن تو تا نیزه

وای از آن سفر شام، حسین !

وای از آن ملأ عام، حسین !

وای از طعنه و دشنام، حسین !

وای از سنگ لب بام، حسین !

آن دیاری که پر از بیداد است

شام نه، کشور کُفر آباد است

ذرّه ای رحم در آن ناس نبود

بینشان عاطفه بشناس نبود

حرفی از غیرت و احساس نبود

کاش آن جا سر عبّاس نبود …

××
مردم شام به ما سنگ زدند

همه صف بسته هماهنگ زدند

در عزایت کف و آهنگ زدند

به موی دخترکت چنگ زدند

دختر شام به پیش سر تو

ریخته نان جلوی دختر تو

محـمد فردوسی
××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی