کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

غزل اخلاقی استاد سازگار 
******************** 
صدف بحرکمالات 
آن خدایی که تو را روز ازل جان بخشید 
ریشه و آب و گلت را گل ایمان بخشید
 
می توانست کند خوک و سگت خلق ولی 
بر تو با دست کرم صورت انسان بخشید
 
صدق و اخلاص و کمال و ادب و فضل و هنر 
عشق و ایثار و جوانمردی وایمان بخشید
 
خاک بودی صدف بحر کمالاتت کرد 
همچو دریات گهرهای فراوان بخشید
 
تو همان قبضه خاکی که خداوند به تو 
چشم گریان دل سوزان لب خندان بخشید
 
داد فرمان به ملک تا که تو را سجده کنند 
رتبه ات بر همه عالم امکان بخشید
  
بر تو پیراهن زیبای خلافت پوشاند 
به تو مجد و شرف و عزت و عنوان بخشید
 
تا به عقل و خرد و روشنی ات افزاید 
دوستی علی و دولت قرآن بخشید
 
برحذر باش که یکباره ندزدد شیطان 
گنجهایی که به تو خالق منان بخشید
 
تا که ره گم نکنی ذات خداوند به تو 
چارده مشعل پیوسته فروزان بخشید
 
از خدا شرم کن و ترک گنه کن میثم 
گیرم او جرم تو را از ره غفران بخشید
 
************************** 
حسینی شو 
دلت را خالی از کبر و ریا کن 
سپس آن را حریم کبریا کن
 
زتاریکی برآو نور بنگر 
به شیطان پشت نه رو بر خدا کن
 
اگر فیض وصال دوست خواهی 
حساب خویش از دشمن جدا کن
 
خدا هر شب تو را می خواند ای دوست 
تو هم یک شب خدایت را صدا کن
 
گنه در ملک او در محضر او 
چه بی شرمی چه بی شرمی حیا کن
 
عطا دیدی خطا کردی همه عمر 
بیا یک چند هم ترک خطا کن
 
گنه کردی وادعونی شنیدی 
بیا یکشب بخوان او را دعا کن
 
خدا آغوش بگشوده بسویت 
به او بگریز و شیطان را رها کن
 
دل بیمار خود را تا نکشتی 
بیاور با طبیبش آشنا کن
 
بدرمانگاه ثارالله بازآ 
تمام دردهایت را دوا کن
 
خدایی شو درون را پاک گردان 
حسینی شو دلت را کربلا کن
 
حیات جاودان این است “میثم 
بپای دوست جان خود فدا کن
 
************************** 
فراق و وصل 
حیات و مرگ را یک دم که دیده؟ 
فراق و وصل را با هم که دیده؟
 
دمی هجران، غم عمر است، یاران 
غم یک عمر را یک دم که دیده؟
 
کنار یار و دور از یار ماندن 
چو من سرگشته در عالم که دیده؟
 
چو چشم عاشق هجران کشیده 
میان چشمة خون، یم که دیده؟
 
کدامین دل غم جانان ندارد؟ 
غم یار و دل بی غم که دیده؟
 
محیط عالم از آدم زند موج 
میان موج ها، آدم که دیده؟
 
به جز زخم دل مجروح عاشق 
ز شمشیر بلا، مرهم که دیده؟
 
علی را در مقام قاب قوسین 
به جز پیغمبر خاتم که دیده؟
 
خدا را جز خدا ، ای از خدا دور 
به اسرار درون محرم که دیده؟
 
خطاکاران عالم را ببینید 
خطاآلوده چون “میثم” که دیده؟
 
************************** 
دلدار اینجا است

طوف دل کن که حرمخانه دلدار اینجاست 
به کجا میروی آرامگه یار اینجاست
 
گوهر خویش مکن عرضه به هر کس ای دوست 
بازآر از سر بازار خریدار اینجاست
 
رشته دل به همان نرگس بیمار ببند 
تا ببینی که شفای دل بیمار اینجاست
 
چند با سرزنش خار مغیلان سازی 
راه خود دور مکن آن گل بی خار اینجاست
 
شمع محفل نشدی درس زپروانه بگیر 
تا بسوزد همه هستیت بیا نار اینجاست
 
نه سوی دیر برو نه ره بتخانه بگیر 
زائر کعبه دل باش که دلدار اینجاست
 
روز و شب بر سر بازار جهان گردیدیم 
یوسفی را که ندیدیم به بازار اینجاست
 
سجده باید به خم ابروی دلدار آورد 
تا ابد قبله دل های گرفتار اینجاست
 
فیض از نخل پر از میوه میثم گیرید 
که تجلیگه صد میثم تمار اینجاست
 
************************** 
قطره اشک 
قطره ای دارم که دریا در بهای آن کم است 
گر چه افتاده زچشمم نور چشم آدم است
 
هر بنایی که مخمّر شد گِلش از اشگ چشم 
پایه اش مانند سقف آسمان ها محکم است
 
قطره اشکی دیده را دریای رحمت می کند 
قدر دانش باش کز این قطره یک نم، یک یم است
 
گر شود آن قطره سیل و سیل دریایی شود 
دربر یک قطره خونِ یوسف زهرا کم است
 
اشک باشد گوهری این گوهر از بس قیمتی است 
مخزن آن چشم گریان رسول خاتم است
 
چشمه ی خشک است هر چشمی که شد خالی زاشک 
دیده ای کز خون دل لبریز شد جام جم است
 
اشگ، شمع روشن خلوتگه یار است و بس 
در چنین خلوت سرا، جبریل هم نامحرم است
 
سینه ای که سوز دارد رشک باغ جنّت است 
دیده ای کز اشگ پر شد خوب تر از زمزم است
 
با وصال یار مردن خوب تر از زندگی است 
بی غم دلدار بودن سخت تر از هر غم است
 
از محبّت دم زدن خواهد گواه زنده ای 
اشگ تنها شاهد سوز درون “میثم” است
 
*********************** 
باغ محبّت 
سال ها، دور خزان گشتی! بهارت آرزوست؟ 
چشم خود را بستی و دیدار یارت آرزوست؟
 
نامه ات گشته سیاه و نور می جویی در آن 
بوی عطر طُرّه ی یار از غبارت آرزوست؟
 
با زبان تلخ خواهی دلبری شیرین زبان

نوشخند لعل یار از نیش مارت آرزوست؟ 
کام عطشانی ندادی در هوای کوثری 
از کویر خشک فیض آبشارت آرزوست؟
 
دست کس نگرفته ای تا دست گیرد از تو کس 
پای لنگ و همره چابک سوارت آرزوست؟
 
گوش خود را کرده ای پُر از صدای زاغ ها 
نغمه ی بلبل به گِرد شاخسارت آرزوست؟
 
تیره گی از دل نَشُسته می دوی دنبال نور 
دیدن خورشید در شب های تارت آرزوست؟
 
هم شریک دزد گشتی هم رفیق قافله 
با رقیبان ساختی وصل نگارت آرزوست؟
 
خانه در دوزخ بنا کردی و می خواهی بهشت

دور شیطان، رحمت پروردگارت آرزوست؟ 
میثما” آباد کن باغ محبّت را زاشک 
بی جهت از چوب نخل خشک، بارت آرزوست؟
 
************************* 
چارده چراغ 
تا مهر را تجلّی و تا ماه را ضیاست 
ما و تو را دو راه به هر گام پیش پاست
 
یک راه راه عزّت و ایمان و بندگی 
یک راه راه معصیت و ذلّت و خطاست
 
در بین این دو، خلق نمودند اختیار 
قومی ره کجّی و دگر قوم راه راست
 
قومی اسیر نفس و به شیطان گرفته خو 
قومی تمام همتشّان انس با خداست
 
بس لانه ها که در دل شب بستر زنا 
بس خانه ها که وقت سحر سنگر دعاست
 
قومی به دور کعبه و فوجی به دور بت 
آن طالب خدا شده این پیرو هواست
 
آن عاشق ترانه و آهنگ مبتذل 
این مست گریة سحر و ذکر ربنّاست
 
او در پی معاویه این در ره علی است 
هر کس به قدر همّت خود هر چه خواست خواست
 
آن می رود که جایزه ای گیرد از یزید 
این با حسین خفته در آغوش کربلاست
 
حال ای جوان بگو تو طرفدار کیستی 
این اختیار راه به دستت، دلت کجاست
 
محصول کلّ عمر تو دور جوانی است 
طفلیت بوده پستی و پیریت انزواست
 
بیچاره آن کسی ست که با چارده چراغ 
در تیره چاه فتنة ابلیس مبتلاست
 
هشدار تا رهت نشود از علی جدا 
هر کس که از علی ست جدا از خدا جداست
 
از سفره ی معاویه بگذر بیا بیا 
دور علی بگرد علی کعبة ولاست
 
بیگانه با گناه بود در تمام عمر 
هر کس که با پیمبر و آل وی آشناست
 
میثم” به هوش باش که از دامن گناه 
هر کس فرار کرد در آغوش مرتضاست
 
**************************** 
لاله ی توحید 
هرچه شیطان گویدت گر مؤمنی، باور مکن 
سر به پای حق بنه با دشمن حقّ، سر مکن
 
گر پی احمد شدی، دوری گزین از بولهب 
همچو حزب باد رو بر این در و آن در مکن
 
یا در امواج بلاها از عذابت کم کنند 
یا مقامت را فزون، پس شکوه از داور مکن
 
لاله ی توحید در خاک وجودت کاشتند 
با خزان معصیت، این لاله را پرپر مکن
 
پیش تر از خلقت دل، خالق دل با تو گفت 
یا که دست از دل بشو یا رو سوی دلبر مکن
 
دیده ات باشد صدف، هر قطره اشکت گوهری 
نیمه شب بیدار شو، غفلت از این گوهر مکن
 
بر حساب خود برس تا نامده روز حساب 
غفلت از روز حساب و عرصة محشر مکن
 
چون بری نام علی را اسم از این و آن مبر 
گر در حیدر زدی، رو بر در دیگر مکن
 
تا نگردی غرق در بحر هلاکت، هوش دار 
لحظه ای خود را جدا از آل پیغمبر مکن
 
هرگروهی با تو “میثم”! صحبت از حق می کنند 
حرف حق را جز ز اولاد علی ، باور مکن
 
********************** 
آغوش بهشت 
چرا دست از گناهان بر نداری؟ 
قیامت را مگر باور نداری؟
 
خدا را شرم از موی سفید است 
تو شرم از خالق داور نداری؟
 
گرفتی دامن بیگانگان را 
مگر قرآن و پیغمبر نداری؟
 
ز عمر رفته با خود حاصلی را 
به غیر از حرص سیم و زر نداری
 
تو، اوجت از ملایک بوده برتر 
چه رخ داده که بال و پر نداری؟
 
به فرقت تاج کرّمنا نهادند 
چرا آن تاج را بر سر نداری؟
 
بهشت آغوش خود را باز کرده 
که پا سوی جهنّم بر نداری
 
خدا در تو دمیده روح خود را 
چرا آن روح در پیکر نداری؟
 
مده از دست دامان علی را 
که مولایی به جز حیدر نداری
 
تمام عمر، “میثم” با علی باش 
که مولا از علی بهتر نداری
 
************************ 
صبر و رضا 
گفتم ز درس بندگی حرفی به من تعلیم کن 
گفتا ز عالم بگذر و خود را به ما تسلیم کن
 
گفتم که تن، گفتا بنه گفتم که جان، گفتا بده 
گفتم که با دل چون کنم گفتا به ما تقدیم کن
 
گفتم به سر دارم هوا تا در هوایت جان دهم 
گفتا هوای نفس را بر خویشتن تحریم کن
 
گفتم ز چنگ نفس دون دل را کنم آزاد چون 
گفتا نفس گر می کشی با ذکر ما تعظیم کن
 
گفتم غمی ده تا از آن بخشی سروری بر دلم 
گفتا سرور خویش را با اهل غم تقسیم کن
 
گفتم بترسم از چه کس از پادشه یا از عسس 
گفتا از آن کو جز خدا یاری ندارد بیم کن
 
گفتم به شکر دانشم باشد چه ذکری خوب تر 
گفت آنچه را فهمیده ای بردیگران تفهیم کن
 
گفتم همه توحید را با من به یک مصرع بگو 
گفتا که درس خویش را اوّل به خود تعلیم کن
 
گفتم که “میثم” را به دل تصمیم صبر است و رضا 
گفتا زهی تا پای جان کوشش در این تصمیم کن
 
******************* 
گوهر اشک 
ثواب گریه هجران، وصال دلدار است 
چنان که صبح فروزان پس از شب تار است
 
سحرگهان به نگاه خدا کسی پیداست 
که در نمازِ تماشای دوست بیدارست
 
مباد خواب سحر جای اشک را گیرد 
که چشم خشک همان نخل خشک بی بار است
 
به هوش باش که دل از گنه شود بیمار 
به چنگ مرگ بود هر دلی که بیمار است
 
از آن خدا زگنه حفظ کرد یوسف را 
که دید او ز خیال گناه، بیزار است
 
بیا به سوی خدا باز کن در دل را 
دلی که جای خدا نیست، وادی نار است
 
بهای گوهر اشک تو را خدا داند 
بیار هر چه که داری، خدا خریدار است
 
مباد اژدر نفست به دور دل پیچد 
گرش به دام بیفتی، فرار دشوار است
 
چو عبد حق نشوی، عبد دیگران گردی 
کسی که نیست اسیر خدا گرفتار است
 
بگوی حق و سپس سربدار شو، “میثم 
که پاسخ سخن میثم علی ، دار است
 
*************************** 
حرمت امام زمان 
بگذر زجسم و حرمت جان را نگاه دار 
دست از جهان بشوی و جهان را نگاه دار
 
یک حرف کفر خرمن دین را دهد به باد 
کمتر سخن بگوی و زبان را نگاه دار
 
ای تاخته به جانب دوزخ تمام عمر 
یک دم به خود بیاو و عنان را نگاه دار
 
دین را اساس و پایه به جز حب و بغض نیست 
در سینه این دو گنج نهان را نگاه دار
 
گنجی به پای گنج قناعت نمی رسد 
تا بی نیاز سازدت آن را نگاه دار
 
تا پی بری به قدر گل و باغ و باغبان 
فصل بهار یاد خزان را نگاه دار
 
تو از تبار دیو نه ای از فرشته ای 
از اصل خویش نام و نشان را نگاه دار
 
خواهی که از تو پیر و جوان گیرد احترام 
خود احترام پیر و جوان را نگاه دار
 
وقت گنه امام زمان بر تو ناظر است 
پس حرمت امام زمان را نگاه دار
 
میثم” به یاد سودو زیان حساب حشر 
اینجا حساب سود و زیان را نگاه دار
 
*************************** 
مکتب عترت 
سال وماه وهفته در هر روز و شب، همّت کنید 
دم به دم، ساعت به ساعت، با خدا بیعت کنید
 
از “اَلَم اَعهَد اِلیکُم” سر به سر یاد آورید 
وز برای بندگی خم، گردن طاعت کنید
 
دل اگر شد خالی از حق وادی دوزخ شود 
با خدا این خانه را گلخانه جنّت کنید
 
بهترین طاعت بود طوف حرم، بهتر از آن 
اینکه در شادی و غم با اهل غم شرکت کنید
 
طاعت هفتاد سال از لحظه ای آید به دست 
حیف باشد عمر خود را صرف در غیبت کنید
 
چند پر باید شکم از لقمه های چرب و نرم؟ 
همچو لقمان سینه خود را پر از حکمت کنید
 
لحظه لحظه می رود بر باد همچون باد، عمر 
وای اگر یک لحظه از یاد اجل، غفلت کنید
 
وسعت ملک خدا را بانگ “اُدعونی” گرفت 
گوش بگشایید و استقبال از این دعوت کنید
 
با شما در خواندن قرآن خدا صحبت کند 
تا شما هم در دعا، خود با خدا، صحبت کنید
 
پند “میثم” گوش کرده تا نگیرید انحراف 
علم قرآن را طلب از مکتب عترت کنید
 
************************** 
خویشتن را ندیدن 
به تیغ عدو قلب خود را دریدن 
بود به که از دوستان دل بریدن
 
مروت همین است در مذهب ما 
به شادی غم دیگران را خریدن
 
بود درس توحید یک مصرع و بس 
خدا دیدن و خویشتن را ندیدن
 
در آغوش خود جوی گم کرده ات را 
چه حاجت به این سوی و آن سو پریدن
 
به خود گریه کن روز مرگ عزیزان 
که سودی ندارد گریبان دریدن
 
دریغا دریغا که یک عمر کارم 
همین بود گل دیدن و گل نچیدن
 
به یک دوش بار غم خویش بردن 
به یک دوش تابوت یاران کشیدن
 
بخود آ که یک لحظه لذت نیرزد 
به یک عمر لب را به دندان گزیدن
 
اگر گوش جان واکنی، از لب خود 
توانی صدای خدا را شنیدن
 
نماز است بالی که یک لحظه با آن 
زخود تا خدا می توانی پریدن
 
اگر شور نبود به شعر تو “میثم 
چه سود از مضامین نو آفریدن
 
**************************** 
چرا نشستی 
با دوست باش با دوست ای دوست تا که هستی 
هر جا روی همه اوست امید برکه بستی
 
پیمانه گشت لبریز با نفس فتنه انگیز 
بهر نبرد برخیز آخر چرا نشستی
 
صدبار حق شنفتی یکبار حق نگفتی

تا زیر گل نخفتی از دل برآر دستی 
در کودکی که پستی دور شباب مستی 
پیری ضعیف وسستی پس کی خداپرستی
 
حکم ثواب در گوش بار گناه بر دوش 
نه عقل مانده نه هوش مرگت رسیده مستی
 
با غیر آرمیدی از آشنا بریدی 
ای وای بر تو دیدی پیمان خود شکستی
 
تا دزد مالت آمد جنگ و جدالت آمد 
چون دزد حالت آمد آیا زخواب جستی؟
 
سرمست جام دنیا در بند دام دنیا 
غافل به کام دنیا از باده الستی
 
این است پند “میثم” گیرم توئی و عالم 
مرگ آیدت مسلّم هر جا و هر که هستی
 
************************** 
این همه خطا 
زندگی گاه روز و گاه شب است 
گاه غم گاه شادی و طرب است
 
گاه تلخ است و گه بود شیرین 
گاه چون حنظل است و گه رطب است
 
ای خوشا بنده ای که در همه حال 
روز و شب شکر خالقش به لب است
 
دل به دنیا مبند کاین دنیا 
همه رنج و مصیبت و تعب است
 
بار حمّالة الحطب دارد 
هر که را خصلت ابولهب است
 
آبروی کسی به باد مده 
که خدا زین گناه در غضب است
 
اگر از یک گناه دست کشی 
بهتر از سال ها نماز شب است
 
روز حشر از کسی نمی پرسند 
تو که هستی و از که ات نسب است
 
بشر است و نتیجه ی عملش 
چه تفاوت که فارس یا عرب است
 
خالق و آن چنان عنایت و لطف 
بنده و این همه خطا عجب است
 
پیش روی تو حرص و آز و طمع 
در کمین تو مرگ از عقب است
 
گنه و محضر خدا ای وای 
آدمیزاد بین چه بی ادب است
 
حَبّة آتش ار ز دوست بود 
بهر “میثم” نکوتر از عنب است
 
********************* 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی