شعر ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها- 6
***********************
عمری غُبارِ حضرتِ معصومه ایم ما
تا در جوارِ حضرتِ معصومه ایم ما
هرچند بارِ حضرتِ معصومه ایم ما
در سایه سارِ حضرتِ معصومه ایم ما
اهلِ دیارِ حضرتِ معصومه ایم ما
ای آرزویِ پنجره فولاد آمدیم
ای قبله گاهِ طاقِ گوهرشاد آمدیم
بر خاک بوسه داده و بر باد آمدیم
بابُ الجَواد حاجتِ ما داد آمدیم
حالا کنارِ حضرتِ معصومه ایم ما
تا نور میدَمی به تمامِ چراغها
رَد میشویم مثل نسیم از رواقها
معراج میرویم به دوش بُراقها
فریاد میشویم از این اشتیاقها
دل بی قرارِ حضرتِ معصومه ایم ما
ما را که عُمرِ نوح دَمی نیست پیشِ تو
ما گَشته ایم هیچ غَمی نیست پیشِ تو
شاه و گدا زیر و بَمی نیست پیشِ تو
یادِ بهشت جُرمِ کَمی نیست پیشِ تو
مَحوِ بهارِ حضرتِ معصومه ایم ما
روحُ الاَمین که حاجِبِ دولتسَرایِ توست
از خادمانِ کعبه یِ دارالشفایِ توست
تو کیستی که صحنِ رضا در هوایِ توست
ایوان طلا هواییِ گنبد طلایِ توست
شُکرَش دُچارِ حضرت معصومه ایم ما
با لطفِ مادرانه ات اِحیا شدیم شُکر
بِرکه نَه ، رود نَه ، دریا شدیم شُکر
مولا نگاه کرده و آقا شدیم شُکر
ذُریه های حضرت زهرا شُدیم شُکر
ایل و تبارِ حضرتِ معصومه ایم ما
بانو ! اگر چه پیش تو خِشتِ مُحَقَریم
از خِشتهایِ خانه یِ موسی بنِ جعفَریم
عُمریست از کنارِ شما لُقمه میبَریم
از صحنِ جامع آمده ایم و کبوتریم
سُجده گذارِ حضرتِ معصومه ایم ما
ما را نشان گرفت اگرچه مَلالِ غَم
هر چند پُر شده همه جا قیل و قالِ غَم
ما را گِره زدند به پرهایِ بالِ غَم
ما را گِره زدند ولی بی خیالِ غَم
تا خاکسارِ حضرتِ معصومه ایم ما
تا سر سپرده ی عَلَم زینبیه ایم
سر میدهیم و مَردِ غَمِ زینبیه ایم
ما از غبارِ محترمِ زینبیه ایم
ما کُشته مُرده یِ حرمِ زینبیه ایم
چون ذوالفقارِ حضرتِ معصومه ایم ما
حسن لطفی
************
سید هاشم وفائی
هر کس که سائل در این خانه می شود
مبهوت آن نگاه کریمانه می شود
بر این مقام هر که کند روی التجا
مثل غبار ساکن کاشانه می شود
ای حُرمت مقدس قم، آشنای تو
با هر کسی به غیر تو بیگانه می شود
تو دختر امامی و شاگرد مکتبت
با مهر دل فروز تو فرزانه می شود
من کیستم که دور ضریحت کنم طواف
جبریل در حریم تو پروانه می شود
وقتی فرشتگان به حریم تو سر زنند
این آستان نور، پری خانه می شود
هر چند غافلم ز تولای تو، ولی
این گنج قسمت دل ویرانه می شود
هر گاه یاد غُربت تو می کند دلم
گرم فغان و گریه مستانه می شود
هر کس فشاند قطره اشکی به ماتمت
این دانه اشک، گوهر یکدانه می شود
زین موهبت که شد به «وفائی» ز سوی دوست
گرم نماز و سجده شکرانه می شود
*********************
امشب از آسمـان، مه
انـور رسیده است
آئینـــه ای ز نـور
پیمبــــر رسیده است
این جلوه و جلال کدامیـن
ستـاره است
کزآسمــان به جلـوۀ دیگـر
رسیده است
کـم کـم طلـوع صبـح وفـا
دیـدنی بود
گوئی شب فـراق بـه آخــر
رسیده است
از مشـرق مـدینــه پی عـرض
احتـرام
مهـر فلک بـه دامـن پـرُ زر
رسیده است
وقتی طنیـن بـال مـلائـک
بلنــد شـد
آمـد خبـرکـه جلـــوۀ داور
رسیده است
یک گل به نام حضرت معصومـه
از خـدا
امشب بـرای مـوسی جعفر
رسیده است
هفت آسمـان نظـاره گـر او
بـود کـه او
با شوکت و جـلالت و بـا
فـَر رسیده است
آئینـه دار زُهــرۀ زهــرا
رسیــد و بـاز
گفتنــد نـور زُهــرۀ
ازهــر رسیده است
این است بـانـوئی که مقــام
رفیـع او
تا طاق عـرش خـالق اکبــر
رسیده است
این است گوهری که ز دریای
علم و دین
بـر ســاحل حقیـقتِ بــاور
رسیده است
این است آن کریمه که از
جـود و مکرمت
فیضش به ناتوان و تـوانگـر
رسیده است
این است آن شفیعه که از
قـدر و منزلت
آوازه اش به عـرصۀ محشر
رسیده است
کـم گفتـه ام اگـر کـه
بگــویم برای او
همچون مقـام ساره و هاجر
رسیده است
هـرچه رسیده است بر آن حضرت
از خدا
از قـدر روزگــار فــزون
تـر رسیده است
از داستـــان غُـربـت درد
آشنـــای او
خوناب سینــه بـر مـژۀ تـر
رسیده است
کی نـا امیـد می رود از
درگهش بــرون
هرکس که با امیـد به این در
رسیده است
بـر زائـربهشتی کــویش
نــدا دهنــد
لب تشنه ای به چشمۀ کوثر
رسیده است
بـا التفــات
اوست«وفــائی»اگــر تـو را
از کـــردگــار رزق مقــدّر
رسیده است
سید هاشم وفایی
**************************
پرده کناری زد و چو ماه
درآمد
فاطمه با چادری سیاه درآمد
ماه که عمری اسیر حسن خودش
بود
تا که تو را دید از اشتباه
درآمد
باز زمان نماز شد که بیایی
موقع نذر و نیاز شد که
بیایی
دور و برت را برادران که
گرفتند
کوچه برای تو باز شد که
بیایی
حال و هوایی گرفته خانهی
«موسی»
تا که برای پدر شدی «ید
بیضا»
مرهم او - تا که میرسید به
خانه-
گرمی دست تو بود، «اُمّ
اَبیها ! »
تا سحر اینجا لب تو زمزمه
دارد
باز ز اسمت خلیفه واهمه
دارد
بَه! که چه مَستند کوچههای
مدینه
مست ردایی که عطر فاطمه
دارد
یوسفِ تو رفت و رفتهای به
هوایش
رشتهی دل را سپردهای به
خدایش
هیچ نمیخواهی از خدای
«رضا» یت
قلب تو راضی شده فقط به
«رضا»یش
گوشهی صحن تو غصه راه
ندارد
«خوشتر از این گوشه
پادشاه ندارد»
این دل آلوده عاشقت شده اما
غیر همین اشکها گواه ندارد
راه حرم دور و آستان تو
نزدیک
قافلهها خسته، سایهبان تو
نزدیک
سفرهات آنقدر بیریا و
صمیمی است
تا که نشستهست میهمان تو
نزدیک
خواندن «والشمس» در جوار تو
خوب است
صحبت مشهد فقط کنار تو خوب
است
باز هم از جمکران و ساقی
سبزش
باده گرفتن به اعتبار تو
خوب است
خواهر خورشید! دل به نور تو
بستیم
زائر شهر توایم هر چه که
هستیم
نان و نمک میرسد باز هم از
قم
گر چه نمکدان هزار بار شکستیم
تا که شفاعت خدا به دست تو
بخشید
در ته چشمانمان امید درخشید
حضرت معصومه تو... تو... چه
بگویم!؟
واژه کم آوردهام دوباره،
... ببخشید!
قاسم صرافان
***********************
«آن یار کزو خانهی ما
جای پَری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب
بری بود»
انگار در اعماق نگاهش خبری
بود
در شهر خودش بود و دلش در
سفری بود
میرفت دلت کوی به کو، خانه
به خانه
«جمعی به تو مشغول و تو
غایب ز میانه»
انگار کسی رو به خراسان به
نماز است
با چادر سبزی که پر از عطر
حجاز است
«اَلمِنَّة لِلَّـه که
درِ میکده باز است»
مستی ـ به خدا ـ پیش دو چشم
تو مجاز است
من مستترین حوض تواَم حضرت
مهتاب!
از این همه اشک است اگر شور
شد این آب
در سفرهی مهمان تو جز
نور خدا نیست
هر لقمه مگر با نمک نام رضا
نیست
از شوق تو در صحن و خیابان
تو جا نیست
کس نیست که در دامن مهر تو
رها نیست
حق دارد اگر یوسف ما هم به
تو نازد
یک مسجد و میخانه کنار تو
بسازد
آنقدر قشنگی که دل قافلهها
را …
آنقدر کریمی که همه فاصلهها
را …
آنقدر عزیزی که تمام گلهها
را …
ـ از قافیه بگذرـ بگشا این
گرهها را
نزدیک ترین سنگ صبور دل
مایی
هم دامن زهرایی و هم دست
رضایی
قاسم صرافان
***********************
« موسی » که دید حال و
هوایت، دادت به دستهای «رضا»یت
اشکی نشست گوشهی چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت
از جنس آسمانی و نوری،
از چشم باز پنجره دوری
بین برادران غیوری، خورشید هم ندیده ردایت
رنج سفر برای تو آسان،
شب از قبیلهی تو هراسان
شد قبلهی دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت!
من تشنهای رسیده به
دریا، با آرزوی دیدن «زهرا »
دربان! بگو ملیکهی قم را: از راه آمده ست گدایت
کنج ضریح سر بگذارد،
بال و پری اگر چه ندارد
دل را به دست تو بسپارد، تا پر دهی به سمت خدایت
لبخندِ شهر تو نمکین
است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جانهای ما، «کریمه»! فدایت
ای دختر یگانهی مادر!
ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟
میبارد از ضریح تو
رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به روی ما، به دعایت
این شاعرت دلش شده
آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت
قاسم صرافان
***********************
ای سوره نامت تفسیر اعطینازهرا ترین زینب ، زینب ترین زهرا
خیر کثیر تو ، آئینه کوثر
نامت سرآغاز تکثیر خوبی ها
روشن تر از نوری ، در نور مستوری
پیدا ترین پنهان ، پنهان ترین پیدا پیدا
ماه مقیم قم ، خورشید «بیت النور»
در سایه سار توست سرتاسر دنیا
وقتی که معصومان ، معصومه ات خواندند
در وصف تو لال است ، شعر و شعور ما
فهم زمین عاجز ، از درک اوصافت
والا مقامی تو ، در عالم بالا
از آه لبریزم ، از اشک سرشارم
این قطره را دریاب ، دریاب ای دریا
سید محــمد جواد شرافت
*********************