کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


حضرت عباس علیه السلام – مرثیه

***********

سیدحبیب حبیب پور

مشاهده در قالب PDF 

Array چاپ Array

 

پنجشنبه, 18 آبان 1391 ساعت 11:09

الهی آسمان، بی ماه گردد

زمین در حسرت و در آه گردد

الهی آنکه زد بر سر عمودت

اسیر محنت جانکاه گردد

***

تنت چون آسمان، زخمت ستاره

تو عطشان، مشک آبت پاره پاره

بنفسی انت یا عباس، عباس

برادر جان ! امیرم شو دوباره

***

من و بی تو در این دنیا چه سخت است

به خاک این قامت رعنا چه سخت است

الهی هیچکس چون من نبیند

که مرگ تشنه لب سقا چه سخت است

*********************** 

سید حسن رستگار

مشاهده در قالب PDF 

Array چاپ Array

 

پنجشنبه, 18 آبان 1391 ساعت 11:08

نگاه علقمه خندید و در سجود افتاد

 همینکه سایۀ سروش به روی رود افتاد

قدم به آب که زد موج موج طوفان شد

 عروس آب به پای مهِ وجود افتاد

عطش ز رنگ نگاه و لبش نمایان بود

 به یاد یار غریبی که تشنه بود افتاد

دو دست پر شده از آب را ز هم وا کرد

 بلور آب ز دستی که می گشود افتاد

لبان خشک به «الله اکبر»ی تر کرد

 ادب چشید زبانش که در شهود افتاد

به دست مشک و به دل شوق آب آوردن

 ولی چه حیف، که مشکش در آن حدود افتاد

چه صحنه ها که ندیدند نهر و نخلستان

 دو دست خیس علمدار را که زود افتاد

کمی جلوتر از آن تیر و چشم شهلایش

 و ضربه ای به سرش خورد تا که خُود افتاد

طنین نالۀ «ادرک اخا»ش جاری شد

 دگر به خیمه نیامد عمو، عمود افتاد

*********************** 

حسن لطفی

مشاهده در قالب PDF 

Array چاپ Array

 

پنجشنبه, 18 آبان 1391 ساعت 11:05

 اینکه بر سینۀ خود داغ برادر دارد

نتواند که سر از سینۀ تو بردارد

تیرها با همه قامت، به تنت جا شده اند

وای بر من چه قدر پیکر تو پَر دارد

می کِشی پا به زمین و کمرم می شکنی

کمی آرام که در پای تو مادر دارد...

...می کِشد تیر ز چشمان تو با دست کبود

ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد

ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد

آخر این خیمه ی آتش زده دختر دارد

چه شده با سرت از ضربۀ سنگین عمود

بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد

چار کنجِ علم و بیرق و مشک و دستت

وسعتی است که این صحن مطهر دارد

*********************** 

مهدی نظری

مشاهده در قالب PDF 

Array چاپ Array

 

پنجشنبه, 18 آبان 1391 ساعت 11:03

این پهلوان با وفا آخر زمین خورد

قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد

من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد

از شرم  روی مادرِ اصغر زمین خورد

هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی

با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد

افتاد پای فاطمه از روی مرکب

انگار در محراب خود حیدر زمین خورد

افتادن بی دست بد دردیست والله

لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد

بر غیرتش برخورد زینب را ببیند

از فکر این طفلانِ بی معجر زمین خورد

وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید

که حضرت زهرا چگونه بر زمین خورد

وقتی علمدارِ حرم از اسب افتاد

دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد

صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس

هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد

چون قصۀ دستان او فهمید مادر

می گفت که چشمش زدند آخر زمین خورد

 ***********************

حبیب نیازی

مشاهده در قالب PDF 

Array چاپ Array

 

شنبه, 29 مهر 1391 ساعت 10:17

ز بس که بردن هر تکه ات هنر شده است

کنار علقمه دعوا سر قمر شده است

خدا کند که به صورت ز زین زمین نخوری

که تیرِ مانده به چشمِ تو دردسر شده است

مکش چنین به زمین پا برادرت آخر

کنار پیکر تو دست بر کمر شده است

تعادل تو به هم ریخت از عمود که من

تعادل قدمم از کفم به در شده است

جگر نداشتم از بعد اکبرم حالا

تمام دور و برم لخته ی جگر شده است

خداروشکر که زینب نیامده تا که

ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است

هزار اشاره یِ انگشت آمده سویِ

قدِ غریبترینی که مختصر شده است

تو را به جان رقیه بلند شو برویم

عدو سویِ حرمَ الله حمله ور شده است

تمام کرب و بلا سوخت تا چنین گفتی

حسین پهلویِ مادر شکسته تر شده است

ز شرم، پیکر من را رها کن و بگذر

چقدر مادرمان غیرتی سپر شده است

نخواستم که دگر نیزه را ببوسی با

لبی که از تریِ مشکِ آب تَر شده است

********************

تاپرچم سرخ عشق بردوش منست

شوق ظفر وصبر هماغوش منست

یک لحظه مرا نمیگذارد آرام

این ناله العطش که در گوش منست

ما آینه جمال ماهت هستیم

برگردعمو،چشچ به راهت هستیم

با آنکه درآتش عطش می سوزیم

لب تشنه یک جرعه نگاهت هستیم

 (شفق)

***********************

قبله حاجات

ای حرمت قبله حاجات ما

یاد توتسبیح ومناجات ما

تاج شهیدان همه عالمی

دست علی ماه بنی هاشمی

ماه کجا،روی دل آرای تو

سرو کجا،قامت رعنای تو؟

ماه درخشنده تر ازآفتاب

مطلع تو جان وتن بوتراب

همقدم قافله سالارعشق

ساقی عطشان وعلمدارعشق

سروروسالارسپاه حسین

داده سرودست به راه حسین

عم امام واخ وابن امام

حضرت عباس علیه السلام

ای علم کفر نگون ساخته

پرچم اسلام برافراخته

مکتب تو،مکتب عشق ووفاست

درس الفبای توصدق وصفاست

شمع شده آب شده سوخته

روح ادب را ادب آموخته

آب فران از ادب توست مات

موج زند اشک به چشم فرات

یادحسین ولب عطشان او

وان لب خشکیده طفلان او

تشنه برون آمدی از موج آب

ای جگرآب برایت کباب إ

ساقی کوثرپدرت مرتضی ست

کارتو سقایی کرب وبلاست

مشک پر ازآب حیاتت به دوش

طفل حقیقت زکفت جرعه نوش

درگه والای تودرنشأتین

هست در رحمت وباب حسین

هرکه به دردی وغمی شددچار

گوید اگر:یکصدوسی وسه بار

ای علم افراخته در عالمین

(اکشف یا کاشف الکرب الحسین)

ازکرم ولطف جوابش دهی

تشنه اگرآمده آبش دهی

چار امامی که تورا دیده اند

دست علم گیرتو بوسیده اند

طفل بدی مادر والاگهر

بردت،تاساحت قدس پدر

چشم خداوند،چودست تودید

بوسه زد واشک زچشمش چکید

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست توزده،مجتبی

دیدچودر کرب وبلا شاه دین

دست توافتاده به روی زمین

خم شدوبگذاشت روی دیده اش

بوسه بزد با لب خشکیده اش

حصرت سجاد همان دست پاک

بوسه زد وکرد نهان زیر خاک

شد به هم آمیخته از مشرقین

نور ابوالفضل وشعاع حسین

وقت ولادت قدمی پشت سر

وقت شهادت قدمی پیشتر

ای به فدای سروجان وتن ات

وین ادب آمدن ورفتن ات

مدح تو این بس که،شه ملک جان

شاه شهیدان وامام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد

جان برادر به فدای تو باد!

سید محمد علی ریاضی یزدی

***********************

کنار علقمه

دستی که طرح چشم تورا مست می کشید

صدآسمان ستاره ازاین دست می کشید

برد بلند شرقی پیشانی ات به روز

خورشید را به کوچه بن بست می کشید

دست هزار عاطفه در کارگاه عشق

هرجلوه را به نام تودربست می کشید

عاشق ترین،قشنگ ترین،باوفاترین

انگارهرچه در خورعشق است می کشید

اما....کنار علقمه دستان روزگار

تصویر یک شجاعت بی دست می کشید

مشک پرآب چشم مرا،ریخت برزمین

تیری که خصم خونی بد مست می کشید

خون می گرفت صورت عباس واو هنوز

شرمنده کز برادر خود دست می کشید!

***********************

اوج علقمه 

مرا به عشق هم آواز می کنی عباس

به نینوا چو نوا ساز می کنی عباس

تو در نهایت ایثار پرده برداری

ز روی آینه راز می کنی عباس

در بهشت خدا را به یک اشاره چشم

به روی لاله وگل باز می کنی عباس

درآن مقام که جمعند شاهدان شهید

به جان نثاری خود ناز می کنی عباس

قسم به عشق که در کسوت علمداری

حسین را توسرافرازمی کنی عباس

پسند خاطر محبوب توست درهمه حال

محبتی که توابراز می کنی عباس

تودرکمال عطش چشم ازآب می پوشی

به اوج عاطفه پرواز می کنی عباس

فدای زمزمه(ان قطعتموا)این است

ترانه ای که توآغازمی کنی عباس

اگرچه پرده خون شدحجاب دیدن تو

به چشم بسته هم اعجاز می کنی عباس

به دستهای جدااز تنت قسم که هنوز

گره زکار جهان باز می کنی عباس

(شفق) دراین غزل ازقول (نسترن) می گفت

(مرا توقافیه پرداز می کنی عباس)

محمدجوادغفورزاده(شفق)

***********************

جام آرزو 

ای که می پرسی، کجا من لعل خندان داشتم

بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم

چون به نخلستان رسیدم شد امیدم نا امید

با وجودآنکه امید فراوان داشتم

دجله از سرچشمه آبش چه کم می شد اگر

من به دست آرزوها جامی ازآن داشتم

در کنار علقمه ازخجلت دست تهی

ظهرعاشورا،غم شام غریبان داشتم

هرچه گل بود از عطش پژمردومن بی اختیار

گریه برآن غنچه سر در گریبان داشتم

گلشن توحید را سیراب می کردم ز اشک

(گربه قدر عقده دل چشم گریان داشتم)

باغبان چشم انتظاردیدن من بود ومن

با خیال روی جانان گل به دامان داشتم

کی فریبم می دهد خط امان اهرمن

من که عمری دست در دست سلیمان داشتم

ای مرادعاشقان ای کاروان سالار عشق إ

پاسداری کردم از راه تو تا جان داشتم

از حرم وقتی برای بردن آب آمدم

با کبوترهای معصوم تو پیمان داشتم

پیش این گلهای پرپر، عذر بی دستی بس است

گرچه من از شرمساری اشک پنهان داشتم

بست چون تیر ستم شیرازه چشم مرا

روی گلبرگ لبم آیات قرآن داشتم

با کدامین دیده اینک برجمالت بنگرم

من که ازدیدارتو امیددرمان داشتم

اشک من رنگ شفق شد کاروان در کاروان

بس که رنج وغم بیابان در بیابان داشتم

محمدجواد غفورزاده (شفق)

 ***********************

ماه بنی هاشم

ما دل به تولای توبستیم اباالفضل

چون گرد، به راه تونشستیم اباالفضل

ما پنجره دیده به روی توگشودیم

ما دل به تولای توبستیم اباالفضل

توماه بنی هاشم وخورشید لقایی

ما محوتوچون آینه هستیم اباالفضل

ای جلوه گر از روی توانوارهدایت

ما ذره خورشید پرستیم ابا الفضل

تا نقش تو تکثیر شود در نظرما

چون آینه صدبارشکستیم ابا الفضل

پیوند رگ و ریشه ما، با غم عشق است

از هرچه به جز یارگسستیم ابا الفضل

با یادتو، چون هم نفس یکدله بودیم

از بند بلا یکشبه رستیم اباالفضل

با زمزمه عشق توما انس گرفتیم

از کوثر احساس تومستیم اباالفضل

ای ساقی سرچشمه ایثار ومحبت

ما تشنه پیمانه به دستیم اباالفضل

محمدغفورزاده(شفق) 

***********************

این جوان کیست؟

این جوان کیست که در قبضه او توفان است؟

آسمان زیر سم مرکب اوحیران است؟

پنجه درپنجه آتش فکندگاه نبرد

دشت از هیبت این معرکه سرگردان است

مشک بردوش گرفته است ودلش را درمشت

کوهمردی که همه آبروی میدان است

تا که لب تشنه نمانند غریبان امروز

می رود در دل آتش، به سرپیمان است

آن طرف کوه جوانمردی وایثار وشرف

روبرو قوم جفا پیشه وسنگستان است

صف به صف می شکندپشت سپاه شب کیش

آذرخشی ست که غرنده تراز شیران است

خیره برخیمه زینب شده ومی نگرد

کودکی را که تمامی عطش وگریان است

سمت خون، علقمه درآتش و در سمت عطش:

خیمه ها شعله وروبادیه اشک افشان است

اینکه بر صفحه پیشانی اوحک شده است

آیه هایی ست که در سوره الرحمن است

جلیل دشتی مطلق

***********************

قطره دلسوخته

قطره ام قطره دلسوخته، دریایم کن

ذره ام،  هم سفر مهردل آرایم کن

عاشق روی توام، رخصت دیدارم بخش

کشته عشق توام، لطفی ئاحیایم کن

ای حسین ای پسرفاطمه! دریاب مرا

التفاتی کن وسرشار تمنایم کن

ناله تشنه لبان درپی و، دریا درپیش

ای عطش! شعله برانگیز وتسلایم کن

توسرپایی و من خقته به پیشت عجبا

عرق شرم مراپاک زسیمایم کن

موج خونمی چکداز چشم وسروبازویم

دردل دجله خون بگذر وپیدایم کن

تا ببوسم قدمت را و به بینم رویت

خاک وخون پاک زچشمان و زلبهایم کن

حالت عاشق بی دست تماشا دارد

در تماشاگه عشق آی وتماشایم کن

ای شهادت! مَنِ دلسوخته را هم بنواز

تابرم لذت دیدار، مهیایم کن

مادرت فاطمه استاده که: عباس بیا!

قابل لطف و پذیرایی زهرایم کن

 (سیدرضا مؤید) 

***********************

گل اختر

به طاق آسمان امشب گل اختر نمی تابد

بنات العرش اکبر بر سر اصغر نمی تابد

به شام کربلا افتاده در دریای شب ماهی

که هرگز آفتابی این چنین دیگر نمی تابد

به دنبال کدامین پیکر صد پاره می گردد

که از گودال خون، خورشید بی سر در نمی تابد

به پهنای فلک بعد از تو ای ماه بنی هاشم

چراغ مهر دیگر تا قیامت بر نمی تابد

کنار شط ّ خون دستی و مشکی پاره می گوید

که عباس دلاور از برادر سر نمی تابد

علمداری که بر دوشش علم با دست می ماند

عطش اشکی به رخسارش ز چشم تر نمی تابد

ز خاک تیره هفتاد و دو کوکب آسمانی شد

که بر بام جهان نوری از این برتر نمی تابد 

نصرالله مردانی

***********************

لاله زار

افتاد تا که از تن آن جان نثار دست

بگشود خصم او زیمین و یسار دست

ناچار شد دچار اجل تن به مرگ داد

بی دست چون جدال کند با هزار دست؟

آن میر نامدار به دندان گرفت مشک

دندان دهد مدد چو بیفتد ز کار دست

چشم شریف او هدف تیر و نیزه شد

باد سموم یافت بر آن لاله زار دست

افتاد روی خاک و ندا زد که یا اخا

در یاب از وفا و، به یاری برآر دست

جانا بیا که جان کنم ایثار مقدمت

آنسان که در ره تو نمودم نثار دست 

مشکاه کاشمری

***********************

جام عشق

هر کس ز جام عشق تو گردید مست و رفت

چشم از جهان و هر چه دراو بود بست و رفت

نشناخت پای خویش ز سر در طریق عشق

آنکس که شد ز باده معشوق مست و رفت

شد مست آنکه روز ازل از می الست

از هر چه بود رشته الفت گسست و رفت

پشت جهان شکست چو ان ساقی حرم

پوشید چشم خویشتن از هر چه هست و رفت

در امتداد علقمه با تیغ آبدار

صف های کفر را همه در هم شکست ورفت

سوی فرات رفت که آب آورد ولی

ساقی ز بند محنت و اندوه رست و رفت

زان پیش تر که بگذرد از سر به راه دوست

بگذشت در طریق وفا از دو دست و رفت

بگرفت در ازای دو دست از خدا دو بال

آن جا که بار خویش ابو الفضل بست و رفت

کسب کمال کرد زرافشان امیر عشق

در ساحل فرات به یک ناز شست و رفت 

محمد علی صفری « زر افشان »

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی