کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت باقرعلیه السلام-۲

**********************

لبم شهد و دهانم چشمه ی فیض و کلامم جان

سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش

امام پنجم و معصوم هفتم حضرت باقر

که تا شام ابد بادا سلام از حی منانش

لقب باقر، محمّد نام او، کنیه ابا جعفر

تعالی الله از این کنیه و این نام و عنوانش

رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش

جهان فضل تا شام ابد، مدیون احسانش

سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش

سلام آورده جابر از رسول حسن سبحانش

عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد

اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش

عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را

که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش

چراغ روشن دل‌هاست قبر بی چراغ او

چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش

نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را

سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش

ضریحش کعبه ی دل بود و ایوانش بهشت جان

الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش

شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی

میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش

کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم

خدا باشد ثناگویش، نبی باید ثناخوانش

فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را

که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش

گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش

گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش

ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارش

تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش

کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز

که ریزد قطره ی اشکی بر او از چشم گریانش

مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینم

که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش

به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را

که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش

اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را

نشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش

دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا

کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش

دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش

نهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش

بوَد در شعله ی جانسوز، نظم «میثمش» پیدا

غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش

****************************

مانده داغی عظیم بر جگرت

عکس راسی به نیزه،در نظرت

سر بازار شام و بزم شراب

چه بلاهایی آمده به سرت

هر شب جمعه خون دل خوردی

پای ذکر مصیبت پدرت

پای روضه به جای قطره ی اشک

خون و خونابه ریخت از بصرت

می توان دید عکس زینب را

بین قاب کبود چشم ترت

سوختی سرو باغ فاطمیون

زهر آتش زده به برگ وبرت

گر گرفته فضای حجره ی تان

تحت تاثیر آه شعله ورت

مهر و تسبیح کربلایت را

داده ای ارثیه به گل پسرت

وحید قاسمی

***********************

سوغات ما از کربلا درد و محن بود

پژمردگیّ لاله های در چمن بود

من تشنگی در خیمه را احساس کردم

یاد از دو دست خونی عباس کردم

من کودکی بودم که آهم را شنیدند

دیدم سر جد غریبم را بریدند

من دیده ام در وقت تشییع جنازه

اسبان دشمن را که خورده نعل تازه

من با خبر هستم ز باغی پر شکوفه

خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه

گر چه که من مسموم از زهر هشامم

من کُشته ی ویرانه ای در شهر شامم

دیدم که پر می زند همسنگر من

در خاطرم شد زنده یاد مادر من

**************************

هفتم ماه است و باید چشم ها گریه کنند

پا به پای روضه های هل اتی گریه کنند

این قبیله بی نیاز از روضه خوانی منند

که فقط کافی است گویم کربلا گریه کنند

با همین گریه است که یک چند روزی زنده اند

پس چه بهتر اینکه بگذاریم تا گریه کنند

حال که گریه کن مردی ندارد این غریب

لااقل زن¬ها برایش در منا گریه کنند

هر زمانی که میان خانه روضه می گرفت

امرش این بود اهل خانه با صدا گریه کنند

با سکینه می نشیند "شیعتی" سر می دهد

آه جا دارد تمام آب ها گریه کنند

چشم او شام غریبان دیده بین شعله ها

عمه هایش در هجوم اشقیاء گریه کنند

یاد دارد کعب نی هایی که مانع می شدند

چشم های زخم آل مصطفی گریه کنند

در قفای ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه

انبیاء را دید با خیر النساء گریه کنند

عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم

یا شوند آزاد از زنجیر یا گریه کنند

یاد موی خاکی همبازی اش تا می¬کند

دخترانش مو پریشان ای خدا گریه کنند

جواد حیدری

**************************

اى زمین و آسمان سوگوار غربتت

آفتاب صبحدم، سنگ مزارغربتت

بر جبین فصل‏ها هر یک نشان داغ توست

اى گریبان خزان، چاک از بهارغربتت

یک بقیع اندوه و ماتم یک مدینه اشک وخون

سینه‏هامان یک به یک آیینه دار غربتت

پاک شد آیینه از زنگ، اى تماشایى‏ترین

شستشو دادیم دل را، باغبار غربتت

شب سیه پوش از غم و اندوه بىپایان توست

شرمگین خورشید، ازشبهاى تارغربتت

اى بقیعت عاشقان را کعبه عشق وامید

سینه چاکیم از غم تو، بى قرارغربتت

شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست

خم شده پشت مدینه زیربار غربتت

مى‏تپددلهاى عاشق در هواى نامتو

با غمى خو کرده هر یک در کنارغربتت

کاش مى‏شد روشناىتربت پاک تو بود

چلچراغ اشک ما در شام تارغربتت

دایره در دایره پژواکى از اندوه توست

هیچ داغى نیست بیرون از مدارغربتت

دامن اشکى فراهم داشتم یک سینه آه

ریختم در پاى تو کردم نثارغربتت

آشناى زخم دلها،غربت معصوم توست

من دلى دارم پریشان، از تبارغربتت

کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد

توهرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد

حکایت نرود میخ اهنی درسنگ ؛

مگو به سنگ که ضرب المثل نمی فهمد

حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما

دریغ و درد که این را اجل نمی فهمد

*****************************

خسته دربند غمم،بال وپرم میسوزد

نفسم با جگر شعله ورم میسوزد

با دلم زهر چه کرده است خدا میداند

جگرم نه که ز پا تا به سرم میسوزد

دست وپا میزنم و ذکر لبم یا زهراست

گوشه حجره همه برگ و برم میسوزد

زانهمه ظلم که دشمن به سرم آورده

درغمم زار نشسته پسرم میسوزد

گرچه در آتشم و پا به زمین میکوبم

قصه ی کرب وبلابیشترم میسوزد

هرکه این قصه شنیدست ولی من دیدم

خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم

هستی ما همه در کربببلا رفت به باد

چه به روز دل زینب که نیامد ای داد

ارباًاربا بدن شبه پیمبر از تیغ

دست عباس قلم شد به روی خاک افتاد

دشنه و تیغ وسنان،سنگ و عصا یک لشگر

غرق خون تشنه لبی خسته تنها فریاد

شهدا را همه سر بر سرنی شد دیگر

سر ششماهه چرا،آه و فغان زین بیداد

یک طرف ضجه وشیون،یک سو هلهله بود

در فغان جمع نوامیس خدا دشمن شاد

******************************

ای دومین محمد و ای پنچمین امام

از خلق و از خدای تعالی تو را سلام

چشم و چراغ فاطمه، خورشید هفت نور

روح و روان احمد و فرزند چار امام

آن هفت نور روشنی چشم هفت آفتاب

آن چار امام خود پدر این چهار امام

وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار

نام تو را نبرده نبی جز به احترام

هم ساکنان عرش به پایت نهاده رخ

هم طایران سدره به دستت همیشه رام

حکم خدا به همت تو گشته پایدار

دین نبی به دانش تو مانده مستدام

با آنهمه جلال و مقامی که داشتی

دیدی ستم ز خصم ستمگر علی الدوام

گه دید چشم پاک تو بیداد از یزید

گاهی شنید گوش تو دشنام از هشام

گریند در عزای تو پیوسته مرد و زن

سوزند از برای تو هر روز خاص و عام

گاهی به دشت کرب و بلا بوده ای اسیر

گاهی به کوفه بر تو شد ظلم، گه به شام

خوانند سوی بزم یزیدت، بدان جلال

بردند در خرابه شامت بدان مقام

گر کف زدندن اهل ستم پیش رویتان

گر سنگ ریختند بر سرهایتان زبام

راحت شدی ز جور و جفای هشام دون

آندم که گشت عمر تو را از زهر کین تمام

داریم حاجتی که ز لطف و عنایتی

بر قبر بی چراغ تو گئیم یک سلام

«میثم» هماره وصف شما خاندان کند

ای مدحتان بر اهل سخن خوشترین کلام

غلامرضا سازگار

*******************************

آسمان اشک غم از دیده ما بیرون کرد

دل ما را ز غم و غصّه لبالب خون کرد

هر دلى رسته ز غم بود، به غم کرد دچار

هر سرى لاف زد از عقل و خرد مجنون کرد

هر که در دایره عشق و وفا گام نهاد

چرخش از دایره عشق و وفا بیرون کرد

پنچمین حجت حق حضرت باقر که خدا

بهر او خلقت این دایره گردون کرد

گشت مسموم جفا از اثر زهر ولید

شیعیان را به جهان غمزده و محزون کرد

چه دهم شرح غمش را که ندانم به خدا

با دل خسته او زهر هلاهل چون کرد

گویم آن قدر که تا بر سر زین جاى گرفت

آسمان زین فلک از غم او وارون کرد

قدر این گوهر یکدانه ندانست فلک

که غریبانه به زیر لحدش مدفون کرد

مى رود اشگ غم از چشم ملایک «خسرو»

شعر جانسوز تو چون چشم ملک جیحون کرد

محمّد خسرو نژاد

******************************

سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش

برآن حریم که باشد ملک نگهبانش

سلام ما به بقیع آن تجسم غربت

گواه بر سخنم تربت امامانش

بقیع کعبه قدس چهار معصوم است

چهار نور خدا می دمد زدامانش

یکی است حضرت باقر آز آن چهار امام

که داغ او زده آتش به قلب یارانش

شهید شد ز جفای هشام آن مولا

ز زهر تعبیه در زین که اب شد جانش

غریب اوست که در موسم زیارت حج

مدینه و آنهمه زائر که هست مهمانش

شب شهادت او یک نفر نمی ماند

که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش

دری که سجده گه قدسیان بود خاکش

به زائرش ندهد اذن بوسه دربانش

سید رضا مؤید

*****************************

پنجمین گوهر پاک نبوی

باقر العلم علوم نبوی

بود در کرببلا همره باب

دلش آنروز زکین گشت کباب

بود قوتش چو پدر اشگ فزون

زهر هم داد بر او قاتل دون

گاهی از داغ شهیدان می سوخت

گاهی از زهر لعینان می سوخت

گفت ای نور دو چشمان ترم

بنشین تو به برم ای پسرم

تا به دامان تو سر بگذارم

با تو من چند وصیت دارم

بدنم را به سر جامه گذار

در بر خاک تنم خویش سپار

از برایم تو عزاداری کن

اشک در خانه حق جاری کن

خلیل کاظمی

*****************************

بار دگر مدینه غمی تازه دیده است

داغی دگر به جان و دل  او رسیده است

تنها مدینه نیست که در سوگ و ماتم است

ماتم نشین و غم زده هر آفریده است

از بس به خاک اوست نهان چلچراغ نور

شام مدینه آینه دار سپیده است

بر محنت و غریبی گلهای باغ عشق

گریان شده است دیده هر کس شنیده است

از بس که داغ بر دل زهرا نهاده اند

خون جگر ز چشم پیمبر چکیده است

گلچین روزگار که دستش شکسته باد

از باغ  اهل بیت گلی تازه چیده است

سوزد دلم ز داغ غم باقر العلوم

آن کس که کشته ره و عشق و عقیده است

از غربت و مصیبت آن حجت خدا

نخل بلند قامت هستی خمیده است

آن نازنین که در سفر کربلا و شام

خونین جگر به سینه صحرا دویده است

همراه کاروان اسیران دشت خون

بر جان بلا و محنت جانان خریده است

ای تربت بقیع به عرش افتخار کن

اینجا سرور قلب نبی آرمیده است

از سوز سینه گفت(وفائی)به اهل دل

خار غمش به پای دل ما خلیده است

سید هاشم وفائی

**************************

بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی

با هر بهانه در همه جا گریه می کنی

در التهاب آهِ خودت آب می شوی

می سوزی و بدون صدا گریه می کنی

هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد

اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی

اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی

وقتی برای خون خدا گریه می کنی

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود

با ناله های وا عطشا گریه می کنی

با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟

هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی

با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار

هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی

هم پای نیزه ها همه جا گریه کرده ای

هم با تمام مرثیه ها گریه می کنی

دیگر بس است « چشم ترت درد می کند ! »

از بس که غرق اشک عزا گریه می کنی

یوسف رحیمی

*********************************

خسته در بند غمم بال و پرم می سوزد

نفسم با جگر شعله ورم می سوزد

با دلم زهر چه کرده ست خدا می داند

جگرم نه که زپاتا به سرم می سوزد

دست و پا می زنم و ذکر لبم یا زهراست

گوشه حجره همه برگ و برم می سوزد

ز آن همه ظلم که دشمن به سرم آورده

در غمم زار نشسته پسرم می سوزد

گرچه در آتشم و پا به زمین می کوبم

قصه کرببلا بیشترم می سوزد

***************************

پنج سالگی سری رو    به روی نیزه دیدم

تا سرو دیدم ای وای     دل از همه بریدم

سر پدر بزرگم            به روی نی قشنگ بود

نزار بهت بگم که        تنم اسیر چنگ بود

بابام می گفت سرم سوخت       یکی می گفت پرم سوخت

یه دختر سه ساله                   می گفت که معجرم سوخت

خلاصه... دستامونو               بسته بودن با زنجیر

بابای من می گفت که             عمه چرا شدی پیر

پاهام به روی خار و              دلم به یاد مسمار

بزار بگم یه قصه،                 قصه ی درب و دیوار

نه نمی گم توی کوچه             مادر من کتک خورد

از دو تا دست سنگین             کتک برا فدک خورد

بیا بریم تو گودال                  یه چیزی رو ببینیم

بیا دوباره پای            روضه ی دل بشینیم

ای روضه خون مجلس           حق اینو ادا کن

یکی می گفت تو گودال          سرش رو زود جدا کن

یه ضربه که نبوده                 دوازده ضربه از پشت

با ضربه های خنجر              پدر بزرگمو کشت

جعفر ابوالفتحی

******************************

ای جلوه حق در تو عیان حضرت باقر

مدح تو فزونتر ز بیان حضرت باقر

شاهان همگی سائل درگاه رفیعت

ای پادشه پادشهان  حضرت باقر

باید که کند فخر گدای سر کویت

بر جمله سلاطین جهان حضرت باقر

تو حجت داداری و دشمن به چه جرمی

با زهر تو را کشته چنان حضرت باقر

در ماتم تو ای گل کلزار حسینی

گریند همه عالمیان حضرت باقر

افسوس که زد آتش زهر ستم خصم

یکباره تو را شعله به جان حضرت باقر

فریاد که از سوزش آن زهر شرربار

رفته ز تنت تاب و توان حضرت باقر

خون شد به دلت چونکه همه عمر شنیدی

از دشمن و دوست زخم زبان حضرت باقر

از کودکی ات ظلم و ستم دیدی و کردی

در سینه غم خویش نهان حضرت باقر

با خاطره های سفر شام هماره

بود اشک تو از دیده روان حضرت باقر

هم پای رقیه چو روی خار دویدی

مانده به کفت پات نشان حضرت باقر

جانت به لب آمد به ره شام چو دیدی

تو رأس حسین را به سنان حضرت باقر

حسن جواهری

*****************************

من که عمری ستم از خصم ستمگر دیدم

هرچه دیدم همه از کینه حیدر دیدم

امت اینگونه به ما مزد رسالت دادند

ظلم بی حد عوض اجر پیمبر دیدم

حاصل زندگیم جمله همین بود همین

کز همان کودکیم داغ مکرر دیدم

کودکی بیش نبودم که در کرببلا

دسته گلهای نبی را همه پرپر دیدم

بدن بی کفن زینت آغوش نبی

پاره پاره  زدم نیزه و خنجر دیدم

ناله واعطشا را ز حرم بشنیدم

اربا اربا بدن قاسم و اکبر دیدم

دشمن آن لحظه که بر خیمه ما آتش زد

دختری خسته دل و سوخته معجر دیدم

ز حسین از قد خم گشته چو زینب پرسید

گفت خواهر به خدا داغ برادر دیدم

دشمن آندم که جدایش ز برادر می کرد

روی رگهای گلو بوسه خواهر دیدم

هرچه در کرببلا دیده ام از رنج وبلا

حق گواه است که در شام فزونتر دیدم

دل شب گوشه ویرانه و مظلومانه

سربابا به روی دامن دختر دیدم

دیدنش سخت بود نه که شنیدن سخت است

به سر نیزه سر کوچک اصغر دیدم

سنگ در دست چو زن پست یهودی بگرفت

به زمین خوردن آن راس مطهر دیدم

حسین میرزایی

******************************

باز گویا زدیده خون آمد

بهر این غم به دل جنون آمد

یادگار غَمین کرب و بلا

خورده باده ز باده های بلا

او که از کودکی بلا دیده

روی نی شاه کربلا دیده

او که سیلی به صورتش خورده

رنگ نیلی به صورتش خورده

در تمامیِ راه کوفه و شام

زهر سیلی چشید، او در کام

بوده او چون کبوتری در دام

مردم کوفه دیده او بر بام

ذهن او پر ز خاطره هاست

او همان یادگار کرب و بلاست

همچو پیچک به دور خود پیچد

اشک نم نم ز چشم خود ریزد

گوید او چون به ناله ای جانسوز

این جگر شد ز سوز سَم پر سوز

بر تنم این شرر شده کاری

کار من گشته ناله و زاری

شده ام من شبیه مادر خویش

گشته جسمم شبیه او کم و بیش

مادرم در مدینه لاغر گشت

جسم من هم شبیه مادر گشت

مادرم سینه اش کبود از میخ

انتظاری جز این نبود از میخ

مادرم بین کوچه ای افتاد

دشمن از گریه های او شد شاد

حال من هم به حجره افتادم

زهر کینه بداده بر بادم

جعفر ابوالفتحی

***********************

من بمیرم چهره ات گشته کبود

ناله ی وامادرا بر لب سرود

خیمه های آل طه چون بسوخت

بر مشامت می رسید از بوی دود

چون رقیه خورد سیلی باقرا

جز تو مرهم بر دل زارش که بود

وای از شام و ز پشت بام ها

یک عدد مرد خدا آنجا نبود

من نمی دانم تو را هم زد کتک

صورت زینب که گردیده کبود

صبر کردی بر مصیبت ها ز عشق

ای تمام کارهایت، حلم و جود

یک سوال بی جواب آقا بگو

شد سپید هر تار موی تو چه زود؟

در خرابه آن سه ساله راز گفت

کرد با رأس پدر گفت و شنود

گفت بابا با دلم حرفی بزن

اشک چشمانم برایت سیل و رود

کاش می دیدی، خرابه، دخترت

درد می کرده تنش وقت قعود

*******************************

اى فروزان گهرِ پاکِ بقیع

گل پرپرشده در خاک بقیع

با سلامت کنم آغاز کلام

اى ترا ختم رُسُل گفته سلام

پنجمین حجّت و هفتم معصوم

بابى اَنْتَ که گشتى مسموم

اى فداى حق و قربانى دین

کرده یک عمر نگهبانى دین

تنت از درد و الم کاسته شد

تا که دین قامتش آراسته شد

اى ز آغاز طفولیت خویش

بوده در رنج و غم و درد، پریش

از عدو ظلم و شرارت دیده

چون پدر رنج اسارت دیده

خار در پا و رَسَن در بازو

رفته اى با اُسرا در هر سو

کرده خون خاطرت اى شمع ولا

محنت واقعه کربوبلا

کربلا دیده اى و کوفه و شام

اى شهید از اثر ظلم هشام

آتش غم پر و بالت را سوخت

زهر کین، شعله به جانت افروخت

اثر زهرِ به زین آلوده

کرده اعضاى ترا فرسوده

نزد حق یافته فیض دیدار

جسم تو خفته و روحت بیدار

خود تو مظلومى و قبر تو خراب

دیده دهر ازین غصه پر آب

شیعه را دل ز عزایت شده داغ

که بود قبر تو بى شمع و چراغ

ظلمِ این امتِ دور از ادراک

کرده یکسان حَرمت را با خاک

با چنین ظلم و ستم از اعدا

بهتر اینست که قبر زهرا

مخفى از دیده دشمن گردد

تا ز هر حادثه ایمن گردد

سیّد رضا مؤیّد

***************************

شبهای بقیع

در جهان، هم شأن و همتائی کجا دارد بقیع

چونکه یکجا، چار محبوب خدا دارد بقیع

نور چشمان رسول و، پور دلبند بتول

صادق و سجاد و باقر، مجتبی دارد بقیع

خلق شد عالم ز یُمن خلقت آل عبا

یک تن از آن پنج تن آل عبا دارد بقیع

همدم دلدادگان و، محرم محراب راز

هست زین العابدین، بنگر چه ها دارد بقیع

حاصل آیات قرآن، باقرِ علم رسول

وارث فضل و کمال انبیا دارد بقیع

صادق آل محمّد، ناشر احکام حق

دین و دانش را، رئیس و پیشوا دارد بقیع

در نظر آید، زمین بر چرخ سنگینی کندد

بس که خاکش گوهر سنگین بها دارد بقیع

گرچه تاریک است، در ظاهر ندارد یک چراغ

همچو ایوانِ نجف نور و صفا دارد بقیع

رازها گوید به گوش شب در این جا کهکشان

رمزها از خلقت ارض و سما دارد بقیع

سایه ها نجواکنان بر مدفن این چارتن

کرده شب گیسو پریشان یا عزا دارد بقیع؟

سر به دیوارش زند هرکس از این جا بگذرد

در سکوتش ناله ها و گریه ها دارد بقیع

چار معصومند و، دورند از حریم جدّشان

شکوه ها از دشمنانِ مصطفی دارد بقیع

آن دو غاصب در جوار مدفن پاک رسول

دور از او جسم امامان را چرا دارد بقیع؟

می کند محکوم ظالم را، به هر دور زمان

گفته ها با زائران آشنا دارد بقیع

بشنو از این قبرها بانگ اناالمظلوم ر

تا که مهدی باز آید، این ندا دارد بقیع

تا شود ثابت که نور حق نمی گردد خموش

گرچه ویران شد، جلال کبریا دارد بقیع

ناله امّ البنین با اشک زهرا همدم است

در غبارِ غم، جمال کربلا دارد بقیع

چون (حسان) اینجا بود، شبها، مسیر فاطمه

تا که نامحرم نیاید، انزوا دارد بقیع

حبیب چایچیان

**********************************

بـه سر مـی پـرورانم من هوای حضرت بـاقر (ع)

بـه دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر (ع)

زعشقش جان من بر لب رسیده کس نمی دانـد

کـه نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر (ع)

به گوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب

که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر (ع)

بـه رستـاخیز گر خواهی نجات از گرمی محشر

بــرو در سایــه ظــل همــای حضرت باقر (ع)

خـرد عــاجز بــود ز اوصاف بــی پایان آن سـرور

کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر (ع)

جـــلـــال و شــان و قــدر آن امــام پــاکبازان را

نمی داند کسی غیر از خدای حضرت باقر (ع)

«رضایی» ایـــستــاده بـــر در دولت سرای او

چــو سائـل مـنتظر بهر عطای حضرت باقر (ع)

رضایی

**********************************

دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر

که گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر

ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا

کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر

ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده

سلاطین جهان یکسر گداى حضرت باقر

زبان از وصف او الکن، قلم از مدح او عاجز

که جز حق کس نمى ‏داند ثناى حضرت باقر

نزاید مادر گیتى ز بهر خدمت مردم

به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر

به ذرات جهان یکسر بود او هادى و رهبر

که جان عالمى گردد فداى حضرت باقر

برو کسب فضیلت کن چو مردان خدا اى دل

ز بحر دانش بى منتهاى حضرت باقر

اگر گردد شفیع ما بنزد خالق یکتا

بهر هر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر

ژولیده نیشابوری

************************************

دیده جانانه‏اى پر ابر بود

لحظه‏هاى واپسین صبر بود

آنکه در ذهنش هجوم دشنه داشت

یادگار آب، کامى تشنه داشت

بود اندر خاطرش آلاله‏ها

آخرین ساعات عمر لاله‏ها

در نگاه آخر پور حسین

موج مى‏زد کربلاى شور و شین

همچو جدش بیقرار بیقرار

روز عاشوراى عمرش ناله دار

روز آتش، روز خون، روز قیام

روز غارت غارت اهل خیام

گه نگاهش بود سوى خیمه‏گاه

گاه مى‏بردش میان قتلگاه

گاه دستانش به دست عمه بود

گاه آغوشش به بابا مى‏گشود

ز آنچه مى‏آزرد او، بیش از همه

بود غمهاى سه ساله فاطمه

یاد روزى که هراسان مى‏دوید

دخترى آتش به دامان مى‏دوید

هرم آتش بس که دامن مى‏گشود

از بیابان تا مدینه شعله بود

گاه قلبش از غم، آتش مى‏گرفت

گاه زهر کین حیاتش مى‏گرفت

اشکهاى سرخ امانش را گرفت

ذره ذره داغ جانش را گرفت

دارِ فانى را وداعى خسته داشت

زیر لب نامى گران، پیوسته داشت

آخر الامر از تب و تاب ممات

داد ذکر وا حسینایش نجات

محمود ژولیده

*******************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی