کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعارشهادت حضرت سجاد علیه السلام

******

مهدی نظری

ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت

از سوز درد تازیانه پیکرم سوخت

از بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن

عمامه را بردار که موی سرم سوخت

در خاطر من هست که دیروز طفلی

فریاد می زد عمه جانم معجرم سوخت!

شام غریبان لحظه های سخت ما بود

در بین آتش جا نماز مادرم سوخت

آن لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت:

زینب بیا که جامه های اصغرم سوخت

بر نیزه شاه تشنه کامان تشنه لب بود

با دیدن زخم گلویش حنجرم سوخت

وقتی که از نیزه سر شش ماهه افتاد

قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت

در راه از بس که رقیه بر زمین خورد

از سوز گریه دیده های اکبرم سوخت

بدتر از این ها تا که سیلی بر رخش خورد

ناگاه دیدم ساقی آب آورم سوخت

در پیش چشم مردهای شهر چون شمع

دیدم که عمه زینب من در برم سوخت

************************

مدح و مصیبت

ای دعـا گشتـه دعـا بـا نفـس روح‌ فزایت

وی اجـابت زده هنگـام دعـا بوسه به پایت

چشم اربـاب کـرم از همه ‌سو باز به دستت

دست اربـاب دعـا بستـه بـه دامـان ولایت

عاشق خُلق نکویت همه جا دوست و دشمن

دشمن و دوست کند از دل و جان مدح و ثنایت

کثـرت خلـق الهـی همـه از یمـن وجودت

وسعت مـلک خداونـد بود صحن و سرایت

مصحف تو که زبـور و صحف آل رسول است

وحـی‌ مُنزَل بُـوَد ای روح مناجـات، دعایت

تـو گـل سرسبـد گلشـن کشتـی نجــاتی

رخ گـل انداختــه از بوسـۀ مصباح هدایت

گــره از کـار فـروبستــۀ عالم تـو گشایی

گر چه بسته است به زنجیر، ید عقده‌گشایت

ملک و جن و بشر، ارض و سما گوش، سراپا

تا دل شب شنوند از لب جان‌بخش، صدایت

حلقـۀ سلسله‌ها یکســره در حلقۀ ذکرت

به فلک مـی‌رسد از حلقـۀ زنجیـر، ثنایت

گل لبخند تو بر سنگ لب بام، عجیب است

با وجودی که کند سنگ عدو گریه برایت

تو پیـام‌آور خــون گلـوی خـون خـدایی

بـوده در کرب‌و‌‌بلا مقتل خون غار حرایت

هیجده داغ بـه دل داشتـی و باز شکفتی

ای زده صبر و رضا خنده به لبخنـد رضایت

جای تو همچو خداوند بـود در دل مؤمن

ظاهراً دید عـدو گوشۀ ویران شده جایت

می‌دمـد از نفس روح‌فـزا بــوی حسینت

می‌زند مـوج ز فریـاد درون خون خدایت

نسل‌هـا یکسره چشم‌اند به دیـدار جمالت

نسل‌هـا یکسره گوش‌اند بـه آوای رسایت

سعی تـو بــوده ره قـرب الــی‌ الله تعالی

کربلا مـروه شـده، شـام بلا بـود صفایت

به پدر حکم شهادت به تو فرمان اسارت

بـا حسین‌بن‌علـی بـود یکـی جام بلایت

با وجودی که دو بازوی تو در سلسله بسته

بـود از چـار طـرف دیدۀ سائل به عطایت

بستـه درهای جهان بر تو و پشتِ درِ بسته

ملک و جن و بشـر، یکسره هستند گدایت

این عجب نیست که چون پای به محراب‌گذاری

ذات معبـود دهــد سیــد عبــاد، نـدایت

نه عجب گر ملک العرش کند سرمۀ چشمش

آن غبـاری کـه ز صحـرا بنشیند به ردایت

«میثم» و سایۀ لطف تـو و فـردای قیامت

ای پنـاه همـه در روز جــزا ظـل همایت

*******************************

نور حق می دمد از مشرق سجاده‌ی تو

چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو

می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت

آنکه از روز نخستین شده دلداده‌ی تو

زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند

از زلالی می و روشنی باده‌ی تو

هر کسی معجزه‌ی چشم تو را باور کرد

می شود بنده ولی بنده‌ی آزاده‌ی تو

با کرامات نگاهت دل هر عاشق را

می برد سمت خدا روشنی جاده‌ی تو

آمدی تا به جهان نور یقین برگردد

نور ایمان و سعادت به زمین برگردد

 

مکه با مقدم تو عطر بهاران دارد

دیده‌ی روشن تو رحمت باران دارد

کعبه بر شانه‌ی لطف تو توکل کرده

با نفس های مسیحایی تو جان دارد

مثل جدّت تو نهادی حجر الاسود را

ور نه بی مرحمتت قامت لرزان دارد

هر کسی در دل او نور ولایت جاری ست

به کرامات تو و چشم تو ایمان دارد

از نگاهت همه اعجاز و یقین می بارد

چشمهایت چقدر تازه مسلمان دارد

آیه آیه کلمات تو همه روشنی اند

خط به خط مصحف تو جلوه‌ی قرآن دارد

لحظاتت همه از نور خدا لبریزند

مگر این شوق الهی تو پایان دارد

شب گذشت و سر تو بر روی تربت مانده

در عروجی تو ولی شوق عبادت مانده

با تو هر لحظه‌ی من بوی خدا می گیرد

عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد

بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را

سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد

تو ولی نعمت ما و همه عبدت هستیم

رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد

تا بقیعت دل شیدای مرا راهی کن

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می گیرد

آنقدر بنده نوازی که دل چون من هم

عاقبت تذکره‌ی کرب و بلا می گیرد

بانی روضه‌ی اربابی و باران باران

چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد

از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده

با فداکاری تو شور حسینی مانده

رهبر جان به کف اهل ولایی آقا

مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا

به تو و عزت و ایثار و شکوهت سوگند

علم افراشته‌ی خون خدایی آقا

بیرق نهضت ارباب به روی دوشت

وارث سرخی خون شهدایی آقا

خطبه‌ی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند

دشمن تو نبرد راه به جایی آقا

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی

همه دیدند که مصباح هدایی آقا

مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد

راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا

دیده‌ی غرق به خون تو گواهی داده

تو عزادار چهل سال منایی آقا

اشک هم از غم چشمان تو خون می‌گرید

زائر جان به لب کرب و بلایی آقا

چشمهای تو از آن ظهر قیامت می خواند

دم بدم در همه جا داشت مصیبت می خواند

غربت و بی کسی قافله یادت مانده

شام اندوه و شب هلهله یادت مانده

خار غم چشم تو را باز نشانده در خون

پای زخمی و پر از آبله یادت مانده

در خرابه تو هم از پای نشستی آخر

قامت خم شده‌ی نافله یادت مانده

زخم بی مرهم چل روز اسارت آقا

سالها سلسله در سلسله یادت مانده

سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده

تلخی طعنه‌ی صد حرمله یادت مانده

قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست

سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست

یوسف رحیمی

*******************


اى زمین و آسمانها، سوگوار غُربتت

آفتاب صبحدم، سنگ مزار غربتت

بر جبین فصلها، هر یک نشان داغ توست

اى گریبان خزان چاک، از بهار غربتت

یک بقیع اندوه و ماتم، یک مدینه اشک و خون

سینه هامان یک به یک، آینه دار غربتت

پاک شد آینه از زنگ، اى تماشایى ترین!

شستشو دادیم دل را، با غبار غربتت

شب سیه پوش، از غم و اندوه بى پایان توست

شرمگین خورشید، از شبهاى تار غربتت

اى بقیعت عاشقان را کعبه عشق و امید

سینه چاکیم از غم تو، بى قرار غربتت

شهر یثرب، داغدار خاطرات رنج توست

خم شده پشت مدینه، زیر بار غربتت

مى تپد دلهاى عاشق، در هواى نام تو

یا غمى خو کرده هر یک، در کنار غربتت

کاش مى شد، روشناى تربت پاک تو بود

چلچراغ اشک ما، در شام تار غربتت

دایره در دایره پژواکى از اندوه توست

هیچ داغى نیست بیرون، از مدار غربتت

دامن اشکى فراهم داشتم، یک سینه آه

ریختم در پاى تو کردم نثار غربتت

آشناى زخم دلها، غربت معصوم توست

من دلى دارم پریشان، از تبار غربتت

*************************

در جسم جهان ، فیض بهارانم من

عالم چو زمین تشنه ، بارانم من

در زهد، دلیل پارسایان جهان

در عشق ، امام جان نثارانم من

فرزند حسین و زینت عبادم

شایسته ترین ، سجده گذارانم من

با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان

روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله همیشه از جگر مى سوزم

چون شمع همیشه اشک بارانم من

دردا که چه آور قضا بر سر من

اى کاش نمى زاد مرا مادر من

**

من نور دل پیمبر و زهرایم

روشنگر بزم عترت طاهایم

افروخته تر ز شمع افروخته ام

دل سوخته تر ز لاله صحرایم

با ذکر دعا و خطبه و اشک و پیام

من حافظ انقلاب عاشورایم

بیمار فتاده در دل آتش و خون

لب تشنه خسته بر لب دریایم

آن طرفه شهید زنده ام من که به عمر

از تیغ جفا بریده اند اعضایم

دردا که چه آورد قضا بر سر من

اى کاش نمى زاد مرا مادر من

**

آنم که به هر گام خطرها دیدم

در هر نفس از ستم شررها دیدم

با آنکه ز کربلا، دلم خونین بود

در شام همى خون جگرها دیدم

با آنکه به خاک و خون بدیم تن ها

بر عرشه نیزه نیز، سرها دیدم

در باغ به خون نشسته کرببلا

افتاده ، قلم قلم شجرها دیدم

یک سو تن صد چاک پدرهاى شهید

یک سو تن پا مال پسرها دیدم

دردا که آورد قضا بر سر من

اى کاش نمى زاد مرا مادر من

**

من دیده ام آنچه را که دیدن سخت است

دیدن نه همین بلکه شنیدن سخت است

از ورطه طوفا نزده آتش و خون

بر ساحل آرزو رسیدن سخت است

هفتاد و دو تن ز بهترین یاران را

دیدن به زمین و دل بریدن سخت است

بار غل و زنجیر چهل منزل راه

با پیکر تبدار کشیدن سخت است

جانبخش بود صداى قرآن اما

از راس پدر به نى شنیدن سخت است

دردا که چه آورد قضا بر سر من

اى کاش نمى زاد مرا مادر من

*********************

شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت

حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت

در حیـرتم کـه سلسله آهنین مگـر

جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت

زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس

غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت

دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو

تن‌هایشان به روی زمین بود، سر نداشت

سنگت زدند بـر سر بازارهای شام

با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت

هجـده سـر بریـده برایت گریستند

آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت

سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت

یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت

حـال تـو بـود در دل گـودال قتلگاه

چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت

مهمـان شـام بـودی و بهر تو میزبان

جز گوشة خرابه مکانی دگر نداشت

سوز شما به سینه«میثم» اگر نبود

اینقدر نخل سوخته او ثمر نداشت

حاج غلامرضا سازگار

****************************

به لب آه و به دل خون و به رخ اشک بصر دارم
شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم
که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم
کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم
که بر بالای نیزه هیجده قرص قمردارم
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه
نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم
تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم
من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم 
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه 
به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم 
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا
چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفردارم 
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما
دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم
همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من 
که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم 
اگر چشمت به آب افتاد میثم گریه کن بر من 
که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم

حاج غلامرضا سازگار

**************************

این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد

هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد

آنچه که آرزوی من آن بود آن نشد

سی سال دیر آمد و فکر مرا نکرد

طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت

روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد

غم های من ز عصر مصیبت شروع شد

وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد

در گیر و دار غارت معجر ز دختران

خلخال و گوشواره ای آرام وا نکرد

عمه رسید و گفتم "علیکن باالفرار"

یعنی کسی ز آل پیمبر حیا نکرد

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام

دشمن ز بی حیایی و ظلمی ابا نکرد

اما میان این همه رنج و غم وبلا

جایی تلافی ستم "شام" را نکرد

بازار داغ برده فروشی شامیان

داغی به دل گذاشت که کرب و بلا نکرد

در بین کوچه های یهودی نشین شهر

ما را کسی به اسم مسلمان صدا نکرد

دیدم میان بزم شراب حرامیان

چوبی که دو لب پدرم را رها نکرد

عمری به یاد این همه غم سوختم ولی

این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد

محمد علی بیابانی

****************************

مثل من هیچکس در این عالم وسط شعله‌ها امام نشد
در شروع امامتش چون من اینقدر دورش ازدحام نشد

لشکری از مغیره می‌آمد، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی اینقدر گرم احترام نشد

روضه از این شدیدتر هم هست: لحظه‌ای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما خواستم پا شوم ز جام، … نشد

به لب تشنه علی اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری اینقدر تشنه در نیام نشد

رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف اما
در سفر اینقدر غل و زنجیر  گردن  بنده و غلام نشد

آهِ زینب و صیحه‌ی شلاق تا شنیدم، … از اسب با زنجیر
خویش را بر زمین زدم اما باز هم آن صدا  تمام نشد

تل و گودال و نعل و علقمه …آه! ذوالجناح و لب و گلو… انگار
مثل زینب کسی دلش اینقدر خون ز تکرار حرف لام نشد

آه زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر اینکه با شمر همکلام نشد

این چهل سال گریه ام شاید از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد

دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیده‌ام حسین! اما هیچ جایی شبیه شام نشد

چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر
نان و خرما حلال بود اما سنگ انداختن حرام نشد

من سجاد اینقدر خواندم در مدینه نماز و هیچکدام
آخرش مثل آن نمازی که عمه‌ام خواند  بی قیام نشد

غل و زنجیر و رشته  بر گردن ، یک نفس  باده‌ی بلا را من
سرکشیدم تمام، اما شکر!  سفر عشق ناتمام نشد

*************************

قاسم نعمتی – امام سجاد(ع) – شهادت

دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را

در یک غروب سرخ بلای عدیده را

با ناله ام زمین زمان گریه می کتد

از مادر ارث برده ام این اشک دیده را

من با همین لبان خودم نیمه های شب

بوسه زدم گلوی بریده بریده را

یعقوبم و بدست خودم بین بوریا

چیدم به گریه یوسف پیکر دریده را

یادم نمی رود که چگونه مقابلم

بستند دست عمۀ قامت خمیده را

یادم نمی رود سر شب لحظۀ فرار

فریادهای دختر گیسو کشیده را

هنگام جابه جائی سر روی نیزه ها

دیدم شکاف هنجر و خون چکیده را

لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد

دیدم سپاه روی بدن ها دویده را

یک تار موی عمۀ ما را کسی ندید

پوشانده بود نور حسین این حمیده را

بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی

خون کرده صحنه ای دل مهنت کشیده را

دشمن کنیز خواست و دیدم به چشم خویش

طفل یتیم و وحشت و رنگِ پریده را

************************

حسن لطفی – امام سجاد(ع) – شهادت

زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند

بند بند من افتاده ز پا را سوزاند

آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر

پاره های جگر غرق بلا را سوزاند

سینه ام بود حسینییه ی غمهای حسین

یاد آن خاطره ها بیت عزا را سوزاند

من نه در امروز که در کربلا جان دادم

از همان روز که آتش همه جا را سوزاند

با همان تیر که در حنجره ای ترد و سفید

تارهای عطش آلود صدا را سوزاند

از همان لحظه که می سوختم و می دیدم

تازیانه همه ی پیکر ما را سوزاند

خیمه ای شعله ور افتاد زمین ناگاه

چادر دختری از جنس حیا را سوزاند

وای از آن بزم که در پیش اسیران حرم

خیزران هم لب هم طشت طلا را سوزاند

دیدم آتش ز سر بام به سرها می ریخت

گیسوان به سر نیزه رها را سوزاند

****************************

محمود ژولیده – امام سجاد(ع) – شهادت

منکه عمری در تب و تاب مرارت سوختم

چون شب شام غریبان در حرارت سوختم

بعد بابای غریب و بی کس و مظلوم خود

مثل عمه زیر زنجیر اسارت سوختم

از حرم تا قتلگه با کعب نی کردم عبور

اولین زائر منم کز این زیارت سوختم

سوختم بابا چو بر نعشت نگاهی دوختم

بر شکاف زخم های بی شمارت سوختم

نعش بی سر را که دیدم ناگهان خوردم زمین

بر تن بی سر و جسم بی مزارت سوختم

از همان روزی که می کردی سفارش عمّه را

تا کنون بر خواهر شب زنده دارت سوختم

نعش ها دیدم به صحرا رأس ها دیدم به نی

هم به هفتاد دو  و هجده بهارت سوختم

گاه دیدم غارت خلخال و گاهی گوشوار

گاه بهر دختر بی گوشوارت سوختم

گاه معجر گاه سر دیدم به روی نیزه ها

گاه ای دل بر نگاه سوگوارت سوختم

دشمن آندم که ز ما ارثِ امامت را رُبود

در تب بیماری و داغ جسارت سوختم

هیچ کس جز با تمسخر رو به رو با ما نشد

بارها در راه از دردِ حقارت سوختم

سِیلِ سیلی در اسیری سهم اهل البیت شد

بارها از دست های با مهارت سوختم

حربۀ کوفی هجوم و قتل و غارت بود و بس

از هجوم چشم ها هنگام غارت سوختم

مجلس ابن زیاد و مجلس شومِ یزید

کرد بر ناموس حق دشمن اشارت سوختم

خویش را پیروز می دانست و ما را در شکست

پیش بیگانه ز کذب این بشارت سوختم

عمه ام را خارجی خواندند و خود را اهل دین

در میان دشمنان در آن امارت سوختم

تا دم مرگم برایت گریه کردم صبح و شام

نهضتی کردم به پا حالا کنارت سوختم

***********************

آن کسی که همه اش گریه ی عاشورا بود
     
آب می دید به یاد جگر سقا بود
     
چشم هایش همه شب هیأت واویلا داشت
     
تا نفس داشت فقط گریه کن بابا بود
      **
      
زهر نوشید وَ تب کرد محیط جگرش
     
گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
     
خشک شد جُلگۀ لبهاش و با خشکی لب
     
روضه می خواند به یاد لب خشک پدرش
      **
     
آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد
     
ناگهان رعشه بر اندام رسایش افتاد
     
ضعف شد چیره و زیر بغلش خالی شد
     
از روی شانۀ افتاده عبایش افتاد
      **
      
وای از ریش سپیدش که حنایی شده بود
     
ناله اش گفتن اسمی سه هجایی شده بود
     
دم مغرب افق شهر مدینه اما
     
جهت قبله ی او کرب و بلایی شده بود
      **
      
این هم از ماهیت نفس نفیس خاک است
     
سر آقا به روی دامن خیس خاک است
     
همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
     
خاک سجاده و سجاد انیس خاک است
      **
      
گاه آهسته فقط وای برادر می خواند
     
لب تشنه «قتلوا» بود که از بَر می خواند
     
اشک می ریخت وَ هر آینه می گفت حسین
     
تا دم مرگ فقط روضۀ حنجر می خواند
       **
     
تلخی زهر به کامش عسل و قند آمد
     
بر لب پر ترکش مطلع لبخند آمد
     
جلوی چشم ترش کرببلا ظاهر شد
     
یا اَبِ یا اَبِ گفت و نفسش بند آمد
     
سعید توفیقی
*******************************

شهادت امام سجاد علیه السلام

به یاد پیکرِ بی سر چقدر گریه کنم؟

به یاد خنجر و حنجر چقدر گریه کنم؟

برای قاسم و بارانِ سنگِ کوفی ها

به یاد روضه ی اصغر چقدر گریه کنم؟

زنی به پارچه ای میزند بُرش ای وای

به یاد قاسم و اکبر چقدر گریه کنم؟

به پیش چشم ترم گوسفند شد سیراب

به یاد تشنه ی بی سر چقدر گریه کنم؟

برای پُخت و پَز روضه آتشی برپاست

به یاد آتش و معجر چقدر گریه کنم؟

عروسکی به روی دستهای دختر کیست

به یاد هق هق خواهر چقدر گریه کنم؟

آهای شهر مدینه، به نیزه ی کینه

به یاد سنگ و لب و سر چقدر گریه کنم؟

بقیع و کرب و بلا ندبه خوان دیدار است

به یاد هجرت دلبر چقدر گریه کنم؟

حسین ایمانی

**************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی