کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-۱۰

*************************

ای مادر ایثار و وفا مادر عباس(ع)
ناموس علی شیر خدا مادر عباس(ع)
هم ناله ء زینب شدی و همدم کلثوم
همدرد شدی با دل ما مادر عباس(ع)
در خانه ء سادات چنان عطر گرفتی
تا آنکه شدی روح دعا مادر عباس(ع)
هرگز نشدی وارد آن خانه مگر که
زینب به تو فرمود بیا مادر عباس(ع)
شرمنده شدی آب شدی در بر زینب(س)
تا فاطمه خواندند ترا مادر عباس(ع)
آزار کشیدی تو هم از اهل مدینه
از طعنه و از شایعه ها مادر عباس(ع)
گفتند پسر دار شدی حال به زینب(س)
کمتر شده مهر تو چرا مادر عباس(ع)
قنداقه ء عباس به پرواز کشاندی
بر دور سر خون خدا مادر عباس(ع)
ایام گذشتند و چنان پیر شدی تو
در شهر مدینه چه زمینگیر شدی تو

آنوقت که بیمار شدی مادر عباس(ع)
در خانه گرفتار شدی مادر عباس(ع)
رفتند همه اهل و عیالت ز مدینه
تو بی کس و بی یار شدی مادر عباس(ع)
در خانه ء خود بودی و از قاصد یثرب
ناگاه خبر دار شدی مادر عباس(ع)
در کرببلا با پسران تو چه کردند
در آه شرر بار شدی مادر عباس(ع)
گفتند بریدند دو دست پسرت را
در سوگ علمدار شدی مادر عباس(ع)
گفتند که با جسم حسین تو چه کردند
از دیده چه خونبار شدی مادر عباس(ع)
گفتند بریدند لب تشنه سرش را
در غصه بسیار شدی مادر عباس(ع)
گفتی که نخوانید دگر ام بنینم
یک عمر عزادار شدی مادر عباس(ع)
دیگر کمرت خم شده از پای نشستی
تا دست به دیوار شدی مادر عباس(ع)
یک عمر بقیع رفتی و یک عمر به گریه
از ماتمشان زار شدی مادر عباس(ع)
گر پای به چشمم نگذاری گله ای نیست
از دیده ء من تا قدمت فاصله ای نیست

امیر حسین الفت

*******************

رودها چشمان خیست را برابر داشتند   
آسمان‏ها را نفس‏هایت مکدّر داشتند
دست‏هایت در میان خانه مولا وزید   
کودکانِ فاطمه انگار مادر داشتند
موج‏ها از بسترِ چشمان تو برخاستند   
ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند
خانه بی‏سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را   
آن سحرگاهان بی‏فانوس باور داشتند
بی‏علمدار است صف‏های خیالت سال‏ها   
سال‏هایت حال و روزی گریه‏آور داشتند
اشک‏هایت هفت دریا را به جان آورده بود   
ناله‏هایت را زنان هفت کشور داشتند
مادرِ پروانه‏هایِ بی‏قرارِ نینوا   
سنگ‏ها پروانه‏ات بودند اگر پر داشتند
حمیده رضایی

*******************

عباس من! بشور و بشوران فرات را

آتش بزن به دست خودت ممکنات را

 در کربلا به یاد علی خیبر آفرین

 با رمز مرتضی بتکان کائنات را

 تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش

 در قاضریّه زمزمه کن عادیات را

 عبّاس من! مباد امان نامه آورند

 با خشم حیدری بدر آن مُهملات را

 روز دهم دریغ مدار از برادرت

 آن ضربه های خیبریِ دست هات را

 در سوگ چشم و مشکِ تو و دست تو خدا

 پُر می کند ز اشکِ ملائک دوات را

 در وصف جان نثاری و شرح برادریت

 از عرش آورند برایت لغات را

 از عرش آورند طبق های سبز و سرخ

 آنک مخدّرات، جمیع صفات را

 خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات

 خواهند عاشقان ز جناب ات برات را

 زهرا ! ببخش چون پسر دیگری نبود

 تا بیشتر دهم به مقامت زکات را

علی  کفشگرنور

 *********************

ای شده محرم به ولای ولی  

فاطمۀ دوّم بیت علی

اختر تابندۀ برج ادب

شیر زن خیل زنان عرب

امّ بنین امّ ادب امّ نور

چشم بد از قدر و جلال تو دور

اختر تابندۀ برج شرف

همسر ارزندۀ شاه نجف

یار علی مادر صدق و صفا

مرّوج مکتب عشق و وفا

باغ گل یاس، سلامٌ علیک

مادر عبّاس، سلامٌ علیک

فخر تمام شهدا کیست تو

شیر زن شیر خدا کیست تو

معرفتت زبانزد عالم است

هر چه بگویند به وصفت کم است

مقاوم و صابر و آزاده ای

چار پسر بهر علی زاده ای

چار پسر نه، چار قرص قمر

چار ستاره چار نور بصر

ای به علی پس از وفات بتول

همچو خدیجه در سرای رسول

درود بر سه سرو بستان تو

بر گل عبّاسی دامان تو

تو گفته ای، ای گل باغ عفاف

با پسر فاطمه شام زفاف

کی همه جا چشم و چراغ همه

منم کنیز مادرت فاطمه

همدم نور احدی فاطمه

عروس بنت اسدی فاطمه

تو بانوی بیت ولی گشته ای

دور حسین ابن علی گشته ای

تا که در آن بیت مقرّب شدی

از دل و جان عاشق زینب شدی

به پاس اخلاق ز گل بهترت

خواند بهین دخت علی، مادرت

حق بتو یک بهشت احساس داد

دسته گلی بنام عبّاس داد

دید چو بر عشق ادب قائمت

داد خدا ماه بنی هاشمت

حق به تو در بیت ولا راه داد

تا بتو سه ستاره یک ماه داد

ماه تو از ماه فلک خوبتر

پیش علی از همه محبوب تر

ستارگانت همه خورشید نور

چشم بد از جمالشان باد دور

سزد که ناموس خدا خوانمت

مادر کلّ شهدا خوانمت

در بغلت بود گل یاس تو

یعنی قندانۀ عبّاس تو

بود چو خورشید رخش منجلی

خواستی دهی به دست علی

مشام تو شنید بوی حسین

چشم تو افتاده به روی حسین

فدایی خون خدا خواندیش

دور سر حسین گرداندیش

ای ادب از تو ادب آموخته

به پای مصباح هدی سوخته

دلم گرفته ذکر امّن یجیب

زیارت مدینه ام کن نصیب

که گریم از برای تو در بقیع

به یاد گریه های تو در بقیع

بقیع از اشک تو آید به جوش

صدای گریۀ تو آید بگوش

کرده به داغ چار فرزند صبر

کشیده ای چهار تصویر قبر

اشک مصیبت ز بصر ریختی

به یادشان خون جگر ریختی

چشم تو از بسکه فراوان گریست

به گریۀ تو چشم مروان گریست

تو نالۀ وا ولدا می زدی

اهل مدینه را صدا می زدی

بدین سخن فکند آهت طنین

که کس نگوید به من امّ البنین

منکه دگر امّ بنین نیستم

مادر چار نازنین نیستم

چار گلم ز تیغ پرپر شدند

چار مه ام به خون شناور شدند

امّ بنین باغ گل یاس داشت

دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت

ای ثمر دل گل احساس من

ساقی اهلبیت عبّاس من

شنیده ام دست تو از تن زدند

به فرق تو عمود آهن زدند

شنیده ام تا که تو رفتی ز دست

پشت حسین ابن علی هم شکست

شنیده ام که جای من فاطمه

به دیدنت آمده در علقمه

شنیده ام شعله به خشمت زدند

شنیده ام تیر به خشمت زدند

شنیده ام سکینه بی تاب بود

جام به کف منتظر آب بود

شنیده ام که دشمنان صف زدند

کنار جسم بی سرت کف زدند

شنیده ام که شد ز شمشیر تیز

پیکر تو چو برگ گل ریز ریز

گریه کنم روز و شب ای نور عین

بهر تو نه بلکه برای حسین

تو در مدینه مادری داشتی

مادر خونین جگری داشتی

اگر که پاره پاره شد پیکرت

بود به دامان برادر سرت

حسین فاطمه برادر نداشت

کشته شد و مثل تو مادر نداشت

تو را فراق اشجع النّاس کشت

داغ حسین و داغ عبّاس کشت

جز غم و اندوه و فغانت نبود

حیف که آن چار جوانت نبود

تا که بگریند برایت همه

فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

سلام بر اشک تو یا فاطمه

جزای تو اجر تو با فاطمه

گریه تو به جز عبادت نبود

وفات تو کم از شهادت نبود

داغ تو یک شرارۀ نار بود

برای اهلبیت دشوار بود

مدینه در وفات امّ البنین

ناله اش افکند به گردون طنین

ز ناله و سوز پر آوازه شد

دوباره داغ فاطمه تازه شد

سلام «میثم» به گل یاس تو

به دست و چشم و سر عبّاس تو

غلامرضا سازگار

*******************

باآه آه خویش پُلی تا فلک زدی

آتش به جان و هستی خیل ملک زدی

ای بانوی مقدس گلخانۀ علی

تکیه زقدر ومنزلتت بر فلک زدی

دیدی که خالص است ابوالفضل ناب تو

وقتی عیار گوهرخود را محک زدی

با نالۀ حسین حسینت گریستی

برزخم های جان و دل خود نمک زدی

با زینب و رباب دراین خلوت غریب

خیمه بپاس سوک وغمی مشترک زدی

ازتو قیام گریه بپا شد،که در بقیع

ناله به وارثان زمین فدک زدی

بس کن«وفایی» ازغم این شرح جانگداز

بار دگر شراره به جان ملک زدی

سید هاشم وفائی

*******************

خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد

برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد

 

خدا کند که مراعات سن او بشود

خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد

 

نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش

سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟

 

براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه

به روی آینه اش گرد از سفر دارد

 

تمام واقعه این بود : بین نخلستان

جماعتی سر حمله به یک نفر دارد

 

تمام قامت او را به باد می دهد و

بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد

 

شهید می شود عباس نه !...حسین دمی

که جان سپردن عباس را نظر دارد

 

گذشت واقعه اما تصورش باقیست

هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد

 

زسمت علقمه سمت خیام می آید

چرا که پیکر عباس درد سر دارد

 

ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی

که قصد بی ادبی با سر قمر دارد

 

شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست

چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دارد

مجتبی کرمی

*******************

روضه حضرت عباس(ع)

 

خونه ی من که خونه ی مراده

خدا بهم اینجا علی رو داده

چار تا غلام آوردم اینجا واسه

دو تا خانوم و دو تا آقا زاده

 

برا دو خورشیدش یه ماه آوردم

برای خیمه تکیه گاه آوردم

روزی که عباسم و دید علی گفت

برای دختراش سپاه آوردم

 

اما زدند آینه رو شکستند

دلای سنگی سرش و شکستند

دلیل داره اگه زمین می خورم

آخه عصای پیریم و شکستند

 

میگن که خیمه ها کفن ها شدند

با سیلی غرقِ خون دهن ها شدند

یه چند تا دخترام رسیدن ولی

دیدم شبیهِ پیر زن ها شدند

 

اَمون از این موهای خاکستری

از این همه گُلای نیلوفری

عباسم و حسینم و گرفتند

نه مادرم نه حتی نامادری

 

دست رو دلم نذار دلم کبابه

شبیه روی سوخته ی ربابه

تا وقت مردنش همش می پرسید

چرا نذاشتن پسرم بخوابه

 

ربابه و روضه ی ما سه شعبه

میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟

فرقی داره شیر خواره با علمدار

فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟

 

دست رو دلم نذار دلم شکسته

رو مشکِ پاره لخته خون نشسته

خونَش خراب شه خونم و خراب کرد

هر کی به نیزه ها سرت رو بسته

 

غلام آقات شدی ابالفضل

سایه سادات شدی ابالفضل

هر کسی سهمی از تو رو کند و برد

بد جوری خیرات شدی ابالفضل

 

تیر و چطور با زانوهات کشیدی

فاطمه رو به قتلگات کشیدی

چطور با دستی که نداشتی مادر

چادرشو و روی چشات کشیدی

 

عاقبت انتظار تو سر اومد

سرت زمین نخورده مادر اومد

نذاشت که روی نیلی رو ببینی

تیری که از پشت سر تو اومد

************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی