کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

 پدر درشهادت علی اکبر علیه السلام

*****************

منم و گریه ام و دیدۀ تر خواستنم

نظری کن به تمنای نظر خواستنم

آخرش من به تو ای دوست تعلق دارم

نفروشی تو مرا مردم اگر خواستنم

باید از ریشه ی غم غیر تو را قطع کنم

نیتم این بُوَد از شوق تبر خواستنم

این در، آن در زدنم بود مرا کوچک کرد

هر چه رفتم به جز این خانه مگر خواستنم؟

نمک روضه تو کام مرا شیرین کرد

بعد از این ننگ به این میل شکر خواستنم

پر من گر به هوایت نپرد می شکند

گنبدی می طلبد این همه غم خواستنم

هرکجا جمع شدیم از غم تو سینه زدیم

قصدِ من این بوَد از چند نفر خواستنم

محشر از قبر برون آیم و با ذکر حسین
هروله می کنم از لحظۀ برخاستنم

کاش خطاط شوم نام تو را نقش کنم

کاشکی جلوه کنی تو به هنر خواستنم

نسل من کاش سیه لشگر بزم تو شوند

فکرم این است ز اولاد پسر خواستنم

پدر و مادرم و ایل و تبارم به فدات

کربلایم ببر ای دار و ندارم به فدات

**********************

 خیلی دوست دارم کنارت بمونم

بمونم جمعِت کنم نمیتونم

چرا من نیزه نخورده هِی همش

خودمو روی زمین میکشونم

***

جسم ناتوونمو بلند کنید

این قدِ کمونمو بلند کنید

من دیگه خسته شدم نا ندارم

جوونا جوونمو بلند کنید

***

میدونم خوش قد و بالات میکنن

میدونم که ارباً اربات میکنن

میدونم تنهایی گیرت میارن

چندتایی میان و چندتات میکنن

***

دوباره یاد یتیما افتادم

یاده خیرات کریما افتادم

چند روزه همش میگم یادش به خیر

جدیداً یاد قدیما افتادم

***

بی تو من شدم چه تنها ولدی

تو ببین میفتم از پا ولدی

دور تو میگردم و داد میزنم

ولدی یا ولدی یا ولدی

*******************

بار من را کمرم نه سر زانو برداشت

کاسه ی زانوی من در طلبت مو برداشت

در خداحافظی ات بود که من افتادم

آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت

آهوی خوش قد و بالای حرم، میکُشَمَش

نیزه زن را که رسید از رویت ابرو برداشت

هر چه کردم بخدا روی به قبله نشدی

علتش نیزه ی آن بود که پهلو برداشت

دیدم از دور کسی رَختِ تو را میپاید

آمدم زودتر از من او همه را او برداشت

زخمهای بدنت از دو طرف مرتبط اند

هر کسی نیزه ای از پشت زد از رو برداشت

بین میدان نشد اما وسطِ خیمه که شد

آخرش عمه ی تو دست به گیسو برداشت

بخدا خسته شدم آه کجایی اکبر

کاسه ی زانوی من در طلبت مو برداشت

عاقبت توی عبایی جگرم را بردم

با چه وضعییتی آخر پسرم را بردم

********************

رنگِ لاله بر این دَمَن دادی

پیری زودرس به من دادی

گشته ای چون انار صد دانه

نیزه مویِ تو را زده شانه

اینچنین خونجگر شدن شخت است

آه اصلاً پدر شدن سخت است

ریزریزی ولی عزیزی تو

چه کنم از عبا نریزی تو

خیز و بازم عصای بابا شو

لااقل پیش عمه ات پاشو

ببر از بین معرکه او را

تا پریشان نکرده گیسو را

******************

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند

آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند

عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می پزند به همسایه می رسد

این خانواده با خوشی دیگران خوشند

این سفره دارها که شدم میهمان شان

بعد از بیا، برو ست، ولی با بمان خوشند

ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند

با این حساب بیشتر از میهمان خوشند

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده

عشاق با معامله های گران خوشند

با اخم خویش راه فرار مرا ببند

صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند

در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند

بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند

وقتی دخیل ها گره این درند و بس

این خانواده نیز گداپرورند و بس

اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند

از کودکی قبیله ی شان زرگرند و بس

در آستان شمع که طور مقدس ست

پروانه ها همیشه مقرب ترند و بس

دل دادن و ندادن ما دست ما نبود

اینان به شیوه ی خودشان دل برند و بس

بگذار بشکنند دلم را یکی یکی

اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس

ارباب زاده ها همه ارباب میشوند

چون بنده زاده ها که همه نوکرند و بس

این خانواده ای که مرا صید کرده اند

حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس

وقتی میان کوچه ما راه می رود

یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس

ای بهترین؛ یگانه ترین آفریده ها

پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها

بیدار بود از سر شب تا سحر، پدر

می زد صدات با همه جای جگر، پدر

آهویی و به دام تو افتاده است شیر

عمه اسیر توست، ولی بیشتر، پدر

لیلا زیاد محضر آن دو نمی رسید

تا خوب ارتزاق کند از پسر، پدر

خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی

خیلی نیاز داشت بگویی: پدر، پدر

تو یوسفی و دور مشو از مقابلش

وابسته است بر روی تو آنقدر پدر

پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن

در آرزوی سرو رشید است هر پدر

ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو

این قدر احترام نکرده مگر پدر

به به، به این مقام که پایین پا پسر

به به، به این مقام که بالای سر پدر

از بس نشسته موی تو را شانه کرده است

حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است

حاضر شدم برای اویس قرن شدن

شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن

حاضر شدم برای "تو" ازخویش بگذرم

دیگر مرا بس ست گرفتار "من" شدن

ما را که نیست جرات پیشت نشستن و

با ابروی کشیده ی تو تن به تن شدن

لب های تو همین که به خود آب میزند

نزدیک می شود به عقیق یمن شدن

میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست

پس واجب است محو درین خویشتن شدن

تنها تو می توانی ازین کارهاکنی

ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن

ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم

من عبد تو شدن، و تو هم رب من شدن

دل آن زمان که خانه مهر تو می شود

اقرار می کند به بهشت عدن شدن

ای خاک پای مرکب تو کیمیای من

جنت برای مردم و خاکت برای من

وقتی که نیست خاک رهت، سر برای چه؟

وقتی که نیست در حرمت، پر برای چه؟

اهل کرم مقابل در ایستاده اند

با این وجود پس، زدن در برای چه؟

وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای

پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟

گر تو ادامه علی کوفه نیستی

پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟

ای خاک بر سر همه، تاج سرم شکست

افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟

مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم

بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟

ما سعی می کنیم ولی یک عبا کم ست

اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟

عمه اگر برای من و تو نیامده ست

پس دست برده است به معجر برای چه؟

ای سایه تو بر سر عمه، بلند شو

به احترام معجر عمه بلند شو

**********************

بر زانو آمده پسرش را صدا کند

شاید جراحت جگرش را دوا کند

گرچه جگر نداشت نگاهش کند ولی

بالین او نشسته پسر را صدا کند

لکنت گرفته پیر جوان مرده، حق بده

سخت است واژه ی پسرم را ادا کند

آمد به پا بلند شود خورد بر زمین

مجبور شد که خواهر خود را صدا کند

کارش به التماس کشیده ولی چه سود

باید حسین چند عبا دست و پا کند

مثل انار دانه شده ریخت بر زمین

وقتی ز خاک خواست تنش را جدا کند

تا خیمه گاه جمع جوانان به خط شدند

شاید که تکه تکه تنش جا به جا کند

تا دید خواهر آمده شد غصه اش دوتا

حالا عزا گرفته چه سازد، چه ها کند

کم نیست چشم خیره سر شوم بد نظر

ای کاش میشد این همه لشگر حیا کند

میکوشد از میان تبرها و دشنه ها

حتی ز روی تیغ علی را سوا کند

درگیر بود ساقه ی نیزه به سینه اش

راهی نبود تا گره ی بسته وا کند

کتفش ز جای ضرب تبر باز مانده است

هر ضربه آمده که یکی را دوتا کند

بد جور دوختند تنش را به سطح خاک

باید شروع به کندن سر نیزه ها کند

مانند خاک روی زمین پخش شد تنش

طوری زدند آرزوی بوریا کند

*********************

امام بر بالین علی

قصد کرده است تمام جگرم را ببرد

با خودش دلخوشی دور وبرم را ببرد

من همین خوش قد و بالای حرم را دارم

یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد

دسترنج همه ی زحمت من این آهوست

چقدر چشم نشسته ،ثمرم را ببرد

این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود

حاضرم پای پسرهام،سرم را ببرد

تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش

می شود باد برایش خبرم را ببرد

نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت

قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد

جان من ،قول بده دست به گیسو نبری

مقنعه ت باز شود بال و پرم را ببرد

تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم

چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد

دست و پاگیر شدم ،زود زمین می افتم

یک نفر زود ، تن درد سرم را ببرد

همه سرمایه ام این است که غارت شده است

هر که خواهد ببرد جنس حرم را ببرد

صد پسر خواسته بودم ز خدا ،آخر داد

صد علی داد به من تا که سرم را ببرد

*******************

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود

بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است

جز چشم تو، که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو از خنده هایشان

خواهم بلند گردم از اینجا نمی شود

ای پاره پاره تر ز دلِ پاره پاره ام

گفتم بغل کنم بدنت را... نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم

در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین

اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود

*******************

داغی ست بر دلم که تسلا نمیشود

دیگر لب اذان گوی من وا نمیشود

بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز

زخمی ست تا ابد که مداوا نمیشود

ذبح عظیم من شده و فدیه ای جز او....

....تفسیر آیه های فدینا نمیشود

از اکبرم چه ریخت و پاشی نموده اند

این تکه تکه در بغلم جا نمیشود

اشکم کفاف این همه زخمش نمیدهد

جایی برای بوسه که پیدا نمیشود

یک نیزه از بلندی اسبش زمین زده

جا کرده خوش به پهلوی او پا نمیشود

افتاده بس که فاصله در این فَاقطعّوه

در یک عبا تمام تنش جا نمیشود

حتی کنار هم بگذارم اگر تنش

نه! آن جوان خوش قد و بالا نمیشود

یک پیرمرد داغ جوان دیده هیچ جا

این گونه بین خنده تماشا نمیشود

یارم شوید؛ آه رفیقانِ اکبرم

تا خیمه بردنش تک و تنها نمیشود

تا گیسوان عمه پریشان نگشته است

کاری کنید... اکبر من پا نمیشود

*************************

ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید

دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

سرم را می گذارم روی کتف خواهرم زینب :

الا ای محرم دردم چرا اکبر نمی آید

اگر زینب نمی آمد گریبان پاره می کردم

تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

اذان گوی دل بابا، اذانی میهمانم کن

اگر چه از گلوی تو صدائی در نمی آید

الا ای سرو بی همتا، عصای پیری بابا

به والله سرم دیگر از این بدتر نمی آید

اگر چه سعی خود را می کنم ، اما

نمی دانم چرا این تیرها از پیکر تو در نمی آید

**************************

نگاه مختصری کن به چشمهای ترم

که جان سالم از این مهلکه بدر ببرم

لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا

نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم

نفس بکش پسرم تا که من فَزَع نکنم

و پیش خنده ی این قوم نشکند کمرم

دل من از پس این داغ بر نمی آید

حریف اینهمه آتش نمی شود جگرم

خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم

پر از علی شده خاک تمام دور و برم

کنار جسم تو باید به داد من برسند

تو این همه شده ای من هنوز یک نفرم

******************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی