کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


مرثیه شهادت حضرت قاسم علیه السلام

*******

آمد از خیمه برون نور چشمان حسن

صورتش پارۀ ماه پارۀ جان حسن

نوگل فاطمه و سَرو بستان حسن

مَرد میدان حسین شیر میدان حسن

چهره اش خورشیدی است ز شبستان حسن

حُسن رویش به مثال آفتابی به نقاب

ز نظرها پوشید صورتش را به حجاب

***

بر لبش وقت رجز بهترین قول و غزل

ریزد از لعل لبش بهتر از شهد عسل

با همه شوق و شتاب می رود سوی اَجل

و اَنَا بنُ الحَسنش ذکر نابی ز ازل

اذن میدان که گرفت شد به میدان عمل

و عمو با دل خون می کشیدش به بغل

رفت شمشیر بدست زِرِهَش بود کفن

بر لبش ذکر حسین بود بر دلش یاد حسن

***

متحیّر ز قدش لشگر خصم لعین

متوجّه به رخش عده ای بی دل و دین

قلب لشگر بشکافت ز یسار و ز یمین

بود از حملۀ او باد صفّین وزین

همه یل های عرب زیر تیغش به کمین

ارزق شامی از آن تیغ شد نقش زمین

ابنِ سعدِ اَزُدی فرصتی یافت طلا

ماه را کرد دو نیم دشت شد دشت بلا

***

عشق و ایثار و وفا چه کند با دلِ خون

آبرو داشت کثیر معرفت داشت فزون

از غم و عشق حسین چهره اش غرق بخون

مرکبش خورد زمین راکبش گشت نگون

لشگری ریخت سرش با همه بغض و جنون

سینه اش خُرد شد از سم اسبانِ قشون

ناگهان گشت بلند ناله اش : یا عَمّاه

یاد از زهرا کرد نوحه اش : وا اُمّاه

***

با همه خشم و شتاب آمد از خیمه عمو

با همان قهر و غضب زد به اُردوی عدو

عدّه ای را به سر و عده ای را به گلو

بین آن گرد و غبار دید آن سِرّ مگو

متلاشی ز هم است صورت و فرق نکو

گفت : ای قاسم من با عمو راز بگو

گفت : ای تاج سرم جز تو بالای سرم

هست این جدّ من و هست پیشم پدرم

محمود ژولیده

-----------------------------

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد

گره به بند نقابت زد و میان حرم

پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست

و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد

ببین که با عرق شرم آشنایم کرد

کسی که با تن این خاک آشنایت کرد

به غیر موی سفیدش، لبان پر خونت

تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد

کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید

کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد

بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن

علی که رفت بجای خودش عصایت کرد

دم از تو هست ولی باز دم ممکن نیست

که تاخت لشگری غرق رد پایت کرد

همینکه خواستی از سینه ات نفس بکشی

شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد

دوباره آمدی آرامتر نفس بزنی

که باز ضربه یک نعل جابجایت کرد

تلاش میکنی اما نفس نمیگذرد

به سینه حق بده این سنگ آسیایت کرد

تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور

مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد

به مشت قاتل تو گیسوی تو را چرخاند

بلند ازسرمو از زمین جدایت کرد

چه خوب شد که رسیدم تبر زمین انداخت

رسیدم و نوک سرنیزه اش رهایت کرد

حسن لطفی

-----------------------------

هر که از عاشقی خبر دارد

در دلش میل ترک سر دارد

آنکه از نسل حیدر و زهراست

شوق پرواز بیشتر دارد

کربلا جای پر کشیدن هاست

قاسم از راز آن خبر دارد

رنگ و بوی حسین دارد او

همنشینی گل اثر دارد

سیزده ساله است و با این حال

جگری مثل شیر نر دارد

ذکر احلی من العسل به لبش

پیش او مرگ هم شکر دارد

بی زره آمده، عدو می گفت:

چقدر این پسر جگر دارد

آمده مثل شیر می غُرَّد

نسل حیدر عجب ثمر دارد

یاد صفین زنده شد امروز

بس که او جلوۀ پدر دارد

زاده یوسف است و یوسف روی

جلوه هایی چنان قمر دارد

نور چشم حسن نظر نخوری

چشم این گرگ ها خطر دارد

تو برای حسین یک حسنی

با تو انگار بال و پر دارد

هم برایت عمو و هم پدر است

نشده چشم از تو بردارد

مجتبای حسین صبری کن

که عمو چشم های تر دارد

قول داده مراقبت باشد

چه کند کربلا خطر دارد؟

تو برای حسین یک حسنی

گر چه مثل حسین بی کفنی

***

زاده مجتبی زمین افتاد

ناگهان، بی هوا، زمین افتاد

فرق او تا شکافت دشمن گفت:

آفرین، مرحبا، زمین افتاد

ناله اش بین هلهله گم شد

گر چه او با صدا زمین افتاد

مثل حیدر شهید شد قاسم

یا علی گفت تا زمین افتاد

پیش قاسم رسید و از گریه

حضرت کربلا زمین افتاد

یادش آمد مدینه مادر هم

وسط کوچه ها زمین افتاد

بر زمین خوردن ارث مادری ست

هر که از نسل ما، زمین افتاد

آن طرف تر کنار علقمه هم

ساقی با وفا زمین افتاد

بر زمین پای می کشد از درد

صورتش گاه سرخ و گاهی زرد

حسین ایزدی

-------------------------------

بحر طویل

سیزده ساله گلی بود ز گلزار حسن

چشم شهلاش چنان چشم گهربار حسن

هر که بر او نظر افکنده خدا می‌داند

شد دلش سوختۀ عشق شرر بار حسن

عاشق اویم و با دست غمش می‌خواهد

که روم پایِ سرِ دارِ حسن

آنچنان بوی پدر داشت که زینب

ز تماشای جمالش شده بیمار حسن

حالیا آمده تا اینکه شود خاتمۀ کار حسن

گرم شد در دل آن معرکه بازار حسن

او مگر کیست ، رخش ماه شب تار حسن

سیزده سال زمین دور قدش گردیده

سیزده سال زمان صورت ماهش دیده

سیزده سال به خورشید ، صفا بخشیده

سیزده سال حسین‌ابن‌علی روی مهش بوسیده

سیزده سال دل از دست عمو دزدیده

سیزده سال به دنبال علمدار مُریدانه دویده است

و از او یکسره طرز سر و دست زدن در وسط معرکه دیده

سیزده سال مدینه ز خودش پرسیده

چه کسی ماهتر از صورت زیبای دل آرای گل نجمه به عالم دیده

سیزده سال خودش را به بر اکبر لیلا دیده

سیزده سال سحر منتظر یک سحر چشمانش

سیزده سال قمر در به در چشمانش

سیزده سال فلک چرخ زده دور سر چشمانش

سیزده سال سمک تشنه‌لب پلک تر چشمانش

سیزده سال ملائک همه دلباخته و دعواشان

بر سر یک نظر چشمانش

کاش می‌شد که شوم کشتۀ تدبیر قضا و قدر چشمانش

ما چه دانیم و چه گوئیم و چه خوانیم از او

این همان است که یُحیی و یُمیت است تب پر شرر چشمانش

حربۀ قتلِ جهانیست نهان زیر سر چشمانش

وای اگر تیغ کشد از کمر چشمانش

عالمی پر شود از کشتۀ بی بال و پر و دست و سر چشمانش

حالیا آمده تا جانب میدان برود

دیدن جانان برود

آمد و رخصت میدان ز عمو کرد طلب

با دل پر ز طرب

با وجودی پرِ تب ، غرق تعب

بی‌زره ! خود ندارد

بسته بر چهرۀ خود نیمۀ عمامه که با صورت پنهان برود

بسته شمشیر عمو را به کمر

با لب عطشان ، دل سوزان برود

تا کند صلح حسن را ز غم فاطمه جبران برود

اشک ریزان عقبش عمّه

عمو محو عبور پُرِ شورش

گوئیا جان ز تن خسرو خوبان برود

گفت ارباب هم‌اکنون همۀ کفر به یکسو

و به جنگش همه ایمان برود

با صدای ملکوتیِ رسائی قاسم

آمد و در وسط معرکه سر داد ندائی قاسم

که منم عشق حسن، سبط علی شیر خدائی قاسم

کرد هنگامه به پائی قاسم

زیر لب داشت نوائی قاسم

داشت چون اکبر لیلا به سرش شوق رهائی قاسم

ازرق شامی بی‌ریشه فرستاد به جنگ پسر فاطمه یک‌یک پسرانش

که همه با لب شمشیرِ یل نجمه فتادند

خودش آمد و با ضربۀ قاسم به درک رفت

صدای همۀ خیمه به تکبیر رها گشت از این رزم تماشائی قاسم

ناگهان از همه سو سنگ به سوی گل سرخ حسن آمد

و یک ضربت شمشیر به فرقش ، و یک نیزه

لب تشنه درآورد سر از سینۀ غوغائی قاسم

فتاد از فرس و زد نفس افتاد میان قفس مرکب و فریاد برآورد پیاپی که

عمو جان به ره عشق تو کرده است فدائی قاسم

چاره‌ساز همۀ عالم امکان به خدا لرزه فتاده است به جانش

رفته از دست توانش

گوئیا تازه شده داغ جوانش

هر چه می‌گشت نمی‌بست نشانش

با دل خستۀ بشکسته صدا زد که کجائی قاسم

مجتبی روشن روان

-------------------------------

ثمـر ریـاضِ دل علی، دُر فاطمه، گهـرِ حسن

به رسول، قطعه‌ای از جگر، به حسین، پاره‌ای از بدن

به دو لب عقیق-یمن یمن، به دوطره مشک-ختن ختن

رخ او چــراغ بــهشت دل قــد او قیـامت کربلا

شهدا بـه وادی سرخ لا، شده خم به عرض ارادتش

سـر و دست و تن سپر بلا، یمِ خون، بهشت شهادتش

مه و سال و هفته و روز و شب، همه لحظه‌های ولادتش

زده خیمـه در یم سـرخ خـون، شده مردِ سنگرِ ابتلا

گـل سرخ بـاغ محمّـدی، شکفد ز باغ جمال او

صلوات خالق ذوالمنن، بـه خصال او بـه کمال او

بــه بــراق وهـم بگو مپر نرسی به اوج کمال او

که گرفته جلوه جلال او ز جلال حضرت کبریا

ثمرِ حسن! که هماره دل به حسینِ فاطمه بسته‌ای

تــو همـای قلۀ خونی و به دل شکسته نشسته‌ای

به شتاب می‌روی از حرم تو که بند کفش نبسته‌ای

زرهت بـه تـن شـده پیـرهن، بدنت شده سپر بلا

تـو طواف دور عمو کنی، ملکوت گرم طواف تو

نگـه حسین بـه قامت و نگه حسن به مصاف تو

دل عمـه و جگـر عمـو شده شمع بزم مصاف تو

که شود خضاب به مقتلت،ز حنای خون سر و دست و پا

بـه عمو و عمه نظاره کن، شده در قفای تو نوحه‌گر

دو طرف فرات و دو سو سپه،دو لب تو خشک‌ و دو دیده تر

نه به تن زره نه به کف سپر نه به سر کله نه کفن به‌ بر

زره تـو زخـم تنت شـود ز هجـوم نیزه و تیرها

تـو شهید عـرصۀ کربلا، تو حسین را علی ‌اکبری

عمویت به جای پدر به تو، تو بر او به جای برادری

چه شود به پیکر نازکت؟ که میان این همه لشکری

عـلی اکبـرِ دگـرِ عمـو ز چه رو شدی ز عمو جدا؟

تو روی به جانب مقتل و، دل یک حرم به قفای تو

سپهنـد منتظـرت ولـی، حـرم است بـزمِ عزای تو

نگهی به«میثم»خسته دل که بوَد قصیده سرای تو

به امید آنکه شفیع او، شوی از کـرم بـه صف جزا

غلامرضا سازگار

-----------------------------

سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

باشد، به رویِ زخمِ پَرَم می برم تو را

آنقدر خاطرِ تو برایـم عـزیـز هست

حتی شده به رویِ سرم می برم تو را

چه آبروئی از مـنِ تنها خریـده ای

ای داغِ مانده بر جگرم می برم تو را

خیلی مواظبم که نریزی ز دستِ من

بر مژه های چَشمِ ترم می برم تو را

طاقت بیار چند قدم بیشتر که نیست

با آب و تـابِ بیشترم می برم تو را

از هـم مپاش، کارِ مـرا زارتر نکن

من قول داده ام ببرم، می برم تو را

در چَشمِ مادرت به چه رویی کنم نگاه

ای بی زِرِه شده سپرم، می برم تو را

بردند بر عبـا پسرم را ولـی خودم

هر طور هست ای پسرم، می برم تو را

نازک شدی ز پیـرهنت پیرهن تـری

تا نشکنی تکان نخورم می برم تو را

رو شن شده است چَشمِ من از قدّ کشیدنت

سینه به سینه رو به حرم می برم تو را

علیرضا شریف

------------------------------
سید علی رکن الدین

تحت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو
یک حرم دل، دلربا سرگشتۀ گیسوی تو
تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا!
همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو
از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای
جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو
از سَر مرکب زدم دست عدوی بی حیا
تا که دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو
جنگ مغلوبه شده، مادر نگهدارت بُود
می رسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو
پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من
می زنی پرپر خجالت می کشم از روی تو
تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم
یک گره آرام بین ساق تا زانوی تو

قاسم نعمتی

-----------------------------

غزل مصیبت
ای وای گرفتند همه دورت را
چون گل به میان خارهایی قاسم
پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر
افتاده میان دست و پایی قاسم
زیر سم اسب نرم شد پیکر تو
بر داغ عظیم مبتلایی قاسم
بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز
گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم
از کهنگی نعل کفن پاره نشد
سربسته شده چه روضه هایی قاسم
جان داشتی و تن تورا کوبیدند
فرق من و توست ماجرایی قاسم
نجمه همه گیسوان خودرا می کَند
تو قاتل او به نیزه هایی قاسم

قاسم نعمتی

------------------------------

غزل مصیبت
آیینه روی مجتبایی قاسم
مستغرق ذات کبریایی قاسم
مثل علی اکبری برای ارباب
چشم تو کند گره گشایی قاسم
حالاکه پسر دار شده شاه کریم
داغ است بساط هر گدایی قاسم
از گوشه لبهات عسل می ریزد
مدهوش زباده ی بقایی قاسم
دل می برد از همه مناجات شبت
مانند حسن چه خوش صدایی قاسم
قسمت نشده اگر امامت بکنی
معصومی و از کنه جدایی قاسم
تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود
زیبای امام زاده هایی قاسم
سوگند به پینه های پیشانی تو
با سن کمت پیر دعایی قاسم
در کرب وبلا همه حرم دار شدند
آخر تو خودت بگو کجایی قاسم
گویا که حرم نداشتن ارث شماست
بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم
پشت سر تو دعای نجمه زیباست
از بسکه لطیف و دلربایی قاسم
تو وارث تکسوار جنگ جملی
الحق حسن کرب وبلایی قاسم
زیر پر عباس کشیدی شمشیر
شاگرد امیر خیمه هایی قاسم
گردن زده ای ازرق و اولادش را
زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم
در عرش برای تو علی کف زده است
تو وارث شاه لافتایی قاسم
----------------------------

از خیمه خرامید قد و قامت قاسم

قرص قمر آل حسن حضرت قاسم

دل می برد از اهل حرم طلعت قاسم

یاد حسن احیا شده از حالت قاسم

در چشم خریدار ، عقیق یمن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

***

این قامت رعنا به حرم کرده قیامت

تکرارِ حسن آمده با هیبت و عزت

پوشیده کفن جای زره بر قد و قامت

شاید که بگیرد ز عمو هدیة رخصت

سرباز سپاه علیِ بت شکن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

***

در پیش نگاه حرم و دیدة عباس

شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس

می ریخت ز چشمان عمو بارش الماس

می دید از آن دور ، عدو این همه احساس

بر مقدم او نُقل  وگلِ یاسمن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

***

افکند نقاب از رخ و سربند عیان شد

یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبان شد

فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد

این همهمه در لشگر کفار بیان شد

این کیست که جای زِرهش با کفن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

***

با جنگِ نمایان خودش کرد قیامی

هرکس که رجز خواند ز جنگاور و نامی

پس یکسره شد کارِ یلان نیز تمامی

یک ضربه زد و گشت دو نیم اَزرَق شامی

این تازه جوان را مددِ ذوالمنن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

***

ناگاه رقیبانِ دغل حیله نمودند

روبَه صفتانی که ز هر طایفه بودند

گِردِ یلِ نامیِ حسن حلقه گشودند

هر لحظه بر این حصر، ز کفار فزودند

از هر طرفَش نیزه میان بدن آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

***

آن قامت رعنا و همان آیت سبحان

با نیزه و شمشیر ، هم آغوش ، شد اینسان

فریاد زد از زیر سم مرکبِ  عدوان

این سینة بشکسته فدای تو عموجان

زهرا به کنار تن بی جان من آمد

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

**********

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی