کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعارشهدا و دفاع مقدس-7

*************************

بابای گلم!

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می‌گفت:
بابای تو زنده است... هر چند که نیست

انشام دوباره بیست، بابای گلم!
موضوع: «کسی که نیست» بابای گلم!
دیشب زن همسایه به من گفت «یتیم»
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!

گفتی که پس از سجود برمی‌گردی
وقتی که صلاح بود برمی‌گردی
در نامه نوشتی که دلت تنگ شده
تا فکر کنم که زود برمی‌گردی!

در باد نشانه‌های بال و پر توست
بر گونه هنوز بوسۀ آخر توست
گفتند به من در آسمانی... بابا!
خورشید به خون نشسته شاید سر توست

اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است، مادر به خدا
این چفیه هنوز بوی بابا دارد

پاهایت کو؟ به پای کی جنگیدی؟
کو دستانت؟ به جای کی جنگیدی؟
این‌ها که تو را نمی‌شناسند هنوز
بابای گلم! برای کی جنگیدی؟

میلاد عرفان پور

**************

چشم به در

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچۀ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

هر هفته سر خاک تو می‌آیم، اما
این خاک اگر قرصِ قمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک؟
از تو خبری چند مگر داشته باشد

خاکستری از آن همه آتش، دل این خاک
از سینۀ من سوخته‌تر داشته باشد
::
آن‌ روز که‌ می‌بستی‌ بار سفرت‌ را
گفتی‌ به‌ پدر هرکه‌ هنر داشته‌ باشد،

باید برود، هرچه‌ شود گو بشو و باش‌
بگذار که‌ این‌ جاده‌ خطر داشته‌ باشد

گفتی: نتوان‌ ماند از این‌ بیش، یزیدی‌ست‌،
هرکس‌ که‌ در این‌ معرکه‌ سر داشته‌ باشد

باید بپرد هرکه‌ در این‌ پهنه‌ عقاب‌ است‌
حتی‌ نه‌ اگر بال‌ و نه‌ پر داشته‌ باشد

کوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ کوه، نه‌ هر کوه‌
آن‌ کوه‌ که‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد...

کوهی که جوابت بدهد هر چه بگویی
کوهی که در آن نعره اثر داشته باشد

کوهی که عبا باشدش از شعشعۀ نور
عمّامه‌ای از ابر به سر داشته باشد...

این‌ تاک‌ که‌ با خون‌ شهیدان‌ شده‌ سیراب‌
تا چند در آغوش‌ تبر داشته‌ باشد

دردا اگر از خوشۀ این‌ شاخۀ سرشار
بیگانه‌ ثمر چیده‌ و بر داشته‌ باشد

باید بروم هرچه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد

عشق‌ است‌ بلای‌ من‌ و من‌ عاشق‌ عشقم‌
این‌ نیست‌ بلایی‌ که‌ سپر داشته‌ باشد
::
رفتی‌ و من‌ آن‌ روز نبودم، دل‌ من‌ هم‌
تا با تو سرِ سیر و سفر داشته‌ باشد

رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر: کاش پسر داشته باشد

گفتی که پس از من چه پسر بود، چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد

باید که خودش باشد، آزاده و آزاد
نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد
::
اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

برگرد، سفر طول‌ کشید ای‌ نفس‌ سبز
تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟!

مرتضی امیری‌اسفندقه

**************

 

 

مدافعان حریم اهل‌بیت

از کربلای چند برگشتی برادر؟

آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
از یاد ما رفته‌ست، جنگ و جبهه‌هایش
از کربلای چند برگشتی برادر؟

این بار هم تو بردی و بازنده ماییم
هر مرتبه اینجای بازی گیر کردیم
تو در حقیقت عشق را دیدی و رفتی
ما در فضاهای مجازی گیر کردیم

دریا شدی تا تشنگی شرمنده باشد
تا اشکی از چشمان ماهی‌ها نریزد
من مُرده تو زنده، نگو که غیر از این است
تو رفته‌ای تا آبروی ما نریزد

می‌خواستی در لحظۀ معراج تا عشق
خورشیدِ بالای سرت عباس باشد
نامت اگر سرباز گردان حرم شد
می‌خواستی سرلشکرت عباس باشد

جز گریه کردن کاری از ما برنیامد
رفتی و ما تنها در این غم گریه کردیم
آنقدر رفتی تا به عاشورا رسیدی
در خانه ماندیم و مُحرّم گریه کردیم

از عشق جان می‌دادی و جان می‌گرفتی
ما در پی یک لقمه نان بودیم آن روز
ما خون خود را نذر عاشورا نکردیم
ما در صف نذری‌پزان بودیم آن روز

عکس تو را در قاب پیش رو گرفتند
تا پشت عکست ژست خون‌خواهی بگیرند
این روزها از آب‌های خون گل‌آلود
یک عده می‌آیند تا ماهی بگیرند

یک شب به خوابم آمدی با خنده گفتی
شاعر رفیقان عهد خود با ما شکستند
اما بگو این را به یاران قدیمی
هرگز در باغ شهادت را نبستند!

مهدی مردانی

**************

لبیک یا امام

به‌سوی علقمه رفتم که تشنه‌کام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم

چه باشکوه به لب غنچه می‌زند صلواتم
مگر به باغ گل سرخ، با سلام بیایم

خوشا که گوش به بانگ درای قافله باشم
به کربلای تو از حج ناتمام بیایم

شب است و همسفر مسلمم به غربت کوفه
که چون ستارۀ سرخی به پشت‌بام بیایم

خوشا که جامه‌دران بین خطبه‌خوانی زینب
بر این خرابه بچرخم به صبح شام بیایم

دعا کنید پدر! مادر! این دقیقۀ آخر
که سربریده بر این دشت، چند گام بیایم

چقدر گم شده چون برگ گل سه سالۀ پرپر
علم به دوش به خون‌خواهی کدام بیایم؟

شنیده‌ام که به صحراست چشم یاس سه‌ساله
مگر به نام عمویش به انتقام بیایم

تمام حنجره «هَل مِن مُعین» اوست به گوشم
تمام حنجره «لبیک یا امام» بیایم!

محمدحسین انصارینژاد

 **************

لاله‌های معطر

کوچه‌هامان پر از سیاهی بود، شهر را از عزا درآوردند
چشم‌های ستاره‌ها خندید، ماه را سمت دیگر آوردند

شاخه‌هایی که سرفرازان‌اند میوه‌هایی که جلوۀ باغ‌اند
مادران مثل اُمّ لیلایند، که پسر مثل اکبر آوردند

روی تابوت‌هایشان بستند پرچمی که به رنگ خورشید است
«فاطمیون» فداییان حرم، سرورانی که سر برآوردند

قصه‌ها را یکی یکی خواندند، آخر ماجرا سفر کردند
عاشقی هم برایشان کم بود، عشق بردند و باور آوردند

عصر یک جمعۀ بهاری بود، همه در انتظارشان بودیم
بادهای بهاری از هرباغ، لاله‌هایی معطر آوردند

عاطفه جعفری

**************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی