کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت امام علی علیه السلام۱۰

××××××××××××××××××××

حسن لطفی

در ازل تا کتاب حق وا شد

رازهای نهفته افشا شد

در ازل پیشتر زلوح و قلم

حکم روز الست انشا شد

کسی آمد که در سرا پایش

جلوه های خدا هویدا شد

کسی آمد که با ولایت او

مرز دین،مرز کفر پیدا شد

خنده ای کرد و شد بهشت برین

مشت خاکی گرفت و دنیا شد

شه پری داد و جبرئیلی شد

نفسی زد کسی مسیحا شد

سر راهش نشست دل شده ای

دامنش را گرفت و موسی شد

الغرض میان آن محشر

بزم دلدادگی محیا شد

ما در آن دم سینجلی گفتیم

صدو ده مرتبه علی گفتیم

×××

ای بزرگ شگفت نا پیدا

ای امیر شریف بی همتا

آفتاب عشیره ی مجنون

قبله گاه قبیله ی لیلا

پادشاه حجاز و نان بردوش

زخمی بار کیسه ی خرما

ما کجا و کرامت خورشید

تو کجا کوچه های این دنیا

تند تر می زند به نام شما

تپش قلب حضرت زهرا

نام تو فتح باب پیغمبر

در حوالی لیله الاسرا

نام تو می شود رجز وقتی

تیغ عباس می کند غوغا

نام تو نیل می شکافد باز

نام تو زهره میدرد هرجا

مادرم گفت جای لالایی

تا که خیزم به نام تو بر پا

ذکری از والی الولی گفتم

صدو ده مرتبه علی گفتم

×××

خواست حق آنچه میدمد گردد

چهره ات جلوه ی احد گردد

خواست حق تا که در ظهور آیی

که خدا با تو مستند گردد

خواست حق تا که طاق ابرویت

قبله ی جان الی الابد گردد

یاد تو ذکر موج دریاهاست

لحظه هایی که جذر و مد گردد

رد پای تو را نمی یابیم

عرش حتی اگر رصد گردد

مرتضی مرتضاست در همه حال

ر جهان جمله عبدُود گردد

حق اگر از تو گفت و گو کرده

هرچه در چنته داشت رو کرده

×××

عشق با تو شکوه دیگر داشت

عطر صد چشمه ی معطر داشت

میهمان زمین شدی چندی

که دلت آرزوی کوثر داشت

با تو نیمی ز خویش را می دید

چشم بر تو اگر پیمبر داشت

باز هم میدرید قلبش را

کعبه صدها هزار اگر در داشت

کعبه جای خودش که در قدمت

سینه ی آسمان ترک برداشت

×××

هرچه بت بود در دلش آن شب

سجده بر خاک پای حیدر داشت

دل به زلف تو بست اگر دل بود

سر به راه تو داد اگر سر داشت

آمدی تا خدا نشان بدهد

در پس پرده حرف آخر داشت

آمدی تا غرورمان بدهی

جای حق خویش را نشان بدهی

گرد و خاکی میان میدان است

رزمگاهی دوباره حیران است

ابروانی کمی گره خورده

لحظه ها لحظه های طوفان است

ماندن اینجا چقدر نا ممکن

مردن اینجا چقدر آسان است

لشکری را به خویش پیچانده

ذوالفقاری که گرم جولان است

حول روز قیامت آمده است

یاکه شیر خدا رجز خوان است

دستمال نبرد خود را بست

یعنی این کوه گرم طغیان است

پهلوان پروری که می بینی

از نژاد خدای سبحان است

این که پیچیده لافتی باشد

بانگ تکبیر از خدا باشد

×××

ما که هستیم؟ردی از پایت

چشمهایی پر از تمنایت

ما که هستیم دستهای تهی

بر سر کوچه ی تماشایت

هم نشین غریب نخلستان

سر چاهی انیس غمهایت

مستحقیم کاسه ی شیری

لقمه ای از تنور زهرایت

نذر نعلین وصله دار تو و

پینه های دو دست تنهایت

نظری با تو آشنا گردیم

باز شیدای کربلا گردیم

×××××××××××××××××××

غلامرضا سازگار

بـه جـان خسـتـه عاشـق قـرار یـا حیـدر

دل خــــــزان زده ام را بــهــــار یــا حیـدر

سحـر رسیـده به این شـام تـار یـا حیـدر

گـل اسـت فـاطـمـه و گـلـعــذار یـا حیـدر

سـتـــاره شـب دنـبـــالـــه دار یــا حـیــدر

علی ست بـاعث دنـیــا بـهـانـه خـلـقـت

علی ست زینـت عـالــم یـگانـه خـلـقـت

علی ست رمـز بـقــا ، جاودانـه خـلـقـت

علی ست یک تن از آن پنجگانـه خـلـقـت

علی ست هستی و دار و ندار یا حـیــدر

کـلام و نطـق علی منطـق و اصـول شود

چه کس بـه غیر علی یـاور رسـول شود

چـه کـس بـه غیـر علی دلبـر بتـول شود

بـگــرد دور سـرش حـج تــو قـبــول شود

شــه بــلـنـــد مــقــام و تـبـار یــا حـیــدر

به هـوش بـاش علی ابتـدا و پایـان ست

علی نـهــایـت زهـد و نـمـاد ایمـان ست

علی ست ناجی عالـم کـلام قـرآن ست

شکوه حضرت حق در علی نمایـان ست

خـدا کـنـد بـه عـلـی افـتـخــار یـا حـیــدر

اگــر کـه خـانـه امـن خــدا شــود کـعـبـه

اگــر محیـط دل انگـیـز مـــا شـود کـعـبـه

علی دلیـل بود !! با صـفــا شــود کـعـبـه

بـدون لطـف علی بی بهــا شـود کـعـبـه

ز یـمــن مـقـدم او  گـل بـبـــار یــا حـیــدر

علی امــام مـنـو مـظـهــر خـداونــد ست

علی مـثــال نــدارد بـدون مـانـنــد ست

بدون حب علی جان، قیمتش چنـد ست

شکر نبی و عسل فاطمه علی قند ست

هـمـه کـنــاری و او یک کـنــار یــا حـیــدر

کـسی کـه غــیـــر امـام و ولای او گفتـه

به حتـم در پس خـواب جهـالتـش خفته

تـمــام زنـدگـی و عـمـــر اوسـت آشفتـه

علی، هــزار هــزاران مــقــام نـاگـفتـه

مـنـم بـه مـامــن او مسـتجـار یـا حـیــدر

ز قدرتش چه بگویم که دست لرزان ست

نظیر می طلبد شـاه شیــر میدان ست

اگرکه خشم کند رعشه بر سروجان ست

علم به دوش نبـردش از او گریـزان ست

علی ست آن یل دلـدل سـوار یـا حـیــدر

کسیـکه یک خبر از هـول لشکرش میداد

علی ست داوطلب! تیـغ را پـرش میداد

بـه هــر اثـابـتــش اســلام پـرورش میداد

و ضربه های علی دین، گسترش میداد

علی ست صاحب آن ذوالفقـار یـا حـیــدر

بگوش باشِ نبی هست گرچه سردار ست

علی ست فاتح خیبر، یل جگر دار است

و مالک اشـتــر او نــزد او خـبــر دار ست

بعشق اوست که میثم هنـوز بردار ست

رود ز شوق تو محسن بـه دار یـا حـیــدر

××××××××××××××××××××××××××

سعید پاشازاده

دوران غربت نبوی سر رسیده است

بهر نبی وصی نه برادر رسیده است

عین هم و لسان هم و چهره ی همند

مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است

یک رودخانه از دل جنت خروش کرد

حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است

استاد انبیای الهی است مرتضی

پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است

اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود

از بیت حق خدای مصور رسیده است

او آمده که بنده به حق رو به رو شود

وقتش رسیده است یدالله رو شود

آقای من کسی است که مهر الست داشت

پیش از شروع خلقت ذرات هست داشت

تنها نه وقت خلقت عالم، ابوتراب

در کار خلقت خودشان نیز دست داشت

با اینکه سجده کرد خدا را تمام عمر

در عهد خویش آن همه حیدرپرست داشت

یک لحظه ذکر از لب مولا نمی نشست

شصت و سه سال یکسره با خود نشست داشت

از کشته پشته ساخته  یک ضربه ذوالفقار

از بس که در نبرد علی ضرب شصت داشت

وقت نماز هم کرمش کار می کند

انگشتری به سائلش ایثار می کند

این شمع با شکوه دلیرانه ی خودش

عاشق شد است عاشق پروانه ی خودش

ساقی کوثر است و نخورد است هیچ وقت

جز از سبو و ساغر و پیمانه ی خودش

خوابیده زیر سایه ی نخلی ابوتراب

بر خاک بر اریکه ی شاهانه ی خودش

او عقل اول است که اصحاب عقل را

تبدیل کرده است به دیوانه ی خودش

پیغمبر است حیدر و حیدر پیمبر است

در کعبه پا گذاشته بر شانه ی خودش

هر کس به سمت خانه ی حق می کند نماز

می ایستد علی به سوی خانه ی خودش

ای ماه نو دمیده کمی از خودت بگو

وقت اذان رسیده کمی از خودت بگو

تا در بیاوری ز دو عالم دمار را

از فاطمه طلب بنما ذوالفقار را

وقتی که پای تیغ تو باشد وسط دگر

دست کسی نمی کشد این اقتدار را

سربند تو همین که شود دستمال زرد

ترجیح می دهند به ماندن فرار را

تیغ کج تو در همه ی عمر کج نرفت

یوم الحساب می کند این کارزار را

ای کوه ما به دامنه ات تکیه داده ایم

از دامنت تکان مده گرد و غبار را

در سایه سار امن تو بودن سعادت است

مردن برای عاشقت عین شهادت است

ما را گدای سفره نانت نوشته اند

یعنی همیشه بر سر خوانت نوشته اند

ابروت ذوالفقاری و مژگان تو خدنگ

ما را اسیر تیر و کمانت نوشته اند

در چاههای کوفه شبیه کبوتران

مهمان چشم اشک فشانت نوشته اند

تو آن چنان کریمی و من این چنین گدا

اصلا مرا چنین و چنانت نوشته اند

در بارش بلا و در ایام فتنه ها

ما را به زیر چتر امانت نوشته اند

تو آمدی که رنج بشر مختصر شود

سادات فاطمی زمین بیشتر شود

آیات مؤمنون لبت را شنیده ایم

جز احترام پاسخ آن را ندیده ایم

پیغمبر خدا به لبت بوسه بوسه زد

اوصاف گریه کردنشان را شنیده ایم

تاریخ را ورق زدم و چند سال بعد

حالا به ماجرای حسینت رسیده ایم

حالا به ماجرای همان خواهری که گفت

دیگر بس است قاری قرآن بریده ایم

از صبح لا به لای اهالی شهر شام

بر شانه بار طعنه و تهمت کشیده ایم

با چوب خیزران لب ارباب پاره شد

حرف از غنایم و دو عدد گوشواره شد

××××××××××××××××××××××××××

داود رحیمی

باید این نفس سرکش ما را ، با کمند تو در حصار کشید

بعد با حلقه های گیسویت ، باید این صید را به دار کشید

دل ما را به زور آدم کن! ، جنبه ی اختیار در ما نیست

کافی است اینهمه بلایی که ، دلم از دست اختیار کشید

صحبت از عشق تو اگر باشد ، کاری از اختیار ساخته نیست

جذبه ی چشم تو دلم را در ، دام “لایمکن الفرار” کشید

تو همانی که حضرت خالق ، از همان روز اول خلقت

تا سحرگاه روز سیزدهم سر راه تو انتظار کشید

حضرت آدم و خلیل و ذبیح، و ابابیل و آسمان و زمین …!

میهمانی عزیزم می آید، خالق از کلّ خلق کار کشید

درب کعبه برای مولا نیست نفس مشرکان به آن خورده

شأن مولا أجلِّ از اینهاست، جور آن درب مستجار کشید

کار خلقت فقط ازآن خداست من نگفتم تو خالقی اما

تو “یداللهی” و خدا با دست، جلوه ی “لیل و النّهار” کشید

دست تو نقش زد خلایق را هر کسی را برای کاری ساخت

سهم ما شد که نوکری بکنیم، ایل ما منّت نگار کشد

دست تو، تیغ تو به جای خودش، اسم تو سست می کند پا را

تا شنیدند “حیدر” آمده است، دشمن از وحشتش هوار کشید

هیبت حیدرانه ی مولا ترس در قلب لشکر اندازد

تهِ لشکر فرار کردند از نعره ای که طلایه دار کشید!

عبدود که بزرگ این قوم است عددی نیست در مصاف علی

زرد شد رنگ چهره اش و قتی اسد الله ذوالفقار کشید

شب تشخیص مرد از نامرد، شیر خفته میان بستر بود

ترس از مرگ پای ترسو را با پیمبر به سوی غار کشید

آن شرابی که بامداد الست، دست حیدر به کاسه ی ما ریخت

تا خودِ لحظه ی “یَموت یَرَنی”، حال و روز مرا خمار کشید

چاره ای نیست دست ما بسته است که خدا گفته خودکشی ممنوع!

ورنه با اینهمه جلال و جمال، کار ما هم به انتحار کشید

××××××××××××××××××××××××××

هاشم طوسی

هرکس که به سودای علی سر دارد

آخر به چه کس نیاز دیگر دارد

جای عجبی نیست به استقبالش

دیوار دل کعبه ترک بر دارد

در خلوت خود سه روز مهمانش کرد

از شدت عشقی که به حیدر دارد

بر روی لبش معجزه ی قرآن و

گلبوسه زلبهای پیمبر دارد

فرمود حلال زاده باشد بی شک

هر کس به ولایت تو باور دارد

با دشمن او بگو رهایم سازد

دست از سر و احوال دلم بر دارد

ای اهل سقیفه بارتان بر دارید

من حیدریم سر به سرم نگذارید

عرش و ملکوت وسعت خوان شماست

خورشید تلالوئی زچشمان شماست

دلتنگ صدایتان شده جبرائیل

وابستگی اش به صوت قرآن شماست

من هم ز قبیله ی اصیلی هستم

کز صبح غدیر خم مسلمان شماست

اوجی بدهید این زمین خورده ی تان

محتاج به پینه های دستان شماست

بابا… دل من مثل یتیم کوفه

در حسرت یک تکه ای از نان شماست

نعلین و لباس وصله دارت آقا

از روی تواضع فراوان شماست

ای همدم نا شناس نخلستانها

ای غربت محض!!! مرد مردستانها

ای رزق زمین و آسمان از کرمت

عیسی شده احیا  زمسیحای دمت

آنقدر که چشمهای تو خونگرمند

گشتم بخدا شهید ابروی خمت

با یک نگهت پر از اجابت کردی

هر کس که دعا کرد به زیر علمت

ای صاحب ذوالفقار با هر ضربه

صد کشته فتاد پای تیغ دو دمت

از لطف تو بود (مسلمت) شاعر شد

ای خلقت آفرینش از لطف کمت

بر روی لب تمام ایرانیها

این بیت شده اذن دخول حرمت

مرغ دل من چه خوش هوایی دارد

ایوان نجف عجب صفایی دارد

ای راه سعادت ای امیر دلخواه

ای بر همه ی علوم عالم آگاه

تنها تو به اندازه ی زهرا بودی

زین رو شده ای برای بانو همراه

در بدرقه ات همیشه زهرا می گفت

لا حول ولا قوه الا با الله

رو بند بزن که چشم زخمت نزنند

تا آمدنت نشسته ام چشم به راه

ای فاتح خیبر و حنین و خندق

پشت تو شکسته از بلایی جانکاه

احساس غریبی مکن امشب با ما

ای خانه نشین بگو چه گفتی با چاه

وقتی که لحد به روی زهرا می چید

تشیع جنازه ی خودش را می دید

×××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی