کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -3

***********************

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت

به بی وفائی این روزگار عادت داشت

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست

که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود

فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید

وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

نشانه ها همه آیات شام آخر بود

که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند

چقدر مردم این قوم پست و نامردند

چقدر ساده شکستند خلوت او را

وَ زیر پای نهادند حرمت او را

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟

برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند

امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

برو فرشته بیاور عبای آقا را

دوباره جفت نما کفش های آقا را

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید

که باز کار امامی به قتلگاه کشید

امام پیر پیاده نفس نفس می زد

زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

به روی خاک کشیدند جسم مولا را

دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد

از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد

امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

محـمد ناصری

***********************

اشک غربت به چشم های فلک

رخت ماتم به قامت دنیا

بوی شهر مدینه پیچیده

بین هر کوچه از بهشت خدا

**

بوی غربت همیشه می آید

از سر قبر بی چراغ کسی

دل تنگ مدینه میسوزد

از تب شعله های داغ کسی

**

جان عالم فدای قبری که

غیر خورشید سایه بانش نیست

نه ضریحی نه سقف آینه ای

بر سرش غیر آسمانش نیست

**

دل من باز روضه میخواند

روضه ی غربت شقایق را

روضه ی حرمت و شکستن آن

روضه ی گریه های صادق را

**

روضه ای را که باز میخواهند

پر پروانه را بسوزانند

اصلا انگار عادت آنهاست

نیمه شب خانه را بسوزانند

**

ای امام غریب من آن شب

دشمنت داشت خنده سر میداد

با طنابی که بست دست تو را

تا کشیدند عمامه ات افتاد

**

نه عبایی به روی دوشت بود

پا برهنه ز خانه ات بردند

ای محاسن سفید شهر رسول

خون دل اهل خانه ات خوردند

**

بین آن کوچه ای که باریک است

چه غم گریه آوری داری

از زمین خوردن تو فهمیدم

بی کسی ارث مادری داری

**

ارث آن مادری که در کوچه

صورتش در هجوم سیلی بود

بعد از آن ضربه سخت وا میشد

پلک هایی که شد سیاه و کبود

**

ولی آقا خیالتان راحت

بین آن کوچه ظلم باطل شد

معجر مادر زمین خورده

بین صورت و دست حائل شد

**

گرچه بردند وحشیانه تو را

تازیانه نخورد همسر تو

خانه ات را اگرچه سوزاندند

زخم خاری ندید دختر تو

**

گرچه بردند وحشیانه تو را

خواهرت بین شهر دیده نشد

از عقب بی هوا به پنجه ی باد

موی طفلت دگر کشیده نشد

احسان محسنی فر

***********************

بارها سینه سوزان مرا سوزاندند

وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند

هر شب و نیمه شب آزار دلم میدادند

در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند

سر سجاده اهانت به نمازم کردند

بر لبم آیه قرآن مرا سوزاندند

پا برهنه برُبودند مرا از حرمم

حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند

ناسزا پیش دو چشمم که به مادر گفتند

به خدا عزت جانان مرا سوزاندند

من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب

سوز ذکر لب عطشان مرا سوزاندند

از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام

که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند

گرچه دیدند که بر کرب و بلا میگریم

باز هم دیده گریان مرا سوزاندند

به خدا بر جگرم زهر جفا مرحم بود

گرچه از کینه دل و جان مرا سوزاندند

محمود ژولیده

**********************

مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد

میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد

تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند

که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد

دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست

اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد

توقع اثری غیر آبله نتوان داشت

مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد

چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و

چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد

اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت

ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد

هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست

که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد

علی اکبر لطیفیان

*************************

ناگهان زلفِ پریشان تو را میگیرند

سر سجاده گریبان تو را میگیرند

تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی

چند هیزم سر و سامان تورا میگیرند

وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است

چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند

دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند

بی سبب نیست که دامان تو را میگیرند

سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه

ریسمان ها به خدا جانِ تو را میگیرند

علی اکبر لطیفیان

************************

پیرمردی که حضرت جبریل

زائر غربت نگاهش بود

کوچه ها را همین که طی میکرد

صد فرشته کنار راهش بود

**

با ارادت تمامی ارکان

پیش پایش خشوع میکردند

بر قد و قامت کهن سالی

آسمان ها رکوع میکردند

**

نفس قدسی پُر اعجازش

مایه ی اعتبار عیسا بود

جانماز ِ فرشته بارانش

افتخار تبار عیسی بود

**

حرف هایش برادر قرآن

سخنش بوی انما میداد

از همان مال فاطمی ِخودش

خرجی راه کربلا میداد

**

در و دیوار خانه ی آقا

وقت مرثیه های عاشوراست

بخدا خانه نیست این خانه

این حسینیه ی بنی الزهراست

**

این حسینیه ایست که مردم

از حضورش ستاره میگیرند

هر شب جمعه بین این خانه

روضه ی شیر خواره میگیرند

**

از سر بی کسی و بی یاری

در و دیوار خانه یارش شد

بهر غم های مادرش آنقدر

گریه کرد عاقبت دچارش شد

**

آی مردم دویدن آقا

از نفس های خسته اش پیداست

آی مردم شکستگی دلش

از صدای شکسته اش پیداست

**

خوب شد شب شد و تو را بردند

دور تا دور شهر گرداندند

خوب شد در شلوغی این شهر

کوچه کوچه تو را نچرخاندند

**

گریه کردی و زیر لب گفتی

این تو و ریسمان و این سر من

آه ، پیراهنم شده خاکی

آه ، افتاده است پیکر من

علی اکبر لطیفیان

************************

خسته و سالخورده‌ی ایام

دیگر از پا به بستر افتاده

به زمستان رسیده پائیزش

گل یاسی که پرپر افتاده

**

بعد یک عمر آخر پیری

چه بلایی‌ست آمده به سرش

چه شده هر نفس برون ریزد

از دهان پاره پاره‌ی جگرش

**

لحظه‌ی آخر است و در بستر

گاه با گریه گاه با لبخند

تلخ و شیرین تمام خاطره‌ها

از برش می‌روند و می‌آیند

**

یادش آید ز روزگار چه قدر

سختی و زحمت و بلا دیده

بارها خانه زندگیّ‌اش را

در هجومی ز شعله‌ها دیده

**

آه از آن لحظه‌ای که نامردی

با لگد دربِ خانه را وا کرد

ناگهان در میان دود آقا

یادی از روضه‌های زهرا کرد

**

زیر لب شکوه دارد از دنیا

چه کسی دیده در سیاهیِ شب

دست بسته پیاده پیری را

بدوانند در پیِ مرکب

**

قطره قطره گلاب اشکش را

بر روی خاک کوچه می‌افشاند

خسته که می‌شد و زمین می‌خورد

روضه‌های رقیه را می‌خواند

علی صالحی

**********************

آسمان است و زمین دور سرش می گردد

آفتاب است و قمر خاک درش می گردد

این قد و قامت افتاده درخت طوباست

این محاسن بخدا آبروی دین خداست

این حرمخانه ی زهراست نسوزانیدش

این حسینیه ی دنیاست نسوزانیدش

شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید

پسر فاطمه را پای پیاده نبرید

میبریدش، ببرید از وسط مردم نه

هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه

آی مردم بگذارید عبا بردارد

پیرمرد است و خمیده ست عصا بردارد

از مسیری ببریدش که تماشا نشود

چشمی از این در و همسایه به او وانشود

اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟

پیرمردی که خمیده ست کشیدن دارد؟

بگذارید لبش یاد پیمبر بکند

وسط شعله کمی مادر مادر بکند

شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید

آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید

شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد

شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد

شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد

گر چه هم دست به دیوار شد اما افتاد

این قبیله همگی بوی پیمبر دارند

در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند

علی اکبر لطیفیان

**********************

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود

میان صحن حسینیه ی دو چشمانش

همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود

دل شکسته ی او را شکسته تر کردند

شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود

اگر تمام ملائک زگریه می مردند

به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه های زمین خوردنش فراهم بود

مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده

چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود

امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

لطیفیان

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی