کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام

***********

آن نخل به خون طپیده را می بوسید

آن مشک زهم دریده را می بوسید

خورشید کنار علقمه خم شده بود

دستان زتن بریده را می بوسید

محمد رضا سهرابی نژاد

نخجیر

از قهر تو شاهین قدَر پر ریزد

وز هیبت تو شیر قضا بگریزد

مانَد به تو کوه اگر به رفتار آید

دریا به تومی مانَد اگر برخیزد

کو شیر دلی که پنجه با شیر زند

بی حمله ره هزار نخجیر زند

مانَد به تو خورشید اگر بخروشد

مانَد به تو شیر اگر که شمشیر زند

مجاهدی (پروانه)

***********************

والله ان قطعتموا یمینی

گردون چرا روی تو را قمر گفت؟

باید تو را از ماه خوبتر گفت

ام البنین بالید از این که زهرا

در روز عاشورا تو را پسر گفت

مدح تو را پیش از شب ولادت

در داستان کربلا پدر گفت

در جبهه ِ صفین و کربلایت

دشمن حسین و حیدری دگر گفت

نام تورا آیا ملک بخوانم؟

یا باید از رشک ملک بشر گفت

جانم فدایت باد این سخن را

تنها به تو سبط پیامبر گفت

تنها توئی که ترک دست و سر کرد

در پیش چشم دشمنان سپر کرد

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابداً عن دینی

تا ماه رخ از خون خضاب کردی

خود را فدای آفتاب کردی

دریا ز لب های تو آب می خواست

بالله تو دریا را جواب کردی

هم بحر را آتش زدی ز آهت

هم آب را از شرم آب کردی

روزی که جان ها بسته بود بر آب

تو تشنگی را انتخاب کردی

نا خورده آب از بین آتش و خون

بر رفتن خیمه شتاب کردی

آن قدر اشک افشاندی از گل چشم

تا مشک را غرق گلاب کردی

دستت زتن در راه دوست افتاد

با لشکر دشمن خطاب کردی

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابداً عن دینی

در خیمه ها فریاد آب آب است

دل ها ز سوز تشنگی کباب است

هر گوشه ماهی اوفتاده بر خاک

یا اختری سوزان در آفتاب است

خون جگر در دیده ی سکینه

اشک خجالت بر رخ رباب است

شش ماهه خاموش است و کس نداند

جان داده در گهواره یا که خوای است

من دست و جان و چشم و سر نخواهم

تنها امیدم این دو قطره آب است

خونم بریزید آب را نریزید

بس دل که بر یک جرعه آب آب است

مشی و مرام و دین و مذهب من

حمایت از اولاد بو تراب است

والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابداً عن دینی

مجاهدی « پروانه »

***********************

شدائد

گرچه هر عضوی به جای خویشتن

با اهمیت بود در ملک تن

لیک هر عضوی چه از بالا چه پست

در شدائد چشم دارد سوی دست

دست سازد قبض و بست کارها

دست سازد حمل و نقل بارها

چون به دست دشمنان مرد دلیر

دست هایش بسته شد، گردد اسیر

گر به میدان حربه گردان را نبود

پنجه باشد خنجر و مشتش عمود

احتیاج شیر بر شمشیر نیست

پنجه اش کمتر ز تیغ و تیر نیست

از بیان دست یاد آمد مرا

وصف دست زاده ی دست خدا

آن علم دار فداکار حسین

حضرت عباس سردار حسین

دولت حق را امیر محترم

هم علامت بود و هم صاحب علم

روی چون خورشید و دل چون شیر داشت

شیر و خورشیدی به کف شمشیر داشت

خضر بودی تشنه ی سقایی اش

هم سکندر محو در دارایی اش

آه از آن ساعت که از تیغ جفا

شد دو دستش در صف میدان جدا

مشک با دندان گرفت آن نامدار

تا رساند آب بر اطفال زار

شد نشان تیر آن میر دلیر

آفتابش شد نهان در ابر تیر

بس نشسته تیر او را پر به پر

شد چو مهری با شعاعی جلوه گر

ناگهان از تیر قوم بد شعار

مشک شد دارای چشمی اشکبار

آنقدر بر حال او افشاند اشک

که نماندی اشک اندر چشم مشک

دید چون بی دستی اش خصم عنود

دست بگشود و زدش بر سر عمود

از سمند افتاد بر خام هلاک

زد ندای یا اخا ادرک اخا

مجاهدی « پروانه »

***********************

کرامت قطره

کرامت قطره آبی از یم اوست

بزرگی خاکسار مقدم اوست

شجاعت آفتاب عرصه رزم

شهادت سایه ای از پرچم اوست

پدر بوسیده دستش در ولادت

برادر تا شهادت همدم اوست

کسی را که علی بازو ببوسد

جهان گر وصف او گوید کم اوست

سزد کوثر گریبان را زند چاک

بر آن سقا که چشم او، یم اوست

بخونی گز دو چشمش ریخت سوگند

دل ما خانه درد و غم اوست

امام عالم عشق است عباس

که برتر از دو عالم، ‌عالم اوست

به عطر باغ رضوانم چه حاجت

که رویم را غبار ماتم اوست

بزخم پیکر او گریه باید

که اک دیده ما مرهم اوست

بیاد کعبه دل دشنه جان داد

که چشم اهل عالم زمزم اوست

سرود وصل در موج خطر خواند

نماز عشق را بی دست و سر خواند

میثم

***********************

جمال حق

جمال حق ز سر تا پاست عباس

به یکتائی قسم یکتاست عباس

اگرچه زاده ِ ام البنین است

و لیکن مادرش زهراست عباس

خدا داند که از روز ولادت

امام خویش را می خواست عباس

علم در دست، مشک آب بر دوش

که هم سردار هم سقاست عباس

بنازم غیرت عشق و وفا را

که عطشان بر لب دریاست عباس

هنوز از تشنه کامان شرمگین است

از آن در علقمه تنهاست عباس

نه در دنیا بود باب الحوائج

شفیع خلق در عقبا ست عباس

چه باک از شعله های خشم دوزخ

که در محشر  پناه ماست عباس

شفیعان چون به محشر روی آرند

بریده دست او همراه دارند

 ***********************

تشنه کامان

نیست صاحب همتی در نشأتین

همقدم عباس را بعد از حسین

در هواداری آن شاه الست

جمله را یک دست بود او را دو دست

آن قوی، پشت خدا بینان از او

وآن مشوش حال بی دینان از او

موسی توحید را هارون عهد

از مریدان جمله کامل تر به عهد

بُد به عشاق حسینی پیشرو

پاک خاطر آی و پاک اندیش رو

عاشقان را بود آبِ کار از او

رهروان را رونق بازار از او

لاجرم آن قدوه ی اهل نیاز

آن به میدان محبت یکه تاز

روز عاشورا به چشم پر زخون

مشک بر دوش آمد از شط چون برون

جانب اصحاب، تازان با خروش

مشکی از آبِ حقیقت پُر به دوش

شد به سوی تشنه کامان رهسپر

تیر باران بلا را شد سپر

بس فرو بارید بر وی تیر تیز

مشک شد بر حالت او اشک ریز

اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک

تا که چشم مشک شد خالی ز اشک

تا قیامت تشنه کامان ثواب

می خورند از رشحه آن مشک آب

بر زمین آب تعلق پاک ریخت

وز تعین بر سر آن خاک ریخت

هستی اش را دست از مستی فشاند

جز حسین اندر میان چیزی نماند

رو سپس بر جمع می خواران نمود

پرده از راز دل خود برگشود

کای گروه باده خواران الوداع

ترسم این مستی مرا آید صداع

صحتم آهنگ بیماری کند

مستی ام رو سوی هشیاری کند

ترک جان گفتن به مستی خوشتر است

بهر او مردن ز هستی خوشتر است

این بگفت و سوی میدان رو نهاد

پا به میدان لقای هو نهاد

هستی موهوم را معدوم کرد

خویش را قربانی قیوم کرد

چون حسین این جلوه را نظاره کرد

جامه بر تن از تحیر پاره کرد

کاین چه رسم عشقبازی با خداست

اکبر است این در تجلی یا خداست

چون شنید انی انا الله از درون

کرد خود نعلین را از پا برون

سر برهنه جانب یاران دوید

پا برهنه سوی می خواران دوید

کاینک اکبر در تجلی گاه اوست

دیگر اکبر نیست آن جا بلکه اوست

بنگرید ای باده خواران آشکار

در جمال اکبرم رخسار یار

هر که را میل تماشای خداست

رو کند آنجا که طور کبریاست

رهروی بود و چراغ راه شد

اکبر من بیگرید الله شد

جمله مست از جام آگاهی شدند

باده خواران اکبر اللهی شدند

هر که از آن باده ساغر می کشید

نعره الله اکبر می کشید

زان سپس در عرصه غیب و شهود

ذکر تسبیح ملک تکبیر بود

عمان سامانی

***********************

تشنه عشق

ای تشنه ی عشق روی دلبند

بر خیز و به عاشقان بپیوند

در جاری مهر شستشو کن

وآنگاه ز خون خود وضو کن

زان پا که در این سفر در آئی

گر دست دهی سبک تر آئی

رو، جانب قبله ی وفا کن

با دل، سفری به کربلا کن

بنگر به نگاه دیده ی پاک

خورشید به خون طپیده در خاک

افتاده وفا به خاک گلگون

قرآن به زمین فتاده در خون

عباس علی ابو فضائل

در خانه ی عشق کرده منزل

ای سرو بلند باغ ایمان

وی قمری شاخسار احسان

دستی که ز خویش وانهادی

جانی که به راه دوست دادی

آن شاخ درخت باوفائی ست

وین میوه ی باغ کبریائی ست

ای خوبترین به گاه سختی

ای شهره به شرم و شور بختی

رفتی که به تشنگان دهی آب

خود گشتی از آب عشق سیراب

آبی ز فرات تا لب آورد

آه از دل آتشین بر آورد

آن آب ز کف غمین فرو ریخت

وز آب دو دیده با وی آمیخت

بر خاست ز بار غم خمیده

جان بر لبش از عطش رسیده

بر اسب نشست و بود بی تاب

دل در گرو رساندن آب

ناگاه یکی دو روبه خُرد

دیدند که شیر آب می بُرد

آن آتش حق خمیده بر آب

وز دغدغه و تلاش بی تاب

دستان خدا ز تن جدا شد

وآن قامت حیدری دو تا شد

بگرفت به ناگزیر چون جان

آن مشک ز دوش خود به دندان

وآنگاه به روی مشک خم شد

و ز قامت او دو نیزه کم شد

جان در بدنش نبود و می تاخت

با زخم هزار نیزه می ساخت

از خون تن او به گل نشسته

صد خار بر آن ز نیزه بسته

دلشاد که گر ز دست شد دست

آبیش برای کودکان هست

چون عمر گل، این نشاط، کوتاه

تیر آمد و مشک بردرید آه

این لحظه چه گویم او چه ها کرد

تنها نگهی به خیمه ها کرد

ای مرگ کنون مرا به بر گیر

از دست شدم کنون ز سر گیر

می گفت و بر آب و خون نگاهش

وز سینه ِ تفته بر لب آهش

خونابه و آب، بر می آمیخت

وز مشک و بدن به خاک می ریخت

چون سوی زمین خمید آن ماه

عرش و ملکوت بود  همراه

تنها نفتاد بو فضائل

شد کفه کائنات مائل

هم برج زمانه بی قمر شد

هم خصلت عشق بی پدر شد

حق ساقی خویش را فراخواند

بر کام زمانه تشنگی ماند

در حسرت آن کفی که برداشت

از آب فروفکند و بگذاشت

هر موج به یاد آن کف و چنگ

کوبد سر خویش را به هر سنگ

کف بر لب رود و در تکاپوست

هر آب رونده در پی اوست

چون مه شب چارده بر آید

دریا به گمان فراتر آید

ای بحر، بهل خیال باطل

این ماه کجا و بو فضائل

گیرم دو سه گام برتر آئی

کو حد حریم کبریائی 

علی موسوی گرمارودی

 

گوهر چشم

گر کشم خاک پای تو در چشم

خاک را با نظر کند زر چشم

گر به پای تو ریخت گوهر چشم

تحفه از این نداشت بهتر چشم

اشک گل کرد و خاک را گِل کرد

خاک را کرد آب بر سر، چشم

آب کی داده خاک را باد؟

با من این کار کرد آخر چشم

گر چه تر دامنم امیدم هست

نشود خشک تا به محشر چشم

یاد از ساقی حرم کردم

آن به ام البنین و حیدر چشم

این شفق نیست در غم آن ماه

کرده احمر، سپهر اخضر چشم

تا ببیند هلا ل ابروی تو

ساخت گردون زماه و اختر چشم

گفت دل گریه کن بر او شب و روز

گفت چشم به خون شناور، چشم

کفی از آب چون گرفت به کف

دید در جام، عکس اصغر، چشم

کرد سوز دلش مجسم دل

کرد چشم ترش مصور چشم

آب بگذاشت، آبرو برداشت

بر لبش دوخت آب کوثر چشم

لیک با او چه شد مپرس و مگوی

که ندید و نکرد باور چشم

سر دو تا گشت و هر دو دست جدا

مشک، بی آب و خشک، لب تر چشم

چشم بر راه پای مولا بود

ناگهان تیره کرد، سر در چشم

آمد و ختم انتظار نوشت

خامه شد تیر خصم و دفتر چشم

برد ایثار را به مرز کمال

تیر را برگرفت تا پر چشم

مشک هم بس که اشک ریخت بر او

اشک دیگر نداشتی در چشم

به سراپاش خواست خون گرید

جوشنش گشت پای تا سر چشم

بر زمین چون ز صدر زین افتاد

داشت بر دیدن برادر چشم

رفتم از دست پای نه به سرم

گوشه ی چشمی ای به داور چشم

تا به بالین او حسین آمد

مهر و مه دید در برابر چشم

گشت خورشید عشق همچو هلال

ریخت بر ماه چهره اختر، چشم

سرور استاده نخل افتاده

به تماشا گشود لشگر چشم

گفت خواندی مرا و آمده ام

باز کن بر من ای برادر چشم

در حرم روی کن که دوخته اند

بر رهت چند ناز پرور چشم

بر رخ طفل چشم در راهم

طفل اشک است جاری از هر چشم

پاسخ او چه آورم بر لب

ننهد در میانه پا گر چشم

گویم ار نیست آب و آب آور

جای سقاست آب آور چشم

شد صدف دامن تو انسانی

بس فرو ریخت دُر و گوهر چشم

علی انسانی

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی