کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

مناجات و مرثیه امام حسین علیه السلام

***********

مقام حسین(ع) 

به ملتی که مرامش بود مرام حسین

من احترام گذارم به احترام حسین

ازآن جهت شده دیوان کربلا دل من

که افتتاح شده از ازل به نام حسین

هنوز تشنه، بگرید چو آب می نوشد

هنوز می شنود گوش دل نوای حسین

زبان به موعظه بگشود و من نمی گویم

چه روی داد و چرا قطع شد کلام حسین

به باغ، سروخرامان به خاک خون می ریخت

فتاد چون به زمین سرو خوش خرام حسین

نه چون حسین کسی سجده کرد در عالم

نه کس قیام نموده است چون قیام حسین

حسین بس که مقامش بلندمرتبه است

به جزخدای نداندکسی مقام حسین

امید هست (نگارنده) را که درمحشر

خداش بنده‌ی خود خواند و غلام حسین

*************************

آب بقا 

حیات آب بقا جز غم تو نیست حسین

نمیرد آنکه دلش با غم تو زیست حسین

صفای عمر ابد یافت هر که در غم تو

به قدر یک مژه بر هم زدن گریست حسین

به روز حشر که محشر کند شفاعت تو

کسی که سایه نشین تو نیست کیست حسین

جهنم است بهشتی که خالی از تو بود

بهشت بی گل رویت بهشت نیست حسین

توئی که آیت حریت از رخت پیداست

خوشا کسی که چو حر بر تو بنگریست حسین

گدای راه تو هر کس که گشت آقا شد

که گرد خاک رهت تاج سروریست حسین

نشسته بر سر راه تو رستگار مدام

به دستگیری او لحظه ای بایست حسین

سید محمد رستگار

******************************

محشر

بیا در کربلا محشر ببین، کین گستری بنگر

نظر کن در حریم کبریا غارتگری بنگر

فروشنده حسین و جنس هستی، مشتری یزدان

بیا کالا ببین بایع نگه کن مشتری بنگر

به فکر خیر امت بود وقت مرگ فرزندش

ز همّت کشته شد، امت ببین، پیغمبری بنگر

ز بی آبی به وقت مرگ هم عبّاس نام آور

خجل بود از سکینه یادگار حیدری بنگر

پی انگشتری ببرید انگشت شهِ دین را

جفای ساربان بین و اصول چاکری بنگر

به جای شاه دین فرمانده خیل اسیران شد

مقام زینبی را بین وفای خواهری بنگر

برای گریه هم رخصت ندادند آل احمد را

مسلمانی نگه کن رسم مهمان پروری بنگر

حسین را کشته بود و خون بها می داد مشتی زر

ببین کار یزید بی حیا زشت اختری بنگر

ابو القاسم لاهوتی

*****************************

اجابت 

نیزه را سرور من بستر راحت کردی

شام را غلغله صبح قیامت کردی

به لب تشنه ات آن روز اشارت می کرد

خاتمی را که در انگشت شهادت کردی

عقل می خواست بمانی به حرم اما عشق

گفت برنیزه بزن بوسه اجابت کردی

بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند

آیه هائی ست که بر نیزه تلاوت کردی

اکبر و قاسم و عباس کجایند کجا

عشق چون این همه را بردی و غارت کردی

چیست درتو همه امروز تو را می جویند

ای تن بی سر سرور چه قیامت کردی

باز من ماندم و صد کوفه غریبی هیهات

گرچه آزاد مرا تو ز اسارت کردی

محمد علی عجمی

*********************************

حقیقت

تا ابد جلوه گه حق و حقیقت سر توست

معنی مکتب تفویض علی اکبر توست

طفل ششماهه تبسم نکند پس چه کند؟

آن که بر مرگ زند خنده علی اصغر توست

خواهر غمزده ات دید سرت بر نی و گفت

آن که باید به اسیری برود خواهر توست

خواست زینب بزند بوسه سراپای تو را

دید هر جا اثر تیر ز پا تا سر توست

درس مردانگی عباس به عالم آموخت

زان که شد مست از آن جرعه که در ساغر توست

ای که در کرببلا بی کس و یاور ماندی

چشم بگشا و ببین خلق جهان یاور توست

ای حسینی که به هر کوی عزای تو به پاست

عاشقان را نظری بر دم جان پرور توست

کاش مهران سر خود را به تو می کرد نثار

دانم ای دوست یقین گفته ی من باور توست 

احمد مهران

***************************

پیمان

هر که پیمان با هو الموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

مومن از عشق است و عشق از مومن است

عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک تر

پاک تر، چالاک تر، بی باک تر

عشق صید از زور بازو افکند

عقل مکار است و دامی می زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین لا ینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند

این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان

عشق کمیاب و بهای او گران

عقل محکم از اساس چون و چند

عشق عریان از لباس چون و چند

عقل می گوید که خود را پیش کن

عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب

عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو آباد شو

عشق گوید بنده شو آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است

ناقه اش را ساربان حریت است

آن شنیدستی که هنگام نبرد

عشق با عقل هوس پرور چه کرد

آن امام عاشقان پور بتول

سرو آزادی زبستان رسول

الله الله بای بسم الله پدر

معنی ذبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزاده خیر الملل

دوش ختم المرسلین نعم الجمل

سرخ رو عشق غیور از خون او

شوخی این مصرع از مضمون او

در میان امت کیوان جناب

همچو حرف قل هو الله در کتاب

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت

حریت را زهر اندر کام ریخت

خواست آن سرجلوه خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه ها کاوید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد

مدعایش سلطنت بودی اگر

خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد

دوستان او به یزدان هم عدد

سرابراهیم و اسماعیل بود

یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار

پایدار و تند سیر و کامکار

تیغ بهر عزت دین است و بس

مقصد او حفظ آئین است و بس

ماسواالله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشد

از ر گ ارباب باطل خون چکد

نقش الا الله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم

زآتش او شعله ها اندوختیم

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز

تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان

اشک ما بر خاک پاک او رسان

اقبال لاهوری

********************

اوج عطش 

توبا تنهائی ات از خود فرا رفتی به تنهائی

ولی در خود فرو ماندیم ما جمع تماشائی

تو دراندازه های ناگزیر ما نمی گنجی

تو را هم با تو می سنجیم در عزم و شکیبائی

از اول آخر کرببلایت را چنین دیدم

تو وهفت آسمان غربت، تو و یک دشت تنهائی

نوای گریه باران دراین شبهای بی پایان

به سوگ توست با ما عاشقان گرم هم آوائی

از آن روزی که خونت بر زمین باریده، گردیده

تمام خاک لبریز از شقایق های صحرائی

کسی مثل تو لفظ عشق را معنا نخواهد کرد

کسی مثل تو، مثل تو به این ایجاز و شیوائی

زلالی های یاران تو را تصویر از این بهتر

که جان دادند در اوج عطش دل های دریائی

به جان تو که از تو غیر تو هرگز نخواهم خواست

ولی دستی تهی دارم مگر بر من ببخشائی 

سهیل محمودی

****************************

صحرا و ماه

براین صحرای پر بیم و هراس ای مه متاب امشب

که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب امشب

سزد گر چهره پنهان می کنی در هاله ماتم

که اصغر را نمی بینی در آغوش رباب امشب

نهان شد چهره خورشید مغرب در نقاب خون

جهان شد محفل ماتم ز مرگ آفتاب امشب

بر این تن  ها که هر یک رنگ گل های خزان دارد

ببار ای آسمان از چشم اخترها گلاب امشب

جدا شد ساقی این کاروان را دست از پیکر

بده این کودکان را ای فلک از دیده آب امشب

اگر دیشب نخفتی از عطش در دامن مادر

در آغوش پدر ای کودک شیرین بخواب امشب

سر از خاک نجف بردار ای سردار مظلومان

برای دستگیری بی کسان را کن شتاب امشب

بیا وز اهل بیت خویش امشب پاسداری کن

گرفتاران غم را از محبت غمگساری کن 

****************************

برترین شهید 

تا گردش زمانه و لیل و نهار هست

نام حسین هست و حسینی شعار هست

این نام پر شکوه بر اوراق روزگار

جاوید هست تا ورق روزگار هست

تا موج می خروشد و تا بحر می تپد

یاد از خروش او به صف کارزار هست

تا سر زند سپیده و تا بشکفد سحر

خورشید روی او به جهان آشکار هست

تا عدل هست رایت او هر طرف به پاست

تا ظلم هست نهضت او استوار هست

تا در زمانه رسم یزید است برقرار

سودای دادخواهی او برقرار هست

تا لاله سر زند ز گریبان کوهسار

دل ها ز داغ اصغر او داغدار هست

ای برترین شهید که هر کس خدای را

با چشم دل شناخت تو را دوستدار هست

هرگز مباد خاطر ما خالی از غمت

تا گردش زمانه و لیل و نهار هست 

حمید سبزواری

***************************

بیا تا برویم 

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده ست به تفسیر قیامت زینب

آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد می بالد

آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و بر می خیزد

رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید بیا برگردیم

عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

دست عباس به خونخواهی آب آمده است

آتش معر که بر پاست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان

راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می فهمید

آب مهریهِ زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نماندست چرا برگردیم

آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز درین آمد و رفت

تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

ابوالقاسم حسینجانی

*********************************

بیرق سبز 

نبی ما محمد (ص) گاهگاهی

به اقلیم یمن بودش نگاهی

نمی دانم در آن صحرا چه دیدی

کزو بوی خدا را می شنیدی

به هر گلشن گلی روید خدائی

در آن گل هست بوی آشنائی

به هر رنگی گل توحید روید

دهد بوی خدائی تا که بوید

برو بو کن زمین کربلا را

کز آنجا بشنوی بوی خدائی

زمین کعبه هم چون کربلا نیست

که او آغشته با خون خدا نیست

اگر بستند بر اهل حرم آب

تو را اشک یتیمان کرد سیراب

نه از آب فرات است این نم تو

که گرید آسمان زین ماتم تو

تو را دیگر چه حاجت بر فرات است

که پیش اشک ما صد دجله مات است

چه زیورها که زیب سینه توست

چه گوهرها که در گنجینه توست

یکی یاقوت خون حلق اصغر

یکی نافه زمشکین موی اکبر

کنار بیرق سبز نگونسار

فتاده دست عباس علمدار

درخشد چون سریا در دل شب

چو مروارید غلطان اشک زینب

تو در گنچینه داری گوشواره

به یاد گوش های پاره پاره

تن خاکی که در پایت نهان است

عزیزش دار کو آرام جان است

بگو ای خاک با خورشید گردون

میا از حجله گاه شرق بیرون

که این جا روی نی خواهی درخشید

سری روشن تر از صد ماه و خورشید

که یک نی آفتاب روز محشر

بلند است از زمین الله اکبر

دکتر ریاضی یزدی

************************

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور 

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ حسرت می برد بر این تنور

گرنه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای

دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور

این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

این همان مشکوه حق باشد که نایابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است

زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت

قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور

پارسای تویسرکانی

*****************************

فتد ای باد صبا گر سوی جنت گذرت 

فتد ای باد صبا گر سوی جنت گذرت

گو به زهرا که شهید از کین شد پسرت

ای فلک مرتبه، ای برج سپهر عصمت

غذفه در بحر حوادث، شده شمس و قمرت

همچو گل، چاک زنی پیرهن صبر، به تن

گر بر آن پیکر صد چاک، بیفتد نظرت

کاکلی را که یکی موی وی از شانه جدا

می شدی از غم او ریخت به دامن گهرت

این زمان، غرقه به خون گشته، ز بیداد یزید

نیست ای بانوی جنت، مگر از وی خبرت

آخر از تیشه بیداد، ز پا افکندند

سرو قد علی اکبر زرین کمرت

به علمدار حسین، آن شه اقلیم وفا

ظلمها رفت، کز آن واقعه سوزد جگرت

در مصافی که بپا گشت، ز خون کرد خصاب

گل گزار حسن، قاسم نیکو یسرت

شیر خورد از دم تیر ستم خصم دغا

اصغر، آن مردمک دیده و نور بصرت

رفت از ماریه در کوفه و از کوفه به شام

به اسیری ز جفا زینب خونین جگرت

شهر کوفه، تو نبودی که بپرسی از او

با تو آن قوم چه کردند که بشکست سرت

چاووش اصفهانی

********************************

تراوش اندوه 

یک بار دیگر العطشم شعله ور شدست

چشمانم از تراوش اندوه تر شدست

یک بار دیگر آمده ام یاد او کنم

افلاک را زشیون خود زیر و رو کنم

مظلومی از درون تو می خواندم به خویش

هل من معین خون تو می خواندم به خویش

من کز غم تو هیأت مجنون گرفته ام

شش گوشه مرقدی ست دل خون گرفته ام

ظهری غریب بود و به صحرا شدم خموش

باریده بود عشق به ادراک خاک دوش

از دور چند خیمه هویدا در آفتاب

آن سوی تر سواد سیاهی که در سراب

نزدیک تر که آمدم آهم زبانه کرد

آهی که چرخ خورد و مرا تازیانه کرد

دانستم آنکه دیر بسی دیر کرده ام

این بار نیز تکیه به تقدیر کرده ام

دیدم که ذوالجناح چوکوه ایستاده است

آن سو زنی در اوج شکوه ایستاده است

در چشم او ز اشک سماعی ست دیدنی

دیدم که عشق تیغ دو دم برگرفته است

لال تحیر، آینه سان، شب نداشتم

می خواستم بتازم و مرکب نداشتم

می خواستم به خلسه خون آشنا شوم

هفتاد و سومین سر از تن جدا شوم

در آن میان حدوث و قدم مست عشق بود

آری لگام مرگ و ستم دست عشق بود

وقتی که تاخت تشنه به سوی معادخون

برخاست از مهابت او گرد باد خون

آن دم امام در تف امن یجیب ماند

دم درکشید و اشهد خود را غریب خواند

در چار سوی عرصه خون راند و گریه کرد

بر هر شهید فاتحه ای خواند و گریه کرد

آن گاه عرصه بر نفس او سپند شد

بانگ فیا سیوف خذینی بلند شد

پیچید شور حیدر کرار در سرش

آتش گرفت نعره الله اکبرش

یک باره تاختند بر او تیغ های مرگ

آهن گداختند در او تیغ های مرگ

غافل که غیرتش ازلی بود در جهان

غافل که او حلول علی بود در جهان

این لحظه آه لحظه مرگ دوباره بود

هر چند ظهر، وقت غروب ستاره بود

روحی بلند همچو ملائک عروج کرد

روحی که بال و پر زد و قصد خروج کرد

آن روح در طواف به گرد امام شد

وآن حج نا تمام بدینسان تمام شد 

نادر بختیاری

******************************

جاودان تشنه 

اگر نبود به خون تو آسمان تشنه

چرا به خون تو شد تیغ خونفشان تشنه

تمام اهل حرم از لب تو سیرابند

منم که مانده ام ای خضر در میان تشنه

ز سوز تشنگی ای غنچه لب در این گلشن

گل بهار بود چون گل خزان تشنه

مگو شتاب چرا می کنی ز شوق لبم

چه می کند به لب چشمه روان تشنه

ز خصم سنگدل ای تشنه لب نمی باشد

که هم بود دل تو تشنه هم زبان تشنه

چنان که تشنه آبست جان مستسقی

منم به دیدن روی تو همچنان تشنه

نبود گر به دلت ذوق ساقی کوثر

چرا به باغ جنان رفتی از جهان تشنه

همین نه تشنه به آن تیغ آبدار توئی

بود به خون تو هم شمر هم سنان تشنه

همیشه تشنه دیدارت ای شهید منم

که خضر هم ز غم توست همچنان تشنه

مگو که تشنه دیدار من چسان شده ای

به پیش آب شود مضطرب چنان تشنه

زدیدنت شدم از خود به در چگونه شود

ز دور بیند اگر آب ناگهان تشنه

گمان مکن که کنون ذوق زندگی دارم

که بی رخ تو به مردن منم زجان تشنه

نه من هوای تو دارم که ساقی کوثر

بود به روی تو در محفل جنان تشنه

حسین کشته شد القصه تشنه کام کجا

روا بود که شود کشته میهمان تشنه 

میرزا عبدالرسول (فنا)

*****************************

الا ای فروزنده دل آفتاب 

الا ای فروزنده دل آفتاب

به جسم شهیدان سبک تر بتاب

شهیدان قربانگه راستین

فشانده به حق بر دو کون آستین

جگر گوشه گان پیمبر همه

گل باغ زهرای اطهر همه

عزیزان درگاه عزت نشان

فتاده به چنگال آدم کشان

جگر گوشه های رسول خدای

زده تشنه در موج خون دست و پای

ز خون شهیدان زمین سرخ پوش

زآه یتیمان فلک در خروش

از این سرزمین تا به روز شمار

نروید مگر لاله ای داغدار

تنوری ست، از کینه افروخته

سر و دست پاکان در او سوخته

بر این شعله ور آتش خانه سوز

مزن دامن ای مهر گیتی فروز

تو افزون مکن تاب این رزمگاه

به نرمی بیافزا ز گرمی بکاه

ز تو رحمت و مهربانی سزا ست

تو را مهر خوانند مهرت کجاست

نبینی تن نوگلان چاک چاک

برهنه فتاده ست در خون و خاک

دوم مصحف کارفرمای حق

پریشان به هر سو ورق در ورق

قلم رفته از خنجر آبدار

چه بر شیر مردان چه بر شیر خوار

نداری اگر پاس تیمارشان

مکن گرم بازار آزارشان

برهنه تن و تشنه لب، خسته حال

جفا این همه چون کند احتمال

گزندش مده زاده ی مصطفاست

ستم بر پیمبر ستم بر خداست

تو روشن کن ِ بزم آب و گلی

زدوده روانی و روشن دلی

به خیره سران باز نه خیرگی

نزیبد ز روشندلان تیره گی

بر افتادگان سر گرانی مکن

تو روشندلی تیره جانی مکن

تجلی گه عاشقان خداست

قدم سست کن، عرصه ی کربلاست

فلک را در این دستگه، پای لنگ

قضا را در این ماجرا، کار تنگ

سر بی تن و جسم بی سر شده

به دریای خون دُر شناور شده

ز طوفان این لُجه سهمگین

سبک بگذر ای کشتی آهنین

نترسی که آهِ دل دردمند

بسوزد تو را چون بر آتش سپند

ندانی که بنیاد افلاکیان

شود سست از ناله ی خاکیان

ندانی که از گریه ی چشم پاک

برد سیل بنیاد خاک و سماک

ز طوفان آه دل سوخته

مشو ایمن ای شمع افروخته

بترس از فغانی که مضطر زند

که آهی جهانی به هم بر زند

بود کز یکی آه طفل نزار

بر آید ز بنیاد هستی دمار

سر آید درنگ زمین را زمان

به پایان رسد گردش آسمان

نماند نشانی از این دستگاه

نه گردون بماند نه خورشید و ماه

ز طومار هستی یکی یادگار

نماند به جز ذات پروردگار

سنا زین مصیبت فرو بند لب

بر این در نگه دار شرط ادب 

جلال الدین همائی

***************************

چشمه اشک 

باز می گردم به کار خویشتن

گریه نوش و شرمسار خویشتن

باز می گردم ببینم عشق چیست

شیعه تر شوریده تر در عشق کیست

ناگهان هر واژه ای تب می کند

یادی از اندوه زینب می کند

یال خون آلود اسبی بی سوار

می وزد بر خاک های سوگوار

می زند بر سینه می پوشد سیاه

خاک گودال بلند قتلگاه

از نگاه پیر و غیرتمند من

قطره قطره می چکد لبخند من

چشمه چشمه اشک و ماتم می شوم

کربلا در کربلا غم می شوم

می شوم پر از سکوتی ارجمند

می سرایم با زبانی سر بلند

ای حسین ای ماه قربانی شده

صبح سکر انگیز طوفانی شده

ای تمام شهر درسوکت سیاه

آب های نهر در سوکت سیاه

ای سر خورشید روی دامنت

شعله شعله زخم در پیراهنت

ای درختان پیش رویت سر به زیر

هفت اقیانوس در چشمت اسیر

جز تو کس در عاشقی استاده نیست

تشنه کام هرچه بادا باد نیست

جز تو کس فریاد بیداری نشد

تشنهِ از خویشتن جاری نشد

غصه ها پشت مرا خم می کنند

گریه ها عمر مرا کم می کنند

آه از آن ساعت که درآن دشت پیر

ذو الجناحی بود و زینی سر به زیر

آفتاب از صدر زین افتاده بود

آسمان روی زمین افتاده بود

هیچ کس خورشید را یاری نکرد

هیچ کس از گل طرفداری نکرد

جملهِ سرها گریبانی شدند

دشمن آن نوح طوفانی شدند

آسمان در پیش چشمش سنگ شد

بهر دیدارش خدا دلتنگ شد

آسمان در آسمان بارانی ام

گردبادم در خودم زندانی ام

سر نهاده شعله روی دامنم

آتشی سر در گریبان خودم

ساکن شام غریبان خودم

آسمان بر دوش صحرا می رود

آفتابی رو به دریا می رود

آه ای دریا در آغوشش بگیر

موج طوفان زاد، بر دوشش بگیر

چون که این دریای طوفان پیرهن

هفت وادی زخم سرکش در بدن

می رود تا عشق را معنا کند

می رود تا خویش را پیدا کند

آسمان گریان و صحرا تشنه است

در میان دجله دریا تشنه است

دست در شط برد و دریا مست شد

آسمان تا بی نهایت مست شد

با دل خونین لب خندان که دید

تشنه مشک آب بر دندان که دید

محمود اکرامی

*****************************

حیدر بر آشفته 

ای ذوالفقار در تف خون خفته ای حسین

ای حیدر دوباره بر آشفته ای حسین

اف بر چنان کسان که نکردند یاری ات

آنان که بودشان خبر از زخم کاری ات

مختار هم اگر چه کشید انتقام تو

در ظهر مرگ تیغ نشد در نیام تو

« ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

باید برون کشید از این ورطه رخت خویش »

ای ذوالفقار در تف خون خفته ای حسین

ای حیدر دوباره بر آشفته ای حسین

بانگ شراره گون تو پیچید در جهان

تا حشر بوی خون تو پیچید در جهان

نادر بختیاری

***************************

خورشید

چون دید به نوک نی سرش را خورشید

بر خاک، تن مطهرش را خورشید

آرام حریر نور خود را گسترد

پوشاند برهنه پیکرش را خورشید

خورشید بر این تیره مغاک افتاده ست

یا بر سر نی آن سر پاک افتاده ست

بر عرش نی از تلاوت او پیداست

هفتاد و دو سوره روی خاک افتاده ست

***********************

خدای تو گریست 

روشن آن دیده که هر شب به عزای تو گریست

صبح زد چاک گریبان و برای تو گریست

خواست آدم شود آسوده ز گرداب بلا

خواند نام تو و بر کرب و بلای تو گریست

نوح کشتی چو بنا کرد بر آن خشک زمین

آسمان آن همه دریا به هوای تو گریست

زمزم آنروز که جوشید از آن وادی عشق

عطش شوق ترا دید و به پای تو گریست

این همه دیده گریان اگر او لطف خداست

می توان گفت به سوک تو خدای تو گریست

زائری کاو شده از فیض زیارت محروم

دل حرم کرد و بر آن صحن و سرای تو گریست

تشنه لب بودم و آبم به نظر آینه بود

دل که آتش شده از شور عزای تو گریست 

مرتضی عصیانی

*****************************

خون خدا 

می خواست کفر افکند از جوش کعبه را

تا اهل دین کنند فراموش کعبه را

بگرفت جا به دامن کرببلا حسین

با درد و غم نمود هم آغوش کعبه را

شد زنده دین حق زقیامش اگر چه کرد

اندر عزای خویش سیه پوش کعبه را

خون خدا به کرببلا موج می زند

بینم و لیک ساکت و خاموش کعبه را

بوی خوشی  که می وزد از تربت حسین

گوئی که برده تا ابد از هوش کعبه را

بنگر مقام و رتبه که در پیش کربلا

شد حلقه ارادت در گوش کعبه را

از بس که اشک ریخته در ماتم حسین

چون زمزم است چشمه پرجوش کعبه را

یا نیست جز خیال شه کربلا به سر

یا خاطرم نموده فراموش کعبه را 

حسین آهی

*****************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی