کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار مهدوی- مفتقر (آیت الله کمپانی)
قسمت دوم

************

آن کیست که بسته بند تو نیست

یا آنکه اسیر کمند تو نیست

آن دل نه دلست که از خامی

در آتش عشق سپند تو نیست

از راه سعادت گمراه است

آنکس که ارادتمند تو نیست

لقمان که هزارانش پند است

جز بنده حکمت و پند تو نیست

فرهاد ترا ای شیرین لب

خوشترش ز شکر و قند تو نیست

کوته نظریم و مدیحه ما

زیبنده سرو بلند تو نیست

هرچند در افشاند طبعم

لیکن چه کنم که پسند تو نیست

ای (مفتقر) اینجا رفرف عقل

لنگست و مجال سمند تو نیست

************

هرکس به تو دست تولی زد

پا بر سر عرش معلی زد

تا با تو دلم همدم شد و دم

از سر، دنی فتدلی زد

هر کس که «بلا» گو شد ز الست

بر نقش جهان رقم «لا» زد

از روی مه تو فروغی بود

برقی که ز طور تجلی زد

از شعله روی تو عالم سوخت

آتش در بنده و مولی زد

دل را به تو هر که تسلی داد

عشق تو قلم به تسلی زد

شد( مفتقر) شیدا مجنون

در عشق تو نغمه ز لیلا زد

************

گر باده دهد بر باد مرا

از غم بکند آزاد مرا

آن دل که بود از باده خراب

خوشتر ز هزار آباد مرا

ای شاخه شمشاد از غم تو

شادم چو نخواهی شاد مرا

ای شاه قلمرو دل چه خوشی است

بیداد ترا فریاد مرا

سودای تو شیره جان منست

با عشق تو مادر زاد مرا

بیمی نکنم از سیل فنا

گر برکند از بنیاد مرا

من (مفتقرم) این شور و نوا

آن غنچه خندان داد مرا

************

از نرگس مست تو مخمورم

هرچند خرابم معمورم

از لاله روی تو می سوزم

چون شمع وز سر تا پا سوزم

از مهر تو سینا سینه من

از عشق تو چون شجر طورم

عمری بگذشت به مستوری

امروزه به عشق تو مشهورم

تا روز نشور نخواهد رفت

سودای تو از سر پر شورم

با این همه نزدیکی چه کنم؟

کز ساحت تو بسی دورم

از نیل نوال تو محرومم

وز بزم وصال تو مهجورم

لطفی کن و ( مفتقر) خود را

دریاب که زنده و در گورم

************

هر جا که به سوی تو می بینم

یکجا همه روی تو می بینم

دریای محیط دو گیتی را

یک قطره ز جوی تو می بینم

طغرای صحیفه هستی را

در طره موی تو می بینم

ارکان اریکه حشمت را

در کعبه کوی تو می بینم

از صبح ازل تا شام ابد

یک نغمه ز هوی تو می بینم

نبود عجب ارخم گردون را

سرشار سبوی تو می بینم

من ( مفتقر) سودا زده را

شوریده بوی تو می بینم

************

به خدا که ز غیر تو بیزارم

وز خویش همیشه در آزارم

آواره کوه و بیابانم

سرگشته کوچه و بازارم

چون مرغ شب آویزم همه شب

روزانه چو بلبل گلزارم

در خرمن نه فلک آتش زد

یک شعله ز آه دل زارم

رنجورم و باز مرنجانم

بیزارم و باز میازارم

آن خاطر نازک را ترسم

کز زاری خویش بیازارم

من ( مفتقر) سودا زاده ام

این است متاعم و ابزارم

************

تا رایت عشق افراخته ام

در وادی حیرت تاخته ام

هنگام قمار نظر بازی

یکجا دل و دین را باخته ام

از عشرت و شادی بیخبرم

تا با غم دل پرداخته ام

از من نه عجب گر نیست نشان

در بوته غم بگداخته ام

حاشا که ز کوی تو پای کشم

جز کوی تو را نشناخته ام

یک نکته ز عشق اندوخته ام

وز کف دو جهان انداخته ام

گر ( مفتقرم) از دولت عشق

با گنج قناعت ساخته ام

************

تا گوهر عشق اندوخته ام

چشم از همه عالم دوخته ام

تا باغم عشق تو ساخته ام

همواره سراپا سوخته ام

تا سینه من سینای غم است

چون نخله طور افروخته ام

از دفتر عشق تو روز نخست

دیباچه غم آموخته ام

با شور غمت سودا زده ام

نقد دل و دین بفروخته ام

هر کس به دلِ آرامی شاد

من( مفتقر) دلسوخته ام

************

از یار نیاز ندیده کسی

جز عشوه و ناز ندیده کسی

گویند بسوز و بساز ولی

این سوز و گداز ندیده کسی

 یک ساعت جور ترا بر من

در عمر دراز ندیده کسی

باز آی که این همه دوری را

از محرم راز ندیده کسی

جز لطف و نوازش و دلجویی

از بنده نواز ندیده کسی

این شور و نوای عراقی را

در ملک حجاز ندیده کسی

جز از لب (مفتقرت) هرگز

این نغمه ساز ندیده کسی

************

از عشق تو اندر تاب و تبم

وز شوق تو در وجد و طربم

از شمه لطف تو سلمانم

وز شعله قهر تو بولهبم

هندوی بت خال تو شدم

رسوای تو در عجم و عربم

با سر، ره عشق تو می پویم

گرمانده شود پای طلبم

من بنده حلقه بگوش تو ام

جز این نبود حسب و نسبم

خود را به شمار غلامانت

من آورم و دور از ادبم

ای شام غمم را صبح امید

باز آ که شود چون روز، شبم

از عشق تو سینه لبالب غم

وز شوق تو آمده جان به لبم

گر سوخته ( مفتقرت) چه عجب

از خامی مدعیان عجبم

************

ای روی تو قبله حاجاتم

وی کوی تو طور مناجاتم

مصباح جهان افروز ترا

از پرتو لطف تو مشکاتم

گر سینه شود سینا چه عجب

گر جلوه کنی به میقاتم

تا خاک نشین ره تو شدم

شد جام جهان بین مرآتم

گر گوهر معرفت اندوزم

گنجینه کل کمالاتم

معموره حسن تو کرده مرا

سرگشته کوی خراباتم

گر بنده خویشم گردانی

بی زار ز کشف و کراماتم

ای یوسف حسن ازل نظری

کز عشق توتا به ابد ماتم

این است کلافه (مفتقرت)

این است بضاعت مزجاتم

************

تا بی خبری ز ترانه دل

هرگز نرسی به نشانه دل

روزانه نیک نمی بینی

بی ناله و آه شبانه دل

تا چهره نگردد سرخ از خون

کی سبزه دمد از دانه دل

از موج بلا ایمن گردی

آنگه که رسی به کرانه دل

از خانه کعبه چه می طلبی

ای از تو خرابی خانه دل

اندر صدف دو جهان نبود

چون گوهر قدس یگانه دل

در مملکت سلطان وجود

گنجی نبود چو خزانه دل

در راه غمت کردیم نثار

عمری به فسون و فسانه دل

جانا نظری سوی (مفتقرت)

کاسوده شود زبهانه دل

************

السلام علیک یا صاحب الزمان

ای شاهد عالم سوز در حسن و دلارائی

وی شمع جهان افروز در جلوه و زیبایی

حسن تو تجلی کرد در طور دل عشّاق

چون سینه سینا شد هر سرّ سویدائی

عشق رخ تو آتش در خرمن هستی زد

شد هر شررش شوری در هر سر و سودائی

مرغان چمن هر یک در نغمه بیاد تو

بلبل به غزل خوانی طوطی بشکر خوایی

ما سوخته هجریم افروخته هجریم

آموخته هجریم با صبر و شکیبایی

دلداده روی تو آشفته موی تو

سرگشته کوی تو چون واله و شیدایی

ای خاک درت برتر زآئینه ی اسکندر

اقلیم ملاحت را امروزه تو دارایی

ای سرو قدت رعنا اندر چمن خوبی

خوبان همه در معنی اسم و تو مسمائی

از مفتقر دلریش کاری نرود از پیش

جزآنکه بلطف خویش این عقده تو بگشایی

آیت الله غروی اصفهانی  (کمپانی)

************

السلام علیک یا صاحب الزمان

به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم

بامید روی تو آمدم مگر از تو کامروا شوم

نه رها زبند هوا شدم نه زیار کامروا شدم

نه چنان دچار بلاشدم که دگر به فکر دوا شوم

همه روزه روزی من غمست همه شبم شب ماتمست

نه چنان کمند تو محکم است که امید ان که رها شوم

نه مرا به خویش دهی رهی  نه ز خویشتن دهی آگهی

نه دلالتی و نه همرهی متحیرم به کجا شوم

نه ز سفره تو نواله ای نه ز غمزه ی تو حواله ای

نه مرا به دُر پیاله ای   کرمی که ز اهل صفا شوم

نه تراست لطف و عنایتی  نه مراست قوت و طاقتی

بکدام شوری و حالتی من بینوا به نوا شوم

نه به دلنوازیم امدی نه به سرفرازیم آمدی

نه بنغمه سازیم آمدی که ز شوق بی سروپا شوم

نه به حال مفتقرت نظر که زند به سوی تو بال و پر

نه به سرپرستی او گذر که بزیر ظلّ هما شوم

آیت الله غروی اصفهانی «کمپانی»

************

السلام علیک یا صاحب الزمان

بریدم از همه پیوند و بر تو دل بستم

به مهر روى تو با مهر و ماه پیوستم

مرا ز ساغر ابرویت آن چنان شورى است

که بى تملق ساقى، خراب و سرمستم

که آفتاب جمال تو دید و آب نشد؟

صواب نیست که با هستى تو من هستم

به پاى بوس تو دارم سرى ولى بى مغز

دریغ از اینکه جز این بر نیاید از دستم

رها نشد ز تو تیرى که بر دلم ننشست

به خاک پاى تو سوگند ناز آن شستم

به گرد کوى تو گرد از وجود من برخاست

اگر چه نیست شدم لیک باز ننشستم

به جستجوى دهانت که چشمه نوش است

در اولین قدم از جوى زندگى جستم

سر ار ز لطف تو از فراق فرقدان بگذشت

ولى ز قهر تو طرف کلاه نشکستم

گر التفات نباشد تو را به من چه عجب

تو شاهباز بلند آشیان و من پستم

به راستى به تو آراست مفتقر خود را

نبودى ار تو من از خویشتن نمى رستم

( کمپانی )

************

السلام علیک یا صاحب الزمان

آن یار لاله رو گر ما را نمی نوازد

سهل است ، از چه ما را چون شمع می گدازد

دل آب شد ز هجرش ، دیگر چسان بسوزد

امّید وصل او نیست ، تا با غمش بسازد

عمریست در نیازم در پای سرو نازم

تا کی نیاز آرم تا چند او بنازد

غیر از نیازمندی از بندگان نشاید

جانا تو نازنینی ناز از تو می برازد

ای یکّه تاز میدان در عرصه ملاحت

آهسته تا که عاشق جان در رهت ببازد

ترسم ز گرد راهت هم کس نشان نیابد

ور چون سمند گردون اندر پیت بتازد

گر مفتقر دهد جان در پای نازنینت

سرتا به اوج کیوان از شوق برفرازد

(کمپانی)

************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی