کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

بازگشت کاروان به مدینه -2

************************

نغمه ای در مدینه پیچیده

که بشارت؛ بشیر آمده است

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

**

بی بی ام البنین بده مژده

سایه بانت دوباره می آید

نه فقط زینب و حسین و رباب

تازه یک شیرخواره می آید

**

باز هم خانه میشود روشن

گِرد تو باز میشود غوغا

شانه ای میزنی و می بافی

باز گیسوی دخترانت را

**

لحظه ای بعد پای دروازه

دل ام البنین تپیدن داشت

عاقبت کاروان ز راه آمد

کاروانی که وای...دیدن داشت

**

هیچ کس را میانشان نشناخت

هیچ کس از مسافرانش را

گشت ام البنین ندید اما

بین آن جمع سایه بانش را

**

مات در بین شان کمی چرخید

رنگ های پریده را می دید

چشم تارش نمیکند باور

دختران خمیده را می دید

**

هیچ رنگی به روی گونه ی شان

جز کبودی و ارغوانی نیست

احتیاجی نبود شانه کشند

روی سرها که گیسوانی نیست

**

حال و روز غریبه ها را دید

گفت باخود کجاست مقصدشان؟

سر و پای همه پر از زخم است

حق بده او نمی شناسدشان

**

آمد از بین شان شکسته ترین

بانویی که ندیده بود او را

کرد بی اختیار یاد زهرا را

یاد دیوار...یاد پهلو را

**

به نظر آشناست اما کیست

آمد و راه چاره ای را داد

زینبش را شناخت وقتی که

دست او مشک پاره ای را داد

**

گفت مادر سرت سلامت باد

پاسخش داد پس حسینت کو

گفت عثمانت از نفس افتاد

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت رأس عبدالّه تو را بردند

پاسخش داد پس حسینت کو

جعفرت را به نیزه آزردند

پاسخش داد پس حسینت کو

**

گفت مشک و علم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

سر عباس هم به غارت رفت

ناله ای کرد پس حسینم کو

**

گفت دیدم میان گودالش

لبش از تشنگی به هم میخورد

بشکند دست حرمله تیرش...

...پیش چشمان مادرم میخورد

**

تا کسی جا نماند از غارت

سپر و خود و جوشنش بردند

سر او روی دامن زهرا

زود پیراهن از تنش بردند

**

گیسویی سوی خاک ها وا بود

چشم هایش به قاتلش افتاد

رفت از هوش مادرم وقتی

سر سرخی مقابلم افتاد

شاعر ؟؟

**********************

علی صالحی

دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر

زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر

از سفر قافله‌ی نور دو عینت برگشت

زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت

یاد داری که از این شهر که خواهر می‌رفت

تک و تنها که نه ، با چند برادر می‌رفت

یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت

یاد داری که چگونه من از اینجا رفتم؟

با حسین و علیِ‌اکبر ِ لیلا رفتم

بین این قافله مادر ، علی ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

ولی اکنون چه ز گلزار مدینه مانده؟

چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده

مردها هیچ ، ز زنها هم اگر می‌پرسی

فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده

نوه‌ات گوشه‌ی ویرانه‌ی غربت جا ماند

سر ِخاک پسرت نیز عروست جا ماند

باوفا ماند که در کرب و بلا گریه کند

یک دل سیر برای شهدا گریه کند

ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم

دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم

آه...مادر چه قدَر حرف برایت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر می‌گردم

جای سوغات سفر ، موی سفید و دلِ خون...

...با تن نیلی و این قدّ کمان آوردم

ساقه‌ی این گل یاس تو زمانی خم شد

که ز سر سایه‌ی آن سرو ِ روانم کم شد

کربلا بود و تنش بی‌سر و عریان افتاد

جای تشییع ، به زیر سمِ اسبان افتاد

باد می‌آمد و می‌خورد به گلبرگ تنش

پخش می‌شد همه سمتی قطعات بدنش

پنجه‌ی گرگ چنان زخم به رویش انداخت

که ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش

سه شب و روز رها بود به خاک صحرا

غسلش از خون گلو ریگِ بیابان کفنش

خواستم تا بنِشینم به برش در گودال

اشک ریزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشینم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونین و به اعضای تنش

ولی افسوس که گودال پر از غوغا شد

بین کعب نی و سیلی سر ِمن دعوا شد

روی نیزه سر ِ محبوب خدا را بردند

کو به کو پشت سرش ما اسرا را بردند

سر ِ او را که ز تن برده و دورش کردند

میهمان شب جانسوز تنورش کردند

چه بگویم که سرِ یار کجا جای گرفت

عوض دامن من طشت طلا جای گرفت

چه قَدَر سنگ به پیشانی و لبهایش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنایایش خورد

روی نی وقت تلاوت که لبش وا می‌شد

نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا می‌شد

کاش می‌شد که نشان داد کبودی‌‌ها را

تا که معلوم کنم ظلم یهودی‌ها را

خوب که جانب ما سنگ پرانی کردند

تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند

کوفه گرچه صدقه لقمه‌ی نان می‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان می‌دادند

خارجی‌زاده صدا کرده و مارا مردُم

کوچه کوچه همه با دست نشان می‌دادند

غارتیها به اهالی ِ لب بام رسید

گوئیا جایزه بر سنگ‌زنان می‌دادند

تا بیُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نیزه‌ها را همگی تُند تکان می‌دادند

پسرت را اگر از تیغ و سنانها کُشتند

آخ مادر ، که مرا زخم زبانها کُشتند

******************

 2

 - علی اکبر لطیفیان

همه جا عطر یاس می آمد

عطر ِ یاس پیمبر رحمت

خیمه میزد به پشت دروازه

عابد اهل بیت با زحمت

**

داشت خواب مدینه را می دید

دختر ی که به شام تهمت خورد

ناگهان دیده بر سحر وا کرد

چشم خیسش به شهر عصمت خورد

**

دید فریاد طَرّقوا آید

کوچه واشد به محمل زینب

گفت:اُم البنین بیا اما

دست بردار از دلِ زینب

**

گفت اُم البنین ببین زینب

با چه اوضاعی از سفر برگشت

از حسین تکه های پیراهن

از ابالفضل یک سپر برگشت

**

بر بلندی همین که خیمه زدند

یاد گودال کربلا افتاد

سایه ی خیمه بر سرش که رسید

یاد آتش گرفته ها افتاد

**

گفت یادم نمیرود هرگز

دلبرم رفت و روز ما شب شد

آن قدر نیزه رفت و آمد کرد

بدن شاه نامرتب شد

**

خطبه ها خطبه های غرّا شد

لیک با طعم روضه ی الشام

صحبت از نذر نان و خرما بود

صحبت از سنگهای کوچه و بام

**

همه جا رنگ کربلا بگرفت

کربلا کربلای دیگر بود

بر لب زینب و زنان و رباب

روضه ی تشنگی اصغر بود

**

رأس ها بر بدن شده ملحق

دستها جای زخم های طناب

گوشها جای گوشواره ولی

همه ی گوشواره ها نایاب

**

دختری با قیام نیمه شبش

جان تازه به دین و قرآن داد

در خرابه کنار  رأس پدر

طفل ویران نشین ما جان داد

*********************

 - قاسم نعمتی

آمدم از سفر ،مدینه سلام

خسته و خون جگر مدینه سلام

با شکوه و جلال رفتم من

دیده ای با چه حال رفتم من

وقت رفتن غرورِ من دیدی

آن شکوهِ عبورِ من دیدی

محملم پرده داشت یادت هست؟

جای دستی نداشت یادت هست

ثروت عالمین بود مرا

دلبری چون حسین بود مرا

دستِ عباس پرده دارم بود

علی اکبرم کنارم بود

هر زنی یک نفر مُلازم داشت

نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت

کاروان آیه های کوثر داشت

روی دامان رباب اصغر داشت

حال بنگر غریب و سرگشته

کاروان را چنین که برگشته

با غمِ عالمین آمده ام

کن نظر بی حسین آمده ام

ای مدینه خمیده برگشتم

زار و محنت کشیده بر گشتم

با رسولِ خدا سخن دارم

بر سرِ دست پیرهن دارم

دل من شاکی است یا جدّاه

چادرم خاکی است یا جدّاه

سو ندارد ز گریه چشمانم

پینه بسته ببین به دستانم

خاطرت هست ناله ها کردم

دست در سر تو را صدا کردم

از حرم سویِ او دویدم من

هر چه نادیدنیست دیدم من

من غروبی پر از بلا دیدم

شاه را زیر دست و پا دیدم

آن چه را کس ندیده من دیدم

صحنۀ دست و پا زدن دیدم

خنجری کُند و حنجری دیدم

تَه گودال پیکری دیدم

آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین

جملۀ آخرم به اُمّ بنین

پسرت تکیه گاه زینب بود

مرد بود و سپاه زینب بود

پسر تو ز زین اسب افتاد

ضربه هایِ عمود کار دستش داد

او زمین خورده و بلند نشد

سرِ او روی نیزه بند نشد

*********************

-   علی آمره

ز خاک داغ بیابان مریز بر سر خویش

لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش

رها کن این سبد گاهواره را بس کن

تو مانده ای و سراب علی اصغر خویش

عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده

به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش

علی تمام شد......تو بعد از این بگذار

وداع تلخ علی را میان باور خویش..

عروس فاطمه رویت کبود شد برگرد

بکش ز شعله سوزان به چهره معجر خویش

عمیق ذهن مرا در پی خودش کرده

دوام عشق تو با آن امام بی سر خویش

*******************

 -   حسن بیاتانی

هر روز می سوزی و خاکستر نداری

تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی

دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری

برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد

برگشته ای؛ این را خودت باور نداری

می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی

از لایی لایی واژه ای بهتر نداری

هر بار یاد غربت مولا می افتی

می سوزی از این که علی اصغر نداری

این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست

«سخت است آری سخت تر از هر نداری»

ما پای این گهواره عمری گریه کردیم

یک وقت دست از لای لایی برنداری

*******************

نظرات  (۱)

۱۷ دی ۹۲ ، ۱۳:۵۸ علیرضا دولت آبادی

مزد زحمات شما با فاطمه زهرا(س)

یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی