کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام - 4

***********************

ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم

بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم

بنویسید فدای پسر فاطمه ایم

گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم

چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد

هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد

پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود

زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود

سنّ بالایش از آن خم شدنش پیدا بود

با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود

نیمه شب بر سر سجّاده عبادت می کرد

مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد

ماجرایی که نباید بشود، امّا شد

باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد

پای آتش به در خانه ی آقا وا شد

درِ آتش زده مثل جگر زهرا شد

ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت

کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت

تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد

با تماشای چنین منظره بالش افتاد

تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد

باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد

ناگهان سنگ دلی آمد و آقا را برد

بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد

می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد

پا برهنه پی مرکب نفسش بند آمد

وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد

نه که یک بار مرتّب نفسش بند آمد

با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است

با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است

آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد

اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد

اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد

پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد

دختری را که یتیم است پیاپی نزنید

زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید

محـمد فردوسی

************************

می سوخت بین شعله ها بال و پر تو

آتش نشد شرمنده از موی سر تو

از نعره مستانه یک نامسلمان

آن شب پرید از خواب شیرین دختر تو

دست خدا را باز بستند این جماعت

آقا چه خالی بود جای مادر تو

با رفتن تو آسمان هم گریه می کرد

آن شب نبود عمامه ای روی سر تو

پای برهنه پشت یک مرکب دویدن

نگذاشت نایی در میان پیکر تو

در کوچه های خلوت شهر مدینه

تنها غریبی بود یار و یاور تو

دیدند خیلی داغدار کربلایی

شام غریبان شد به پا در محضر تو

جای هزاران سجدۀ شکرانه دارد

خنجر نیامد بر ضریح حنجر تو

محـمد حسین رحیمیان

*************************

      پر از شمیم بهشت است منبرت آقا

      به برکت نفحات معطرت آقا

              هنوز عطر و شمیم محـمدی دارد

      گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا

              شبیه حضرت خاتم مدینه العلمی

      علوم می چکد از خاک معبرت آقا

              چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند

      رهین مکتب اندیشه گسترت آقا

              اشاره های نگاهت زُراره می سازد

      شنیدنی است کرامات محضرت آقا

              و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه

      هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا

              ببین که شیعه‌ی صبح نگاه تو هستیم

      در آسمان همیشه منورت آقا

              هنوز شیعه و « قال الامامُ صادق» هست

      کنار چشمه‌ی جاری ِ کوثرت آقا

              سبد سبد گل لاله به باغ دل دارم

      به احترام دل داغ پرورت آقا

نبود غیر گل آه و غنچه‌ی شیون

      به باغ بغض گلوگیر حنجرت آقا

       مگر نه شیعه‌ی‌ تو در تنور آتش رفت

      چگونه سوخت بهشت معطرت آقا

       در آن شبی که تو را پا برهنه می بردند

      بهشت عاطفه ها بود پرپرت آقا

چه کرد با دل تو کوچه‌ی بنی هاشم

      چه کرد با دل تو داغ مادرت آقا

       هنوز غربت و غم ارث خاندان علی است

      طناب و کوچه و دست مطهرت آقا

       من از حضور شریفت اجازه می خواهم

      که روضه خوان شوم امشب برابرت آقا

       اگر چه حرمتتان را شکسته اند آن شب

      نبسته اند ولی دست خواهرت آقا

       چه خوب شد که نشد در مقابل چشمت

      کبود ، چهره‌ی معصوم دخترت آقا

گل گلوی تو را دشنه ای نبوسیده

      و ماهِ نیزه نشینان نشد سرت آقا

       به حرمت لب تو ، چوب پا نزد آنجا

      و داغ نعل ندیده است پیکرت آقا

یوسف رحیمی

************************** 

       رنج این روضه مرا سوزانده

      که لعینی دل تو لرزانده

      

      خانه ای را که ملک در آن است

      دشمنت با شرری سوزانده

      

      آن چنان سخت هجوم آوردند

      که دهان همگی وا مانده

      

      بسکه بی رحم تو را می بردند

      کفشهایت دم در جا مانده

      

      به جفا کاری و حرمت شکنی

      دشمنت کینه به دل می رانده

      

      بخدا سخت تر از این غم نیست

      که عدو چشم تو را گریانده

      

      بارالها تو نیار آن روزی

      که شود حجت حق درمانده

      

      دل من هم به تسلای غمت

      پشت دیوار بقیع جامانده

      

       کمال مومنی

        ****************************

دل گرفته یاد ایوان بقیع

      دیده ای داریم گریان بقیع

      حیف بر خاکش بتابد آفتاب

      سایه¬ی عرش است بر جان بقیع

غربتش چون شمع آبم می¬کند

      صحن ویرانش خرابم می¬کند

نسل در نسل عشق دارم، عاشقم

      چون گرفتارت کما فی السّابقم

      شیعه¬ی فقه و اصول مذهبم

      زنده از انوار قال الصّادقم

کرسی درست جهاد اکبر است

      ابن حیّان و مفضّل پرور است

فاطمیّه سفره¬ی جانانه ات

      بود هر شب روضه¬ی ماهانه ات

      درس اول روضه خوانی بود و بس

      تا حسینیّه است مکتب خانه ات

روزی یک عمر ما دست شماست

      خرج راه کربلا دست شماست

باز بر بیت ولا آتش زدند

      نیمه شب وقت دعا، آتش زدند

      باز هم دست ولایت بسته و

      پشت در صدیقه را آتش زدند

نه ردایی نه عمّامه بر سرت

      بود خالی جای زهرا مادرت

سالخورده طاقتش کم می شود

      بی زدن هم قامتش خم می شود

      بر زمین می افتد و در کوچه ها

      تا که ضرب دست محکم می شود

... خود به خود ای وای مادر می کند

      یاد خون زیر معجر می کند

خوب شد خواهر گرفتارت نشد

      نیزه ای در فکر آزارت نشد

      اهل بیتت را کسی سیلی نزد

      زیور آلات کسی غارت نشد

خواهری می¬کرد با حسرت نگاه

      دست و پا می¬زد حسین در قتلگاه

احسان محسنی فر

*****************************

            گوشه ای از حرای حجره ی خویش

      نیمه شب ها،خدا خدا می کرد

      طبق رسمی که ارث مادر بود

      مردم شهر را دعا می کرد

******

هر ملک در دل آرزویش بود

      بشنود سوز ربنایش را

      آرزو داشت لحظه ای بوسد

      مهر و تسبیح کربلایش را

******

      هر زمان دل شکسته تر می شد

فاطمه اشفعی لنا» می خواند

      زیر لب با صدای بغض آلود

      روضه ی تلخ کوچه را می خواند

******

      عاقبت در یکی از آن شب ها

      دل او را به درد آوردند

      بی نمازان شهر پیغمبر

      سرسجاده دوره اش کردند

******

      پیرمرد قبیله ی ما را

      در دل شب،کشان کشان بردند

      با طنابی که دور دستش بود

      پشت مرکب،کشان کشان بردند

******

      ناجوانمردهای بی انصاف

      سن و سالی گذشته از آقا !؟

      می شود لااقل نگهدارید

      حرمت گیسوی سپیدش را

******

      پابرهنه،بدون عمامه

      روح اسلام را کجا بردید؟

      سالخورده ترین امامم را

      بی عبا و عصا کجا بردید؟

******

      نکشیدش،مگر نمی بینید!؟

      زانویش ناتوان و خسته شده

      چقدر گریه کرده او نکند؟

      حرمت مادرش شکسته شده

******

      ای سواره،نفس نفس زدنش

      علت روشن کهن سالی است

      بسکه آقای ما زمین خورده!؟

      در نگاه تو برق خوشحالی است

******

      جگرم تیر می کشد آقا

      چه بلاهایی آمده به سرت!

      تو فقط خیزران نخورده ای و

      شمر و خُولی نبوده دور و برت

******

      به خدا خاک بر دهانم باد

      شعر آقا کجا و شمر کجا!؟

      حرف خُولی چرا وسط آمد؟

      سرتان را کسی نبرد آقا؟

******

      به گمانم شما دلت می خواست

      شعر را سمت کربلا ببری

      دل آشفته ی محبان را

      با خودت پای نیزه ها ببری

******

      شک ندارم شما دلت می خواست

      بیت ها را پر از سپیده کنی

      گریه هایت اگر امان بدهد

      یادی از حنجر بریده کنی

وحید قاسمی

******************************

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

      شاید کسی نان می پزد شاید

      شاید کسی نذری پزان دارد

      بدجور بوی دود می آید!

******

از کوچه تنگ بنی هاشم

      نزدیک باب جبرئیل انگار

      آری، شعاع سرکش این نور

      از بیت «صادق» می رسد اینبار

******

ای وای اینجا نور؟! نه نار است

      انگار دارم خواب می بینم

      نه، مثل اینکه عین بیداری ست

      پروانه ای بی تاب می بینم

******

ای کاش میمُردم، نمی دیدم

      اینگونه احوال امامم را

      شرمنده ام از اینکه می گویم

      تعبیرهای نا تمامم را:

******

فرزند ابراهیم و اسماعیل

      بر روی آتش راه می پیمود

      آن آتشی که سرخی داغش

      بود از تبار هیزم نمرود

******

از خاطرات کوچه، تصویری

      ناگاه در ذهنش تجسّم کرد

      اشک از کنار گونه اش بارید

      بغض فدک در او تلاطم کرد

******

یاد دوشنبه آتشش می زد

کوثر میان شعله ها می سوخت

      چشم دلش را بین آن غوغا

      بر مادر بی یاوری می دوخت

******

یاد امیرالمؤمنین می کرد

      آن «یابنَ أم...إستَضعَفونی» را

      یکباره در پیش نگاهش دید

      مسمارهای داغ خونی را

******

بر گریه هایش خنده می کردند

      بر ناله هایش هلهله، امّا...

      او خواند در آن حال نامطلوب

      چندین و چندین نافله، امّا...

******

یک حرف در این سینه جا مانده

      زخم سر و پیشانی اش از چیست؟

      آثار ناموزونِ خاک آلود

      بر چهره ی عرفانی اش از چیست؟

******

این کوچه تاریک است و ناهموار

      بی شک به روی خاک افتاده ست

      با دیدن این ماجرا یادِ...

      آن صحنه ی غمناک افتاده ست

******

با دست های بسته و تهدید

      مزد رسالت را ادا کردند

      یک مشت نامرد خدا نشناس

      بی حرمتی بر هل اتی کردند

******

موی سپیدش را نمی بینید!

      آه نفس هایش که می آید

      کف می زنید و قهقهه هرگاه

      آوای زهرایش که می آید

******

این باغ و پر پر کردنش؟ هرگز

آقای ما هجده بغل یاس است

از مادرش حرفی نزن! خاموش

بر نام زهرا سخت حسّاس است

******

این خاندان ارثش پریشانی ست

      گاهی مدینه گاه در کوفه

      یا در حصار شصت طغیانگر

      یا روضه های داغ مکشوفه

******

آقا خودش هم خوب می داند

      بی کربلا این شعر ویران است

      باید بمیرد شاعرش، وقتی

      حرف از لب و تشت است و دندان است

******

یک روز در تشتی جگر دارند

یک روز در آن تشت، سر دارند

      یک روز سرهایی که بر دار اند

      یک روز بر داری قمر دارند

******

این بیت ها قدری معطّل شد

تا اینکه حرف تلّ و مقتل شد

در گیر و دار قافیه، آخر

شاعر درون شعر منحل شد

       مجید لشگری

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی