کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شبه پیمبر

  • ۱۲۹۸ نمایش
  • ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

    مثل تیری که رها می شود ازچنگ کمان

    خسته از ماندن و آماده یرفتن شده بود

    بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

    مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

    مست می آمد و رخساره برافروخته بود

    روح او از همه دل کنده به اودل بسته

    بر تنش دست ید الله حمایل بسته

    بی خود از خود به خدا و دل وجان می آمد

    زیر شمشیر غمش رقص کنان میآمد

    یا علی گفت که برپا بکندمحشر را

    آمده باز هم از جا بکند خیبررا

    آمد آمد به تماشا بکشد دیدنرا

    معنی جمله ی در پوست نگنجیدن را

    بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید

    زیر پایش همه ی کون و مکان می چرخید

    بارها از دل شب یک تنه بیرونآمد

    رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

    آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه

    گفت لا حول و لا قوه الابالله

    مست از کام پدر زاده ی لیلامجنون

    به تماشای جنونش همه دنیامجنون

    آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است

    بیت در بیت خدا واژه به وجدآمده است

    رفتی از خویش که از خویش به وحدت برسی

    پسرم چند قدم مانده به بعثت برسی

    نفس نیزه و شمشیر و سپر بندآمد

    به تماشای نبرد تو خداوندآمد

    با همان حکم که قرآن خدا جان من است

    آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

    ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

    دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

    آه آینه در آینه عچب تصویری

    داری از دست خودت جام بلا می گیری

    زخم ها با تو چه کردند جوانتر شده ای

    به خدا بیشتر از پیش پیمبرشده ای

    پدرت آمده در سینه تلاطم دارد

    از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد

    غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا

    آه لب وا کن و انگور بخواه از بابا

    گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

    با فغان پسرم وا پسرم می آید

    باز هم عطر گل یاس به گیسوداری

    ولی این بار چرا دست به پهلو داری

    کربلا کوچه ندارد همه چایش دشت است

    یاس در یاس مگر مادر منبرگشته است؟

    مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای

    چشم من تار شده یا تو مکررشده ای؟

    من تو را در همه ی کرب و بلامی بینم

    هر کجا می نگرم جسم تو را میبینم

    اربا اربا شده چون برگ خزان می ریزی

    کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی

    مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم

    باید انگار تو را بین عبابگذارم

    باید انگار تو را بین عبایم ببرم

    تا که شش گوشه شود با توضریحم پسرم

    خاک بر معجر بانوی حرم میریزی

    بر دلم بر جگرم آتش غم میریزی

    خانه ویران شده ام خانه ات آباد ببین

    بر سر اهل زمین خاک عدم میریزی

    بال و پرهای تو را جمع نمودم اما

    حتم دارم که به یک آه به هم می ریزی

    می کشم در بغل خود بدنت راببرم

    صبر کن تا در خیمه پسرم میریزی

    هر کجا می نگرم رد تو باقی است هنوز

    بس که از نیزه و شمشیر وسنان می ریزی

    عمه ات آمده و گریه کنان میگوید

    چه سرت آمده هر نیم قدم میریزی؟

    حمید رضا برقعی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی