کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار اسارت آل الله – شام 

*********

فلک، در کربلا آل علی را میهمان کردی 
میها آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی 

حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی 
هلاک از تشنه کامی بر لب آب روان کردی 

غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا 
گرفتارِ درنده گرگهای کوفیان کردی 

فلک، بی‏خانمان گردی که اولاد پیمبر را 
نمودی از وطن آواره و بی‏خانمان کردی 

گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی 
به بزم زاده ‏ی مرجانه بردی، ارمغان کردی 

عیال مصطفی و آن گه اسیری؟ خاک بر فرقم 
مگر از زنگبار و روم، ایشان را گمان کردی؟ 

سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن گه 
ببردی در تنور خولی کافر، نهان کردی 

تن نوباوه ی زهرا که از گل بود نازک تر 
به هم بشکسته از سم ستورش، استخوان کردی 

سر ببریده را از لب شنیدی، آیت قرآن 
عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی 

برای نزهت و گل گشتِ اولاد ابی سفیان 
ز خون آل پیغمبر، زمین را گلستان کردی 

خود این خون را ندانم، صاحب اسلام چون شوید 
مگر خونها بریزد، شاید این خون را به خون شوید 
صبوری خراسانی

********************************

جلوه دارد پرتو انوار روى نیزه ها 
شد تماشایى خدا انگار روى نیزه ها 

می ‏تپد پیش نگاه مرده نامردمان 
عشق صد آیینه در تکرار روى نیزه ها 

آسمان، من آن همه خورشید در خون خفته را 
یافتم با چشم حسرتبار روى نیزه ها 

بیش از این بر خاک مقتل بود معراج حضور 
خوش تجلّى کرده‏اند اینبار روى نیزه ها 

آستینم را کلاف اشک گوهر کرده ام 
یوسفند و گرمى بازار روى نیزه ها 

کاروان را منزل غربت جدا افتاده بود 
همرهان را تازه شد دیدار روى نیزه ها 

تا بمانى سرخ‏ رو تا صبح محشر اى شفق 
بوسه از لبهایشان بردار روى نیزه ها 

آسمان گر اختران خویش را گم کرده ‏اى 
شرحه شرحه عشق را بشمار روى نیزه ها 

کوفه، کوفه داس و خنجر بود و از آل على 
یک گلستان لاله شد تبدار روى نیزه‏ها 
***********************

دیدم لب عطشان را، ای کاش نمی دیدم 
ارباب پریشان را، ای کاش نمی دیدم 

بی یار و معین ارباب، تنها وسط میدان 
دیدم شه خوبان را، ای کاش نمی دیدم 

لشکری پر از کینه، خنجر به روی حنجر 
بر قلب سلیمان را، ای کاش نمی دیدم 

وقتی که برون آمد، شمر از وسط مقتل 
دیدم سر جانان را،ای کاش نمی دیدم 

از بعد غروب آن روز،در چنگ حرامی ها 
دیده ام یتیمان را ای کاش نمی دیدم 

آتش وسط خیمه،ای وای چه می بینم 
یک شام غریبان را ای کاش نمی دیدم 

سرها به روی نیزه، خیمه همه در ناله 
اشکان یتیمان را ای کاش نمی دیدم 

از کوفه به شام هردم، در روبرویم آورد 
سرهای شهیدان را ای کاش نمی دیدم 

سختی و اسارت را، سیلی و جسارت را 
بی صبری طفلان را ای کاش نمی دیدم 
محمدمهدی عبدالهی 
***************************

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید

ساز با ناله ذریه زهرا نزنید

سر مردان خدا را به سر نیزه زدید

مردباشید دگر سنگ به زنها نزنید

به زنان سنگ اگر بر سر بازار زدید

دختران را به کنار سر بابا نزنید

علی و فاطمه در بین شما استادند

پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید

کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است

تازیانه به تن زینب کبری نزنید

رقص شادی جلوی محمل زینب نکنید

پای سرهای بریده به زمین پا نزنید

گر به دیدار سر پاک حسین آمده اید

این قدر دست به هنگام تماشا نزنید

بگذارید برای شهدا گریه کنیم

خنده بر داغ دل سوخته ما نزنید

شاعر: غلامرضا سازگار

*******************

کنار دِیر شبی ازدحام را دیدم
و جلوه گر سر ماهی تمام را دیدم
میان بزم شرابی در آن سیاهی شب
به روی نیزه سر یک امام را دیدم
شبیه حضرت عیسی سخن به لب می برد
ولی تفاوت هر دو کلام را دیدم
به پاره ی دل پیغمبر همین امّت
نهایت ادب و احترام را دیدم
به دین و مذهب خود هم عمل نمی کردند
نتیجه های غذای حرام را دیدم
سری عزیز گرفتم چو ثروتم دادند
حریص بودن این خاص و عام را دیدم
ز لطف و برکت این سر دگر مسلمانم
که روی عشق علیه السلام را دیدم
شاعر : رضا رسول زاده

**********************

می رفت و زیرِ ماه دلی را پسند کرد
در کُنجِ دِیرِ، سرزده اش در کمند کرد
خوش کرده بود دل ببرد پیرمرد را
از سجده های پایِ صلیبش بلند کرد
زُنّار و روح و اِبن و اَبش را گرفت و بعد
از فیضِ نورِ فاطمی اش بهرمند کرد
ذکرِ شهادتینِ لبِ زخمی اش چشید
گوئی دهانِ خویش پُر از حَبّه قند کرد
می برد رشکِ تازه مسلمانیش، مسیح
آن شب سری بریده رهایش ز بند کرد
چه عزّتی برای حسین انتخاب شد
کاهی که داده بود، به کوهی حساب شد
ای ماهِ خون گرفته که از در درآمدی
ای عرشِ نِی به دامن من با سر آمدی
من مِثلی ای عزیزِ خدا وقتِ دیدنم
بر بالِ اشک، مادرِ نیلوفر آمدی
بر مَقدمِ تو مژدهی طوبی لَکُم رسید
شَیب الخضیب گشته ترین، دلبر آمدی
بر چهرهی تو این همه ابرو چه می کند؟
از زیرِ پایِ غارتِ لشکر در آمدی؟
عیسی برای غربتِ تو لطمه می زند
آه ای گلو بریده که یحیی تر آمدی
این گیسوانِ سوخته نه، درخورِ تو نیست
می شویمت که از دلِ خاکستر آمدی
اعجازِ خشکیِ لبِ روحانی توام
از این به بعد مستِ مسلمانی توام
علیرضا شریف

************************

بـر پــای نـیــزه خـواهــرت گریــه کـنـــان است 
از ایــن سبــب مـاتــم بـه اهــل آسمــان است

بـــاران خـــون مــی بــــارد از بـــالای نـــیـــــزه 
گـهگــاه رگ هــای بـریـــده خــون چکــان است

آن نــیـــزه دار راس تـو مـی رقــصـــــد ای وای 
ماهـی زمـیــن افتـاد و زینـب نیـمـه جـان است

در خـانــه ای مـهـمــان شـدی بــا مــادر خــود 
آن مـادری کـه همچـنـــان قــدش کـمـان است

ابـن علی !! بـر گـو چـه شـد تـو پیــر گشتــی 
کـل محاصـن شـد سفیــد، یعنی چنان است؟!

ای وای نـه، خـاکـسـتـــر اسـت بـر مـحـاصــن 
کنــج تــنـــوری بـــوده ای ؟ آری ، عیــان است

تـا اینـکه زینـب خطـبــه ای در شـهـــر گـویـــد 
کـافـیـسـت قــرآن روی نــی ، وقـت اذان است

ســردار دشــت لالـــه هــــا ای غـیــــرت الله 
چـشــم حــرام و هــــرزه گــــرد بــانــوان است

هرکس به هرراهی که شد زهر خودش ریخت 
انبـوه سنـگ و آتـش همـچــون سـایـبـان است

آن عـده از زن هــا کــه چـیــزی هــم نـدارنــد 
شـــلاق آنـــان ای خـــدا نــیــــش زبـــان است

آیــا عــروســی وارد ایــن شهــــر کــردنـــد ؟! 
کِـل می کشنـد این زخـم از سـوی زنـان است

در انـتـظــار ســر نشســتــه روی تخـــتــش 
مردی که مست ست و بدستش خیزران است

اشک دو چشـم صـاحب محسن تمـام است
خـون جـاری از هر دیـده ی صاحـب زمـان است

سید محسن حبیب الله پور

***************************

در میان شهر خود جاه و مقامی داشتم
در دیار خود زمانی هم کلامی داشتم
آن زمان در شهر جدّم احترامی داشتم
با برادرهای خود صبحیّ و شامی داشتم
با حسینِ خود چه ایامِ به کامی داشتم
بی‌برادر گشتم اما همچو کوه اِستاده‌ام
ای برادر بعد تو روزیِ ما دشنام شد
روزِ روشن پیش چشم زینب تو شام شد
زینبت انگشت نمای چشم خاص وعام شد
طفل تو کنج خرابه کودکی ناکام شد
دشمنت با ما چِهِل منزل اخی هم‌گام شد

در میان شهر کوفه خطبه‌ها سر داده‌ام

ای  برادر دشمنت تا لحظه‌ای بی‌کار شد
بهر ما گلهای عصمت مثل تیغ و خار شد
جان من مثل سفیر تو به روی دار شد
خواهر تو پیر گشت و در غمت بیمار شد
قاتلت با خنجرش تا کوفه با ما یار شد
من زَنَم اما چو حیدر شیرم و آزاده‌ام
زینبت را پیر کردی ای غریبِ مادرم
رفتی و دشمن هجوم آورد تا دور و برم
خون روان گردید در کوفه زِ  زیر معجرم
صوتِ قرآن تو هوشم را ربوده از سرم
حال من را بی‌برادر بین، بریده حنجرم
اهل عالم را پناهم من کجا آواره‌ام
بعد عباس ای برادر دشمن تو شیر شد
پیش چشم کودکانت دست ما زنجیر شد
زین مصیبت زینب  مظلومه‌ی تو پیر شد
زینبت از جرعه‌ی غم ای برادر سیر شد
گر که زینب پیش چشم کوفیان تحقیر شد
باز هم با هر مصیبت بعد از این آماده‌ام
من کجا در کوفه احساس اسارت کرده‌ام
با شجاعت کوفه را شهر حقارت کرده‌ام
من ز جد و مادر و بابا حمایت کرده‌ام
بینِ کوفه خطبه‌ای قَرّا قرائت کرده‌ام
مثل زهرا مادرم حفظ ولایت کرده‌ام

من زنِ نستوهم و کِی از نَفَس افتاده‌ام

پرسه می‌زد بعد عاشورا یکی دور و برت
دیدمش می‌بُرد انگشت تو با انگشترت
می‌شنیدم گوئیا آنجا صدای مادرت
بر سر و سینه زنان آمد کنار پیکرت
او صدا می‌زد بُنَیَّ کی نموده پرپرت
من هم از سوز صدای مادرم جان داده‌ام    
رضا باقریان

**************************

ای نیزه دار، آینه بر نیزه می بری

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری؟

از کوچه های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به اباالفضل بنگری

کمتر بخند،قاری قرآن دلش شکست

بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری

دیگر بس است،نیزه ی خود را زمین مکوب

تو از یهودیان محل سنگ دل تری

دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت

حالا تو صاحب دو سه تا،کیسه ی زری

با رقص نیزه ی پدرم قصد کرده ای

در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟

داری گل سری که عمویم خریده است

بی آبرو!برای که سوغات می بری؟

حس می کنم به دختر خود قول داده ای

از کربلا براش دو خلخال می خری

برگرد و زود مقنعه ی عمه را بده

در حجره های شهر،حراج است روسری

 وحید قاسمی

****************************** 

 عـارفه دهــقانی
سلام حُسنِ زمین و زمان...سلام حسین
سَرت سلامت و ماهِ رُخت تمام حسین

چقدر دور سَرت آفتاب میگردد
ستاره ها همه محوِ تو  صبح و شام... حسین!

تو سروری و عجب نیست پیشِ پای سَرت
*بِایستند درختان به احترام حسین

سَرت به نیزه بلند است در برابرِ من...
چنان بلند که شد رَشکِ خاص و عام حسین

اسارتِ سَر و داغِ فراق و از طرفی
غمِ اهانتِ پسکوچه های شام  حسین!

دلم که تنگ تر از دستِ مردمانِ شب است،
شکسته مثل سَرت بین ازدحام، حسین

خدا اگر بپذیرد، قشنگ خواهد شد
هرآنچه بر سَرم آمد در این قیام ،حسین!

**"سَرم خوشست و به بانگِ بلند میگویم":
همیشه درد، حسین است و التیام،حسین 

*اشاره به بخشی از شعر سپید استاد گرمارودی
تضمین از مصرعی از حافظ

************************

رفتی و غم برگ و برت در بغلم ماند
صدخاطره وقت سفرت در بغلم ماند 

خوابیده ای ای خواب زده در بغل خاک
بیخوابی وقت سحرت در بغلم ماند

بستی به نوک تیر دلم را و پریدی
شال عربی کمرت دربغلم ماند

تیرسه پر آمد سپرت بند به مو شد
ای بی سپر من سه پرت در بغلم ماند

آتش زده ولله مرا کاش ببینی
قدری نم چشمان ترت دربغلم ماند

سیراب شدی یا نشدی؟ آب نخوردی؟
خشکی لبت با جگرت در بغلم ماند

رفتی و شبم بی تو دگر ماه ندارد
خاموشی روی قمرت در بغلم ماند 

این تیر که نه!نیزه بی رحم تو را کشت
یک تکه تن مختصرت دربغلم ماند

من هلهله را میشنوم دید ندارم
ای دلخوشی من خبرت در بغلم ماند

تب کرده زمن رفتی و سرد آمده ای آه..
گرمای تن شعله ورت در بغلم ماند

هربار که افتاد ز نی مادرت افتاد
برداشتمش باز سرت دربغلم ماند

مادر بخدا آب دل سیر نخورده
من مانده ام و داغ تو ای شیر نخورده 
سید پوریا هاشمی
**********************
می زدی تا زیر گریه می شدم بی اختیار
با شروع هقهقت می زد رقیه زار زار

بر نیامد چون ز مشک و آب دریا هیچ کار
شد لبت نا خواسته بر خشکی و تاول دچار

رفتی و حالا شدم یک مرتبه بعد تو آب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب

سیب سرخی بر سر نیزه بگو معناش چیست؟
ماندم از گوش تا گوش گلو معناش چیست؟

حنجرت شد وصل بر یک تار مو معناش چیست؟
قبر تو با نیزه ها شد زیر و رو معناش چیست؟

حال من را می کند آرامشت اینجا خراب
 سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب

غنچهء شش ماهه ام را با صف دشمن چه کار
کرده یک تیر سه شعبه با سر و گردن چه کار

طفلکم آخر تو را با گرمی آهن چه کار
می کند آب فرات این روزها با من چه کار

می دهد گهوارهء خالی تو من را عذاب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب

خسته از خیمه نشینی ها شدی باشد درست
نیزه دارت کرده بر نیزه سرت را بد درست

سنگ ها کردند بر رویت هزاران رد درست
کرده ای در کوفه پیش چشم هاشان سد درست

کاشکی آورده بودم چند تا با خود نقاب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب 
رضا دین پرور
**********************
نام تو را همینکه صدا می‌زند رباب
آتش به جان کرب و بلا می‌زند رباب

مثل دل پدر گلویت پاره پاره است
اما دوباره حرف شفا می‌زند رباب

شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست
مادر بیا که باز صدا می‌زند رباب

چون در خیال خویش بغل می‌کند تو را
بوسه به زخم حلق شما می‌زند رباب

زحمت برای مادر و خلعت برای غیر
دیگر نگو که ناله چرا می‌زند رباب

قلب سکینه از غم تو تیر می‌کشد
در هرکجا که حرف تو را می‌زند رباب
سید محمد جوادی

************************
مثل پرنده بال گشودی رها شدی
      کوچک ترین ستاره سر نیزه ها شدی
       
      لعنت به لای لایی این نیزه دار تو
      باعث شده است بر سر نی بی صدا شدی
       
      زخم سرت برابر زخم عمو شده
      بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی
       
      بعد از تو گاهواره به دردم نمی خورد
      چه زود پر کشیدی و از من جدا شدی
       
      بر روی دست باد عزیز دل رباب
      مانند زلف های پریشان رها شدی
       
      در آسمان کرب و بلا ردّ خون توست
      تو یک تنه برای خودت کربلا شدی
مسعود اصلانی

      *********************
             اشعار مدح حضرت زینب(س) 
       
      تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن
      تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن
       
      بگو برای من از خاطرات خود بانو
      کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن
       
      ز بعد کرب و بلا کودکان بی بابا
      شنیده ام که همیشه گرسنه خوابیدن
       
      الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت
      صدای قاری قرآن زنیزه بشنیدن؟
       
      بجز شما چه کسی می تواند ای خانم
      شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن
       
      و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی
      تویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن
یاسر مسافر

      *********************
       سایه انداخته‌ای از سرِ نِی بر سر من
      دوست دارم ولی یک شب برسی در بر من
       
      پیش چشم منی و دور نرفتی امّا
      خوش به حالش...به برِ توست سر اصغر من
       
      چند وقت است نوازش نشدم؟ می‌دانی؟
      کاش می‌شد بکِشی دست یتیمی سر من
       
      بوسه و بازی و آغوش...همه پیشکشت
      شد که یک بار بپرسی چه خبر دختر من؟
       
       شد که یک بار بپرسی ز من و احوالم؟
      اصلاً آیا خبرت هست چه شد معجر من؟
       
      خبرت هست چه شد آن همه گیسوی بلند؟
      خبرت هست چه آمد به سرِ پیکر من؟
       
      هیچ می‌دانی از آن روز که رفتی چه قَدَر
      ضربه‌ی سخت رسیده به تن لاغر من؟
       
      وا نمی‌گردد اگر چشم من ، از سیلی نیست
      اثر شعله نشسته روی پلک تر من
       
      عمه تا هست همین یک دو قدم می‌آیم
      چه کنم ، تاول پایم شده درد سر من
       
      غل و زنجیر برای مُچِ من سنگین است
      ظاهراً کج شده این ساقه‌ی نیلوفر من
       
      خواهرت گفته تحمّل کنم ،‌ امّا بابا
      شده این زجرِ لعین مشکلِ زجر آور من
       
      تازیانه به کَفَش بود و به قدری چرخاند
      تا که پیچید به دور گلو و حنجر من
       
      می‌خرم هرچه بلا هست به جانم امّا
      هرگز اظهار کنیزی نشود باور من
علی صالحی

***********************
     نسیم و نیزه و آن گیسوی سبک بالت
      سر تو قافله سالار و من به دنبالت
       
      چه کرد با جگرت ماتم علی اکبر
      که شد کنار تنش مثل محتضر حالت
       
      و عمّه گفت که بعد از عموی لب تشنه
      شکست نخل امیدت، دلت، پر و بالت
       
      بهار تیغ به باغ تن تو لاله دواند
      خزان نعل ولی حیف کرد پامالت
       
      گرفته زلف سیاه تو رنگ خاکستر؟
      دمیده بین تنور آفتاب اقبالت؟
       
      چه کرد با لب تو چوب خیزرانش که
      شکفته مثل گل لاله زخم تبخالت
       
      هنوز خون بهار از نگاه من جاری است
      به یاد تک تک مرثیّه های گودالت
       
      برایم از تو چه مانده، حسین می دانی؟
      میان قلب دو دستم کبود تمثالت!
       
      در این سفر همه ی دلخوشیّ من این است
      سر تو قافله سالار و من به دنبالت
یوسف رحیمی

***********************

خورشیدی و جبریل کند نوکریت را
      سخت است ببینم غم بی یاوریت را
       
      در عرش ملائک همگی جامه دریدند
      بردند چو عمامه یِ پیغمبریت را
       
      ای قاری من صوت تو تغییر نموده
      این نیزه گرفته نفس حیدریت را
       
      از سنگ زنان من گله مندم که برادر
      آشفته نمودند رخ مادریت را
       
      نابود شود عالم اگر مُطَلِع گردد
      یک ذره از آن داغ علی اکبریت را
       
      با دست گرفتم جلوی چشم رقیه
      بر نیزه نبیند سر خاکستریت را
     امیر کرمی

*********************

علی

اسارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی