کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعارشهدا و دفاع مقدس-4

*************************

کربلا در کربلا

آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است

شانه‌های مرتضی لرزید ازاین داغ سترگ
مالک اشتر مگر از روی زین افتاده است؟

عطر جنت در فضا پیچیده از هر سو؛ مگر،
کاروان مُشک در میدان مین افتاده است؟

چار سوی این کبوترهای پرپر را ببین
آیه‌های روشن زیتون و تین افتاده است

دست‌بردامان شاه تشنه‌کامان یافتند
دست‌هایش را که دور از آستین افتاده است

زوزۀ کفتارها از هر طرف برخاسته‌ست
شک ندارم این که شیری در کمین افتاده است

کربلا در کربلا تکرار شد بار دگر
ماه زیر خنجر شمر لعین افتاده است

محشر کبراست در کرمان و در تهران و قم
در رگان شهر، شور اربعین افتاده است

کوه آهن بر زمین افتاده یاران کاین‌چنین
لرزه بر اندام کاخ ظالمین افتاده است

سر جدا... پیکر جدا... این سرنوشت لاله‌هاست
خاتم مُلک سلیمان بی‌نگین افتاده است

سعیدبیابانکی

**************

خاتم سلیمانی

به واژه‌ای نکشیده‌ست مِنَّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور

کنون مرکب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر

به جوش آمده خونم که این‌چنین قلمم
دوباره پر شده از حرف‌های دردآور

دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار
دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر

دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی
که می‌درید جگر از عموی پیغمبر

عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر

به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند
عجوزه‌های هوس، مُطربان خنیاگر

مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر

چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر

به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر

زمان زمانۀ بی‌دردی است می‌بینی
که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر

هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر

خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سر بلند می‌آیند یک‌به‌یک بی‌سر

اگر چه فصل خزان است، سبز پوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر

به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند
تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر

به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور

نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر

بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر

به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور

چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر

چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر

چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله
چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر

جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر

بدون دست علم می‌برد چنان سقا
بدون تیغ به پا کرده محشری دیگر

چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر

قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی‌وضو نتوان خواند سوره کوثر

خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش،
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر

میان آتشی از کینه پایمردیِ تو
کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر

فقط نه پایۀ مسجد که شهر می‌لرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر

تمام زندگی تو ورق ورق روضه‌ست
کدام مرثیه‌ات را بیان کنم آخر؟

تو راهیِ سفری و نرفته می‌بینی
گرفته داغ نبود تو خانه را در بر

تو رفته‌ای و پس از رفتنت خبر داری
که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در

کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور

رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه می‌رسد آخر

سیدحمیدرضا برقعی

**************

خانواده شهدا

چشم یعقوب

مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند...

می‌گفت امانت من آمد برای رفتن
کِی رسم بوده اصلاً یک رهگذر بماند؟...

حتماً به تو شهادت می‌آید و به من داغ
باید رها شود تیر، باید سپر بماند

دیدار واپسین است، معنای بغض این است:
وقت سفر بگویند: «این یک نفر بماند»

وقت وداع فرزند، آن‌قدر ریخت اسفند
تا آتش فراقش خود شعله‌ور بماند

حالا به یک پر از او راضی‌ست چشم‌هایش
چشمی که قول داده دائم به در بماند

تا این که شوکرانش، جاری شود به جانش
جانی که قسمت اوست چون محتضر بماند

مرگ است انتظارش، ترجیح می‌دهد تا
با یک خبر «بمیرد» تا بی‌خبر «بماند»

این‌بار یوسف اما هرگز نخواهد آمد
باید که چشم یعقوب همواره تر بماند

انسیه‌سادات هاشمی

 **************

کلبۀ احزان

کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمی‌آید

میان قبرها یک گوشه را گلزار می‌خوانند
کسی تا گل نباشد سمت این گلدان نمی‌آید

به یادت مانده روزی را که گفتی ای پسر! با عشق
کسی که می‌رود سمت خطر، آسان نمی‌آید

پسر رفت و تو با اندوه جانکاهی به خود گفتی
که جز رخت سفر رختی به این گردان نمی‌آید

عصای دستت از دست تو رفته، خوب می‌دانی
که این یوسف سلامت جانب کنعان نمی‌آید

نشستی کنج خانه سال‌ها، بی‌شک به این خانه
دگر نامی به غیر از کلبۀ احزان نمی‌آید

شلوغی‌های بعد از جنگ را دیدی، خدا را شکر
صدای گریه‌ات تا آن سوی ایوان نمی‌آید

نشستی، صبر کردی، صبر کردی، طاقت آوردی
اگر که عاشقی درد است پس درمان نمی‌آید

اگر حتی زمانی نام میدانی به نامش شد
یقین داری جوانت دیگر از میدان نمی‌آید

علی سلیمانی

*************************

آسمان می‌آورند

فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان می‌آورند

بعد فهمیدم که در واقع کبوتر بوده‌ای
چون قفس پشت قفس هی آسمان می‌آورند...

جای تو ای مرد! روی شانۀ این مردم است
حق بده! دارند با خود قهرمان می‌آورند

حکمتی دارد اگر هم پشت گردون خم شده
خب جهان هم پیر شد از بس جوان می‌آورند

در گذار از کوی مفقودالاثرها بادها
بوی یاس از سوی قبر بی‌نشان می‌آورند

شادم از برگشتنت، ناراحتم از رفتنت
عشق‌ها لبخند و بغض هم‌زمان می‌آورند

فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان می‌آورند

محمد زارعی

**************

آیه‌های صبر

دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند
لحظه‌ای تردید چشمت را پشیمان می‌کند

مرد گاهی قدبلند و خوش‌بیان و شوخ نیست
مرد گاهی چهره‌اش را نیز پنهان می‌کند

گاه او را می‌ستایند و نمی‌دانند اوست
گاه بعضی‌ها که می‌پرسند کتمان می‌کند

گاه‌گاهی می‌روم با «مرد» هم‌دردی کنم
اشتیاقم را به یک لبخند مهمان می‌کند

از پسرهایش که می‌پرسم جوابش ساده است:
«
انتخاب مردها را عشق آسان می‌کند»

اولی بی‌سر که برمی‌گشت خیلی شکر کرد
شکر نعمت نیز نعمت را فراوان می‌کند

دومی مفقود شد، رو کرد سمت سومی...
مرد گاهی درد را با درد درمان می‌کند...

آیه‌های صبر از عمق نگاهش خواندنی‌ست
مرد با آرامشش تفسیر قرآن می‌کند

زل بزن در چشم او! اعجاز را باور کنی
لحظه‌ای تردید چشمت را پشیمان می‌کند

حسن اسحاقی

**************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی