کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

بازگشت کاروان به مدینه -1

************************

زینب آئینهٔ جلال خداست

چشمهٔ جاری کمال خداست

ردّ پایش مسیر عاشوراست

خطبه‌هایش سفیر عاشوراست

مثل کوهِ وقار برگشته

وه چه با افتخار بر گشته

غصّه و ماتم دلش پیداست

رنگ مشکی محملش پیداست

پشت دروازه خواهری آمد

خواهر بی‌برادری آمد

خواهری که تنش کبود شده

رنگ پیراهنش کبود شده

نیمه جانی که کاروان آورد

با خودش چند نیمه جان آورد

کاروانی که شیر خواره نداشت

گوش‌هایی که گوشواره نداشت

گر چه خورشید عالمین شده

چند ماهی ست بی‌حسین شده

چند ماه است دیده‌اش ابری ست

بر سرش سایهٔ برادر نیست

آسمان بود و غم اسیرش کرد

خاطرات رقیه پیرش کرد

رنگ مویش اگر سپیده شده

بار‌ها بار‌ها کشیده شده

بهر اُمّ البنین خبر آورد

از ابالفضل یک سپر آورد

از حسینش فقط کفن آورد

چند تا تکّه پیرهن آورد

علی اکبر لطیفیان

*********************

لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای

حتی به شام، همدم خورشید بوده ای

همدوش آفتاب شدی پا به پای نور

خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور

این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند

دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند

لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟

آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟

سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد

آوای کودکان حرم آب آب شد

هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب

پایان پذیر نیست تماشای این سراب

به به ز هستی که به احساس زنده شد

مشکی که به سقایت عباس زنده شد

تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک

می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک

چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر

اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر

دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد

داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد

آری رباب طفل تو سمت زوال رفت

آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت

لختی بیا به سایه این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

این گریه های بی حد کودک برای چیست؟

این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست

این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور

رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور

گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب

بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب

مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود

با این ردیف قافیه پیدا نمی شود

این طفل را فقط سوی آسمان فرست

تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست

آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت

هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت

قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن

این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن

بشتاب که درنگ در این کارها جفاست

حتی زره به قامت این طفل نارساست

با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است

آری علی است پاشنه را ور کشیده است

با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت

آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت

طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت

مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت

این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است

این دایه است و از او مهربان تر است

حالا نگاه کن که علی تیر خورده است

با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است

کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد

ای مادر شهید خدا صبرتان دهد

تعجیل در مسابقه کردند کوفیان

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد

بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد

مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد

این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد

پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت

خاموش شد صدای چکاوک میان دشت

لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت

این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت

لختی بیا به سایه این نخل ها رباب

سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب

دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود

می دانم از دل تو شکوفید این امید

آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید

حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود

مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود

لبریز ابر می شود و تار، آسمان

در خاک دفن می شود انگار آسمان

بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب

بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب

بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت

بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت

بهتر که دفن بود وچو رازی کتوم شد

این نامه محرمانه شدو مهر و موم شد

بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت

این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت

بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود

قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود

دفن است طفل میل به غارت نمی کنند

قرآن جیبی است جسارت نمی کنند

در شور رفته اند همه پرده ها رباب

تنبور می زند جگر کربلا رباب

لختی بیا به سایه این نخل ها رباب

سخت است ماندن اینهمه درزیرآفتاب

جواد محمد زمانی

*******************

صدا درسینه‌ها ساکت که اینک یارمى‌آید

ز راه شـام و کـوفـه عـابـد بـیـمـار مى‌آید

 

غبارراه بس بنشسته بررخسارچون ماهش

بـه چـشـم، آئــیـنـهٔ ایـزد نـمایى تـار مى‌آید

 

الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت

طـبـیـب دردمـنـدان بـا دل تـب دار مى‌آید

 

الا اى بـانـوان اهـل یثـرب پیشـواز آئـید

که زینب بى برادر با دل غمخوار مى‌آید

 

بیـا اُمّ البنین بـا دیـده گـریـان تماشا کـن

که اردوى حسینى بى سپهسالار مى‌آید

علی شجاعی

*****************

نگاه می‌کند و چشم‌های‌ تر دارد

بـرایاُمّ بنین یک نفـر خـبر دارد

خدا کند که مراعات سن او بشود

خبر،خبرهمه برقلب او ضرردارد

نخواست که بپرسد چه شد ابالفضلش

سـوال بـود بـرایـش حسـیـن سـر دارد؟

براش گفت چه شد ماجرا چه بود،آنکه

بـه روی آیـنـه‌اش گـرد از سـفر دارد

تمـام واقـعـه این بـود بیـن نخلستان

جماعتی سـر حـمله به یک نفر دارد

تـمـام قـامت او را بـه بـاد می‌دهـد و

بدون آنکه ز چشمش،دست بر دارد

شهید می‌شود عباس نه،حسین دمی

که جان سپردن عـبّـاس را نظر دارد

گذشت واقعه اما تصورش باقی ست

هـنوز مـرد  خـدا دست بـر کـمر  دارد

ز سمت علقمه  سمت  خـیـام می‌آیـد

چـرا کـه پـیـکر عـبّـاس دردسـر دارد

هنوز رفتن عباس و خیمه‌ها باقی ست

به روی گونهٔ طفلی است شام فردا ردّ

ز ضـربهٔ عجیب  و غریب بی‌رحمی

کـه قـصـد بی‌ادبی بـا سـر قمـر دارد

شنید‌ اُم ّبنین،گفت نام مـن این نیست

کسی استاُم ّبنین، لا اقـل پسر دارد

مجتبی کریمی

**************************

ای مدینه ، سوز دیگر ساز کن

در به روی داغداران باز کن

ای زمینت جنت الاعلای من

دامنت کنعان یوسف های من

تا بشیرت روی ، بر دروازه کرد

داغ هجده یوسفت را تازه کرد

این صدای ناله ی پیوسته چیست

این سیه پوش غریب خسته کیست ؟

پای خود را کرده خالی از رکاب

پای تا سر اضطراب است اضطراب

ای مدینه سوی خود راهش مده

سینه پیش شعلۀ آهش مده

این به لب دارد پیامی دردناک

می کند قلب نبی را چاک چاک

قاصد گل های خونین حجاز

گرید و گوید به صوتی جان گداز

اهل یثرب خون فشانید از دو عین

من خبر آوردم از قتل حسین

پیکرش غلطان به خون در قتلگاه

سر به نوک نیزه همچون قرص ماه

این خبر چون شعله از دل سرکشید

آتشی شد در بر کشید

از زمین برخواست شیون بر فلک

آسمان پر شد زفریاد ملک

مردها همچون زنان شیون زدند

بر شرار سینه ها دامن زدند

هاشمیات از حرم بیرون شدند

غرق در دریای اشک و خون شدند

با خروش واحسینا واحسین

خون به جای اشک بارید از دو عین

دیده بر قبر پیمبر دوختند

سوختند و سوختند و سوختند

یا محمّد (ص)! باز داغت تازه شد

اهل بیتت وارد دروازه شد

باغبانا باغبانا! ناله کن

گریه بر غنچه، فغان بر لاله کن

جان عبدالله جعفر بر لب است

دیده اش در جستجوی زینب است

یک طرف امّ البنین بی بنین

با دو طفل ماه روی نازنین

کرد سیری در میان کاروان

شد به سوی محمل زینب روان

پای تا سر ناله و افسوس و آه

کرد با حیرت به هر جانب نگاه

بانوان و دختران با احترام

داده بر امّ البنین یک یک سلام

مادر عبّاس با قلب کباب

داد یک یک آل عصمت را جواب

گفت ای یاران سؤالم از شماست

دختر مظلومه ام زینب کجاست

دید ناگه بانوئی با قدّ خم

گفت مادر، دخترت زینب منم

جان مادر داغ، پیرم کرده است

درد و غم از عمر، سیرم کرده است

بیشتر بر من نگاه انداختی

زینبت را دیده و نشناختی

این که بینی سوزم از پا تا به سر

داغ روی داغ بــر روی جـــگر

من سیه پوش گل یاس توام

داغدار از بهر عباس توام

گریه کن مادر برای من که من

بی حسینم بازگشتم در وطن

یک گلستان لاله پرپر دیده ام

داغ قاسم ، داغ اکبر دیده ام

غلامرضا سازگار

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی