کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت حضرت رقیه
******************
فرصت نکرده ای که تنت را بیاوری
یا تکه هایی از بدنت را بیاوری
بی تن رسیده ای که برای دلم خبر
از تلخی نیامدنت را بیاوری
سر می نهم به نیت دامان تو بر آن
گر پاره ای ز پیرهنت را بیاوری
دردانه تو هستم و بوسم نمی کنی؟
یا رفته ای لب و دهنت را بیاوری؟
ای حنجر بریده به من قول می دهی
این بار شرح سوختنت را بیاوری
می دانم این که نعش خودت را نیافتی
می شد برای من کفنت را بیاوری
بابا، اگر دوباره سراغ من آمدی
یادت بماند این که تنت را بیاوری
**********************
گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم که من چیزی نگفتم، بی امان زد
تاریک بود چشمم جایی را نمی دید
تا دید تنهایم، رسید و ناگهان زد
تا دستهای کوچکم روی سرم بود
با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد
قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد
از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد
از پای تا ابرو تا به نزیکی شانه
شلاق و سیلی چهره من را نشان زد
دیگر سیاهی دیدم و چیزی ندیدم
شب بود اما پیکرم رنگین کمان زد
اینها همه رد شد ولی داغ تو بابا
بر عمر ناچیز دلم رنگ خزان زد
********************
مجنون شبیه طفل تو پیدا نمیشود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمیشود
درد رقیّه ی تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله ی تو مداوا نمیشود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمیشود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وا نمیشود
بیهوده زیر منّت مرهم نمیروم
این پا برای دختر تو پا نمیشود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمیشود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمیشود
کوشش مکن که زنده نگه داری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمیشود
*************************
میان کوچه به زحمت به عمه اش می گفت:
چقدر بوی غذا بینِ شام پیچیده
کمی مواظب من باش بینِ نا مَحرم
چه حرف ها که در این ازدحام پیچیده
**
برای شانه ی سُرخش لباس سنگین است
عجیب زخمِ تنش بینِ روز می سوزد
برای بردنِ یک گوشواره دعوا شد
هنوز لاله ی گوشش هنوز می سوزد
**
چقدر مردمِ این شهر اهلِ خیراتند
گرفته است سرش را که بیشتر نزنند
حواسِ عمه شده جمع زیر پا نرود
میان کوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
**
محله های یهودی ز خارها پُر بود
که زخمِ آبله در زیرِ پای او می سوخت
تمامِ روز ز سر شعله را جدا می کرد
تمامِ شب نوکِ انگشت های او می سوخت
**
کشید دست خودش را به زخمِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره می آید
میانِ بازی خود کودکان هُلَم دادند
عمو کجاست؟ خدایا دوباره می آید؟
**
ستاره های شبم را شمرده ام امّا
هزار و نهصد و پنجاه تا نشد عمّه
کسی که پیش خود انگشترِ پدر را داشت
بدونِ مویِ سر از من جدا نشد عمه
**
میانِ خواب شب از پشتِ ناقه اش افتاد
به گونه اش دو سه تا جای سنگ افتاده
گمان کنم اثر موی سر کشیدن هاست
اگر به صورت او ردِّ چنگ افتاده
***********************
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی
من ازتاریکی شب های این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گرچه نابینام کرده بازمی ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پدرنزدیک بود امشب کنیزخانه ای باشم
به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی
اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
ازاین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدرجانِ خودم باشی
سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاری قرآن خودم باشی
کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد
فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی
اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی
*****************************
حاضرم پایِ سر تو سر خود را بدهم
جایِ پیراهن تو معجر خود را بدهم
سر بابایِ من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار که اول پر خود را بدهم
...
پهن کن تا که سر خار نگیرد به لبش
کم اگر بود پر دیگر خود را بدهم
زیورآلات مرا دختر همسایه گرفت
نذر انگشتَرَت انگشتر خود را بدهم
مویِ من سوخته و مویِ پدر سوخته تر
حاضرم پایِ همین سر، سر خود را بدهم
دید ما تشنه یِ آبیم خودش آب نخورد
خواست تا دیده یِ آب آور خود را بدهم
به دلم آمده یک وقت خجالت نکشم
پایِ لطفش نفس آخر خود را بدهم
*************************
اینجا که زخم از درِ هر خانه میزنند
اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند
خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات
وقتی که پلک های غریبانه میزنند
با گوشواره های خودم ناز میکنند
این دختران که سنگ به ویرانه میزنند
مویی نمانده تا که ببافی هزار شکر
مویی نمانده باز چرا شانه میزنند
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نامردهای شام چه مردانه میزنند
دستم برای لمس لبت هم تکان نخورد
از بس که تازیانه بر این شانه میزنند
حتماً عمو نبود که با گریه عمه گفت:
دارند حرف تو در خانه میزنند
*************************
اشعار شهادت حضرت رقیه
******************
خرابه است و شب و سینه ای که پُر درد است
به عکس روز گذشته هوا عجب سرد است
ستاره ها همه از حال من خبر دارند
به قلب کوچک من آسمانی از درد است
گل بهشت حسینم ز بس نخوردم آب
خزان به دیدنم آمد که چهره ام زرد است
به پیش ضربت دشمن سپر برایم شد
قسم به جان عمویم که عمه ام مرد است
نسیم می وزد و صورتم چه میسوزد
خدا کند که بمیرد سرم چه آورده است
************************
با من و عمر کَمَم دست زمان بد تا کرد
موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد
دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب
چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد
لذتی دارد عجب بوسه ی لب های پدر
وقت برخورد به هم زخم دو لب سر وا کرد
نوه ی فاطمه بودم سندش را دشمن
با کف پا به روی چادر من امضا کرد
همه ی صورت من قدر کفِ دستی نیست
دور از دیده ی تو عقده ی خود را وا کرد
عمو عباس کجا بود ببیند آن شب
به سرم داد زد آنقدر مرا دعوا کرد
ناسزا گفت و به گریه دهنش را بستم
دشمنت را نفس فاطمی ام رسوا کرد
بی کفن دفن شدم ای پدر بی کفنم
داغ مجنون همه جا تازه غم لیلا کرد
دختر بی ادبی مسخره میکرد مرا
دو سه تا پارگی از روسری ام پیدا کرد
عمر یک ظرفِ ترک دار به ضربی بسته ست
عمه بر دست مرا برده و جابجا کرد
عمه هربار که با گریه بغل کرد مرا
یاد آن صورت نیلی شده ی زهرا کرد
*************************
بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم
یکی دوتا که نیست کبودی پیکرم
بیش از همین مخواه وگرنه به جان تو
باید همین کنار تو تا صبح بشمرم
از تو چه مانده است؟ بگویم که ای پدر
از من چه مانده است؟ بگویی که دخترم
اندازه ی لب تو لبم شد ترک ترک
اندازه ی سر تو گرفتار شد سرم
از تو نمانده است به جز عکس مبهمت
از من نمانده است به جز عکس مادرم
از تو سوال میکنم انگشترت کجاست؟
که تو سوال میکنی از حال معجرم
دیدم چگونه سرت را به طشت زد
حق میدهی بمیرم و طاقت نیاورم
مرد کنیز زاده ای از ما کنیز خواست
بیچاره خواهر تو و بیچاره خواهرم
مرهم به درد این همه زخمی نمیخورد
بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم
طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد
قد خم دست به دیوار شدن هم دارد
تا صدای لبت آمد لبم از خواب پرید
سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد
عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات
این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد
بی سبب نیست که با دست به دنبال توام
چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد
دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم
دختر شاه فداکار شدن هم دارد
معجری را که تو از مکه خریدی بردند
موی آشفته گرفتار شدن هم دارد
********************
تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند
هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند
دست در دست پدر دختر همسایه رسید
ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند
دخترک زیر پر چادر عمه می رفت
آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند
سنگی از بین دو نی رد شد و بر رویش خورد
پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند
پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد
شاخه ی سوخته ای نخل پرش را سوزاند
دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
هیزم شعله ور افتاد و سرش را سوزاند
این چه شهری است که لبخند مسلمانانش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
این چه شهری است که بازار یهودی یانش
گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند
زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید
بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید
گل سرخی به روی پیرهنش چسبیده
خار صحرا به تمام بدنش چسبیده
زخم رگ های پدر بند نیامد حالا
چندتا لکه روی پیرهنش چسبیده
تشنگی زخم لبش را چقدر وا کرده
بس که خشک است زبان بر دهنش چسبیده
شانه هم بر گره ی موی سرش می گرید
که به هم گیسویش از سوختنش چسبیده
دید انگشتر باباش که با قاتل بود
لخته خونی به عقیق یمنش چسبیده
زجر آرام بکش حلقه ی زنجیرت را
جرم زنجیر تو بر زخم تنش چسبیده
عمه اش با زن غساله به گریه می گفت
تار موی پدرش بر کفنش چسبیده
**************************
سر ظهری پدرش را به رُخ من آورد
دختری که دو سه تا کوچه یِ بالاتری است
آستین هایِ مرا کاش خدا خیر دهد
که شده گه عوض چادر و گه روسری است
*******************
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده وَرَم باز میزنند
دیگر عروسکِ گِلی ات را بغل نکن
اینها به دلخوشیِ تو هم سنگ میزنند
*************
بابا غروبی پیش دختر بچه ها رفتم
گفتم منم بازی ولی آنها هولم دادند
نه فقط من ، به سر هیچکسی گیسو نیست
همه ی اهل حرم زجر کشیده هستند
کوفیان هر چه که بودند ولی باز پدر
لااقل حُرمت دندان تو را نشکستند
به چشمم غیر اشک آبی ندارم
به رخ جز رنگ مهتابی ندارم
اگر خواهی به خواب من بیایی
به بیداری بیا خوابی ندارم
**************
دید آفتاب و ماه اگر که سر مرا
سر کرده است دخترکی معجر مرا
گفتی عروس میشوی ای دختر گُلم
گفتی نگاهدار خدا دختر مرا
با تو یزید گفت ادب میکنم تو را
میگفت میخوری لبِ چوبِ تر مرا
من چوب تر ندارم و خشک است کام من
دامن نداری تا که بگیری سر مرا
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
دنبال او شب تار صیاد رفته باشد
یک زخم بر دو گونه یک چشم نیم بسته
از زجر یادگاری یک دنده شکسته
فهمیده ام در این شهر معنای سیری ام را
از ضرب دست خوردم دندان شیری ام را
نامحرمی که با خود دیشب سر تو را داشت
وقتی به گوش من زد انگشتر تو را داشت
طفلی که خنده میزد بر این لباس پاره
او گوشوار من داشت من زخم گوشواره
من خار میکشیدم با ناخنی شکسته
او با گل سر من گیسوی خویش بسته
وقتی که شعله افتاد از بام روی معجر
نگذاشت ساربان تا بردارم آتش از سر
من باز ماندم از درد از فرط ناتوانی
او رفت و پیش پایم انداخت تکه نانی
من سخت باز کردم انگشت کوچکم را
او رفت و بین دستش دیدم عروسکم را
دیشب که خواب رفتم یک بار بی عمویم
زنجیر دست و پایم پیچید بر گلویم
از کوفه آمدی و سنگ صبور داری
رنگ محاسنت زرد بوی تنور داری
ای سر بیا که مُردم از دختران شامی
از خنده های کوفی از خنده های شامی
ای کاش پای حلقت میمُرد دختر تو
آری هنوز گرم است رگ های حنجر تو
بر نیزه پر پرستویم را بردند
سنجاق میان گیسویم را بردند
تا از گُل سر خیالشان راحت شد
بابای گُلم النگویم را بردند
میفروشم گوشوارم را اگر پیدا کنم
جای آن انگشتری زیبا برایت میخرم
دیگر رقیه فهمید بابا دو بخش دارد
بخشی به روی خاک و بخشی به روی نیزه
بابا برایم روزها گرما ضرر دارد
شب هم که شد بر زخم من سرما ضرر دارد
دنیای من بعد از غروبِ تو برایِ من
یک لحظه هم ماندن در این دنیا ضرر دارد
سیلی که جایِ خود، نسیم داغ صحرا هم
حتماً برای کودکِ زیبا ضرر دارد
سیلی نه، بعد از اصغرت در غربتِ شبها
دیگر برایِ گوش من لالا ضرر دارد
فهمیده ام از ضربتِ سنگین سیلی ها
گاهی برایم گفتن بابا ضرر دارد
آنکه ز روی ناقه افتاده میفهمد
یک عمر این افتادن از بالا ضرر دارد
چون حرفِ "با" لب را به لب چسبانده تکرار است
بابا برای زخم این لبها ضرر دارد
بابا بنگر رویِ به هم ریخته ام را
وا کن گره یِ موی به هم ریخته ام را
دیگر رمقی نیست به رویت بگشایم
چشم تر کم سویِ به هم ریخته ام را
من فاطمه ی شام شدم خُرده نگیری
لرزیدنِ بازوی به هم ریخته ام را
از مو که مرا بین هوا زَجر نگه داشت
دیدند تکاپویِ به هم ریخته ام را
آرام کن عمّه تو پس از حرفِ کنیزی
این خواهر کم روی به هم ریخته ام را
هر تکه ای از زیور من دستِ کسی رفت
پیدا کن اَلَنگوی به هم ریخته ام را
در شام غریبانِ من آرام بشوئید
خونابه ی پهلوی به هم ریخته ام را
زیبایی دختر یکی اش مویِ بلند است
صد حیف که گیسویِ به هم ریخته ام را...
*******************
آن دو لب شکسته که لبخند میزند
پای طبق به پای دلم بند میزند
جسم ظریف من که نهد عمه مرهمش
چینی شکسته ای است که او بند میزند
زخمم اگر به پیش تو لب باز میکند
شِکوه نمیکند به تو لبخند میزند
میبوسم از لبی که نداری و دخترت
این عضو خویش را به تو پیوند میزند
دندان چو قند و قند شکن هم نِی عدو
دستش قوی است آنکه بر این قند میزند
تاول به جای کفش به پا کرده ام پدر
راضی ز کفش تازه ام هر چند میزند
************************
آمدی عاقبت مسافر من
میروم شام را خبر بکنم
حیف چادر ندارم امشب من
تا کنارت دوباره سر بکنم
***
لب تو چندتا ترک دارد
لب من چندتا ترک خورده
من بمیرم که جنس دندانت
با نوک خیزران محک خورده
***
گریه میکرد هر که چشمش بر
حال و روز اسیری ام افتاد
هفت سالم نیامده اما
زود دندان شیری ام افتاد
***
از زمانی که روی نِی دیدم
ابروان عمو جدا شده است
ضربه هایی که میخورم از پشت
همه سنگین و بی هوا شده است
***
بسکه شبها گرسنه خوابیدم
تار شد چشمهای دختر تو
چقدر نان خشک میریزند
شامیان پیش پای دختر تو
***
باز هم درد میکند سر من
از سر شب خمیده تر شده ام
آه بابا،مرا ببر با خود
چند وقتیست دردِ سر شده ام
***
معجرم خاکی است یعنی که
دخترت زیر دست و پا مانده
تار مویم اگر گره خورده
همه تقصیر شعله ها مانده
*****************************
کبوتر هستم امّا پَر ندارم
ز پَر، جز مُشتِ خاکستر ندارم
اگرچه روی سر معجَر ندارم
ولی هرگز مگو دختر ندارم
که من هستم هنوز ای نور دیده
اگر چه جای پَر رنگم پریده
نمی گیری سراغ از دختر خود؟
به پیش خود نگفتی مرده لابد؟
پدر کو آن همه ناز و تَفَقُد؟
مرا همراه می بردی چه میشد؟
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خاری دوران یتیمی
الا ای ماه، ای مهر، ای ستاره
به روی نیزه رفتی یا مناره
سرت را میکنم ار سنگ اجاره
که تا راحت اذان گویی دوباره
به روی پای من قاریِ من باش
پدر فکر نگهداریِ من باش
تو را صید دو صد شمشیر کردند
مرا بین غُل و زنجیر کردند
تو را با سُم مرکب زیر کردند
مرا از غصهء تو پیر کردند
اگرچه در بیابان می دویدم
صدای استخوانت را شنیدم
خزان شد در مسیرت نوبهارم
عدو می کرد در صحرا شکارم
و تا می دید پایِ ره ندارم
چنان می زد که خون بالا بیارم
ز هر دستی که آمد ضربه خوردم
تعجب می کنم از چه نمردم
عدو من را به جای ناز می زد
پرستو را دم پرواز می زد
چو می گفتم نزن او باز می زد
چنان گرگی که طعمه گاز می زد
طلا و زیورم را تا پسندید
پرید از گوشهایم کند و دزدید
پر از دردم غم درمان ندارم
برای زنده ماندن جان ندارم
توان صرف قرصی نان ندارم
دهان دارم ولی دندان ندارم
همان سیلی برایم آب و نان شد
صف دندان من یک در میان شد
چگونه می شود یک طفل تنها
قدش خم گردد از سیر وطن ها
بنالد از کنایه از سخن ها
سوال از من جواب از پیرزن ها
چه شکلی دست می گیرند عصا را
زمین گیرم ز که جویم دوا را
مرام شامیان گلشن فروشی است
دل مردانشان آهن فروشی است
که گفته پاره های تن فروشی است؟
مگر هر دختری اصلا فروشی است؟
بیا در انتهای ماجرایم
کنیزی را تو معنی کن برایم
قناری پَر، پَرِ پروانه ها پَر
کبوتر بچه، در ویرانه ها پَر
در این شهری که رحم از خانه ها پَر
حریم عفّتِ ریحانه ها پَر
الهی شهر شام آتش بگیری
زمین بی مرام، آتش بگیری
*************************
آخر خدا دعای مرا مستجاب کرد
بابا مرا برای خودش انتخاب کرد
در زیر تازیانه سپر شد برای من
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد
در شام ، شام دختر تو تازیانه بود
عمه تمام خرج سفر را حساب کرد
*********************
تو قبله غم ، غرق سجودی عمه
تو فخر قبیله ی کبودی عمه
از لرزش دستان تو معلومَم شد
بیش از همه تو گرسنه بودی عمه
*********************
بال فرشته که خاک پای حسین است
فرش حسینیه ی عزای حسین است
فاطمه دنبالش هست صبح قیامت
هر که به دنبال دسته های حسین است
شعر من و تو که افتخار ندارد
تا که خدا مرثیه سرای حسین است
رحمت زهرا برای اینکه ببارد
منتظر گریه ای برای حسین است
در دل مردم چه هست کار نداریم
در دل ما که برو بیای حسین است
دست به سمت کسی دراز نکردیم
هر دو جهان دست ما گدای حسین است
گندم شهر حسین روزی ما شد
باز سر سفره ها غذای حسین است
قیمت اشکِ برای خون خدا هست
دست همان کس که خونبها حسین است
پرچم کرب و بلا همیشه بلند است
حافظ پرچم اگر خدای حسین است
هر چه که ما خواستیم فاطمه داده
آنچه فقط مانده کربلای حسین است
**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی