کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعارشهدا و دفاع مقدس-1

*************************

خونین‌شهر

به سوگ نخل‌های بی‌سرت گیسو پریشانم
شبیه خانه‌های خسته‌ات در خویش ویرانم

شب طوفان نباشد، صبح ساحل از صدف خالی‌ست
که من این روزهای سخت را از عشق می‌دانم

تو رفتی ای قنوتت تشنه با یکریز باران‌ها
و من چون مشک خالی در کنار رود می‌مانم

به هرجا ذکر خیر توست با اروند با کارون
به هر موجی روایت‌هاست از تو ماه تابانم

کدامین صفحۀ قرآن جیبیِ تو ترکش خورد
که عطر یاس و یاسین می‌دهد امروز قرآنم

من ایمان دارم ای خورشید، بعد از این شب یلدا
به نورت فتح خواهی کرد خونین‌شهر چشمانم

و خرمشهرها دیده‌ست با چشمان خود ایران
و خرمشهرها در پیش دارد باز ایرانم

زهرا سپه کار

**************

بین الحرمین

این خاک بهشت است که قیمت شدنی نیست

ریگ ملکوت است، عقیق یمنی نیست

 

افتاده اباالفضل اباالفضل در این دشت

دیگر عَلَم هیچ‌یک انداختنی نیست...

 

یک «دست» تو این گوشه و یک «دست» تو آن سو

بین‌الحرمینی که در آن سینه‌زنی نیست

 

دعوت شدۀ مجلس خوبانی و آن‌جا

رختی به برازندگی بی‌کفنی نیست

 

برخاستی و جان تو را خواست، و گرنه

هر رودِ به صحرا زده، دریا شدنی نیست

مهدی فرجی

**************

دنیای دیگر

آدم در این کرانه دلش جای دیگری‌ست
این خاک، کربلای معلای دیگری‌ست

با هر نسیم، مرده‌دلی زنده می‌شود
آری دمش مثال مسیحای دیگری‌ست

اینجا همیشه چشم به دنبال معجزه‌ست
در هر نگاه شوق تماشای دیگری‌ست

خون شهید در همه جا موج می‌زند
دریا در این کرانه به معنای دیگری‌ست

خاکش چقدر بوی عجیبی گرفته است!
این پهنه جایگاه قدم‌های دیگری‌ست

بعد از وقوع کرب‌و‌بلا، خون این زمین
در پای دین هر آینه امضای دیگری‌ست

اینجا چقدر با همه جا فرق می‌کند!
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری‌ست

سیدمحمدجواد شرافت

*******************

نردبان آسمان

سبک‌بالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند

سواران لحظه‌ای تمکین نکردند
ترحّم بر من مسکین نکردند

سواران از سر نئشم گذشتند
فغان‌ها کردم، اما برنگشتند

اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان، این چه سودا بود با من؟...

اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم

در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید

رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمی رها کردند و رفتند

رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم

شهادت نردبان آسمان بود
شهادت آسمان را نردبان بود

چرا برداشتند این نردبان را؟
چرا بستند راه آسمان را؟...

دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستی سنگ شیون را به سر زد...

چه درد است این که در فصل اقاقی
به روی عاشقان در بسته ساقی

بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است
بجوش ای اشک هنگام خروج است

در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!...

من آخر طاقت ماندن ندارم
خدایا تاب جان کندن ندارم

دلم تا چند یا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کی بسته باشد؟

بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
بیا این‌بار محکم‌تر بکوبیم...

بکوب ای دل که غفار است یارم
من از کوبیدن در شرم دارم

بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست
مرا هر چند روی در زدن نیست

کریمان گر چه ستار العیوب‌اند
گدایانی که محجوب‌اند خوب‌اند

بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در
بکوب ای دل هزاران بار دیگر...

اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز، باز است...

قادر طهماسبی

*************************

قصۀ جنگ

ای ناب‌ترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
کس در سفر کدام منظومه شنید
یک روز کند هزار خورشید غروب؟

موسیقی شهر بانگ «رودارود» است
خنیاگری آتش و رقصِ دود است
بر خاک خرابه‌ها بخوان قصۀ جنگ
از چشم عروسکی که خون‌آلود است

قیصر امین پور

**************

سبکباران ساحل‌ها

«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمی‌‌فهمند عاقل‌ها...

به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست
«اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
«جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها»

به یُمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها
«که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها»

به گوش موج‌ها خواندند غواصان، شب حمله:
«
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها»...

و راز دست‌های بسته آخر فاش شد آری!
«
نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟»

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدُنیا و اَهمِلها»

بشری صاحبی

**************

مشتی گره کرده

آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیه‌ام... بال و پرم آنجاست...

قرآن جیبی، قدری از پیراهنی خاکی
یک ساعت کهنه کنار دفترم آنجاست...

دست و... خشابی خالی و... مشتی گره‌ کرده
عکس امام و قطعه‌ای از باورم آنجاست

یک قمقمه، یک فین غواصی و یک لبخند
یک یادگاری از نگاه مادرم آنجاست

«یک چشمه، یک رود» از دو چشمان ترم آنجاست

حالا ببند آن چشم‌های نازنینت را
تا ننگری که استخوان پیکرم آنجاست

عبدالرحیم سعیدی راد

**************

آن روز بارانی

آن روزها دیوار هم تعبیری از د‌َر بود
در‌ آسمان چیزی که پ‍َر می‌زد، کبوتر بود...

تقویم و درس و زندگی‌ رنگ حسینی داشت
هر روزمان با روز عاشورا برابر بود

نه حرص بود و نه تکاث‍ُر... عشق بود و عشق
دست‌ِ دعا سرچشمۀ جوشان‌ِ کوثر بود

از شهر، مرگی رد نمی‌شد... در عوض، تا بود،
حرف‌ِ شهادت بود و آن هم شادی‌آور بود...

آن روز‌ِ بارانی تو قرآن خواندی و رفتی
لبخند بر لب داشتی و بار‌ِ آخر بود

 این، بار‌ِ آخر بود که می‌دیدمت... آری
لبخندت انگار از همیشه آشناتر بود

با عشق، بالا رفتی و با عشق، برگشتی
برگشتی و اسم‌ِ تو روی سنگ‌ِ مرمر بود

امروز هم اسم‌ِ تو روی کوچۀ ما هست
اما زمانه کاش فردا طور‌ِ دیگر بود...

تو گفته بودی راه‌ِ فردا راه‌ِ دشواری‌ست
تو رفته بودی و صدا... در گوش‌ِ سنگر بود

محمدجوادشاهمرادی

**************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی