کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


مرثیه حضرت علی اکبر ( علیه السلام (

*******************

آهسته برو ای گل رعنا پسرم

یک لحظه نگاه کن به بابا پسرم

بگذشته زسالخورده سن و سالی

کن با پدر پیر مدارا پسرم

یک آیه زقرآن من افتاده به خاک

لا حول ولا قوه الا پسرم

گفتم که بری پشت سرت میمیرم

دیدی شدی آخر اربا اربا پسرم!

بالای سرت رسیده ام با زانو

یک دشت شده غرق تماشا پسرم

برخیز که دربرت زمین خوردم من

برخیز که قامتم شده تا پسرم

لب واکن و بر حرمت این موی سفید

یک بار دگر بگو تو بابا پسرم

با پهلوی تو نیزه چو درگیر شده

آمد ز مدینه مادر ما پسرم

*******************

ای که خون بدنت ساخته دریایی سرخ

پسر بخوان با لب خود نغمه ی بابایی سرخ

خون دل خوردم و تا اینکه بزرگت کردم

نا که اینگونه شدی خوش قد و بالایی سرخ

چشم چشمه ی خشکیده ای از باورهاست

که نشسته به کنارت به تماشایی سرخ

چقدر فکر کنم تا به جوابی برسم

شده ذهنم زتو درگیر معمایی سرخ

می دهم پاسخ خود را ز سر ناچاری

با همین شاید و امّا و اگرهایی سرخ

مثل آبی ز کف دست پدر می ریزی

کرده ای روز و شبم را به تو تنهایی سرخ

غنچهی دیده خود را تو شبیه گل کن

تا ببینی پدرت ماند و تمنایی سرخ

دست خالی نرود نیزه ای از پای تنت

همهی کرب و بلا گشته به زیبایی سرخ

****************

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود

بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است

جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو و خنده هایشان

خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام

گفتم بغل کنم بدنت را نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم

دریک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین

اشکم حریف گریهی زهرا نمی شود

******************

آه از آن روزی که غم در کربلا برپاستی

هم زمین نینوا و روز عاشوراستی

یکطرف اشرار کوفه وان دگر سلطان دین

بهر یک مظلوم و بیکس شورش و غوغاستی

انقلابیون بکردند انجمن در کربلا

در سردین و حقیقت ؟ وه عجب دعواستی

خاندان هل اتی و عترت طه بدند

در کنار آب دریا، لیک قحط ماستی

شد یکایک یاور و یارش شهید

نک مصیبت بود اعظم محشر کبراستی

نوبت میدان چو بر شهزاده اعظم رسید

در حریم کبریا فریاد واویلا ستی

آن جوانیکه ببودش مظهر ختم رسل

بر عقابش شد سوار و عازم هیجاستی

در شجاعت وارث حیدر بد و شبه نبی

مرتضی صولت ولی چون مصطفاسیماستی

من نمیگویم که مادر داشته در کربلا

حالت نزع روان گر بودیش پیداستی

بانوان و دختران اندر پیش مویه کنان

از سرادق گشته بیرون محنت عظماستی

واعلیا وا حسینا لرزه بر افلاک زد

داد از آن ساعت چه گویم یا چسان برپاستی

آمدش آن شیرزاده شیر دل بر کارزار

گوئیا در جنگ خیبر چون علی باجاستی

معنی اسلام و ایمان مظهر ختم مآب

شد معرف بر خودش با این میان گویاستی

من زخورشید امامت زهره تابنده­ام

باب من شیر خدا و مام من زهراستی

من گشودم بال و پر بر اوج همت می پرم

هر که خواهد رزم سازم هر که زرم آراستی

من علّی بن حسینم پور شاه لافتی

صاحب صمصام حیدر آنکه بی پرواستی

مرد و نامردی بباید پیش مردان آزمود

پیش من آید هر آنکس بامنش همتاستی

کرد مهمیزی اشاره بر عقابش شد خرام

جست خیزی کرد چون پرکار وهم داناستی

نقطه زد با نوک نیزه بر زمین پر کار وار

دورزد آن نقطه را، چون نارس داناستی

صولت و سهم و صلابت در قلوب دشمنان

از چنین جولان میدان ظاهر و پیداستی

کسی نیارستی قدم بر کار زار وی

نهد هر که از نام آوران پیر یا برناستی

پنجه مردانه بر شمشیر آتشبار زد

چشم دشمن گوئیا بر صاعقه بیناستی

مرکب از راکب بماند و سرزتنها شد جدا

دستها بی جسم و پیکر بی سرو بی پاستی

راکب و و مرکب دو نیم و شد پیاده از نظام

پهلوانان زهره چاک از وحشت و پرواستی

ضرب شست حیدری از زور بازو شد عیان

آن سپاهیرا تو گفتی بیکران دریاستی

بر صفوف میمنه زد خویشتن را بیهراس

الحذر از دشمنان بر گنبد میناسیت

زد بجان دشمن آتش خرمن هستی بسوخت

دام مرگ افتاد هر کس خود زجا برخاستی

شد ز ترتیب و نظام آن لشگر سفیانیان

گرچه خواهان جلال و عزت دنیاستی

از کمین ناگاه جسته منقذ بیداد گر

گوئیا معنی بر آن شق القمر برخاستی

سروقدش خم شده آماج زخم تیر شد

صورت گلنار وی چون سوسن و رعناستی

تیر باران کرد دشمن تیر بر حلقش نشست

ارغوان از خون خود جسم و تن زیباستی

نوکرم من چون بدربار شه کرب و بلا

ناجیانم مقصدم دنیا و هم عقباستی

********************

اگر چه دیده‌ام از هجر تو پر از گهر گردد

میا چو خنده دشمن به جانم نیشتر گردد

بمان در خیمه اما گریه کمتر کن به جان من

مبادا عمه‌ام زینب ز مرگم باخبر گردد

نمی‌خواهم تو باشی بر سرم هنگام جان دادن

که ترسم درد داغ من برایت بیشتر گردد

سرت بادا سلامت ای سحاب آرزو بابا

اگر مرغی چو من بشکسته سر بی‌بال وپر گردد

گمانم عمه‌ام می‌آید ز جا برخیز و یاری کن

که چشمم را ببندی تا نبینم خون جگر گردد

تو ابراهیمی و من هم ذبیح تو ولی دیگر

گمانم نیست برخیزد که سوی خیمه‌برگردد

زجا برخیز و بنشین پیش پاره پاره جسم من

که ترسم باعث مرگ پدر داغ پسر گردد

********************

ای تازه جوان اکبر نوخط پسر من

صد پاره بدن جسم تو پیش نظر من

ای نوگل آفت زده دهر پس از تو

ای کاش نیفتد بگلستان گذر من

شد حاصل من چشم تری و لب خشکی

از داغ غم تست همین خشگ تر من

تا باد خزان زرد گل روی ترا کرد

سرخ است رخ زرد بخون جگر من

ای خفته بخون با تن صد چاک تو در خاک

رفته زغم هجر تو نور از بصر من

لب باز کن و با پدر خود سخنی گوی

هین محتضرم ای پسر محتضر من

من بیدل و افتاده ز پا سر نعشت

تا باز چه آرد غم مرگت بسر من

منصوری از این نغمه منصوری جانسوز

آتش زده بر خشگ و تر این مختصر من

***********************

اى طلعت زیباى تو، عکس جمال لم یزل

وى غره غراى تو، ائینه حسن ازل

روح ور وان عالمى، جان نبى خاتمى

طاووس آل هاشمى، ناموس حق، عزوجل

در صولت و دل حیدرى، ز انروز على اکبرى

در صف هیجا صفدرى، وى دوحه علم و عمل

اى تشنه بحر وصال، سرچشمه فیض و کمال

سر شار عشق لایزال، سرمست شوق لم یزل

اى سرو ازاد پدر، اى شاخ شمشاد پدر

نا کام و ناشاد پدر، اى نو نهال بى بدل

اى شاه اقلیم صفا، سرباز میدان وفا

بادا على الدنیا العفا، بعد از تو اى میراجل

زینب شده مفتون تو، اغشته اندر خون تو

لیلا زغم مجنون تو، سر گشته سهل و جبل

*********************

شمشیر غم

ای کان ادب چونشده خودباخته تو

شمشیر غمت را برخم آخته تو

مثل دل بیچاره من ای گل زیبا

صدپاره بهر جا ورق انداخته تو

مانند قفس بود جهان بر تو عزیزم

از این قفس تنگ برون تاخته تو

در حالت پیری تو مرا ترک نمودی

این قد چو سروت که چمن ساخته تو

بر آتش غم روز ازل پر زده­ام من

پروانه صفت سوختم و خواسته تو

بهتر نگرم روی تو زیبا شده بازم

برروی دلم وه که چه آراسته تو

دیگر نتوانم ببرم عمر بپایان

این مانده عمر بغمت کاسته تو

بر این پدر پیر نشاید که بنازی

بازآ بسخن گو به که پرداخته تو

با خاک تو یکسان شده ایمه تابان

زان بیدق حق بر فلک افراشته تو

دیوانه غزل گو زغم شاه شهیدان

بر قبر حسین همچو که دلباخته تو

******************

ای کوکب همیشه خیمه، سفر مکن

باشد برو، ولی جگرم را خبر مکن

این قامت تو، پیر شُدم تا بزرگ شد

دیگر به جان ِ عمّه مرا پیر تر مکن

جائی زمین بیفت، که عمّه نبیند ات

این خواهر ِ غریب مرا، خون جگر مکن

از من مخواه ! جمع کنم پیکر تو را

هرگز چنین معامله ای با پدر مکن

******************

ای نور خاندان نبوت جمال تو

ای فخر دودمان امامت کمال تو

ای اشبه تمام خلایق بخلق و خلق

بر خاتم نبوت و حسن خصال تو

ای معدن فتوت و سرچشمه ادب

هرگز ندیده دهر کسی بر مثال تو

تو شمع خاندان جلیل امامتی

ای خانه غرق غم شده اندرزوال تو

افسوس در جوانی و اندر کمان حسن

پژمرده گشت گلشن و باغ جمال تو

لعن خدا به منقذ پست و پلید باد

کزضرب با عمود نگون کرد حال تو

اندر جحیم تا به ابد باددر عذاب

آنشوم و نانجیب که بشکست بال تو

بعد از تو اف بدنیای دون باد

گفت از ته دلش پدر با جلال تو

نعش ترا چگونه برد سوی خیمه گاه

با آه و ناله این پدر پرملال تو

اندر مصیبت تو زمین و زمان گریست

حکمت فدای خاک قدوم و نعال تو

************************

تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم

سوختم وز دل و پر درد دعایت کردم

آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی

که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم

توزمن آب طلب کردی ومن سوزی

که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم

گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت

داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم

نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم

نشنیدم سخنیهر چه صدایت کردم

پدرت را نبود بعد تو امید حیات

جان من بودی و تقدیم خدایت کردم

یارب این دشت بلا این من و این اکبر من

هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم

آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول

وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم

ای مؤید چو ترا بنده مخلص دیدم

دگر از بندگی غیر رهایت کردم

مؤید

************************

تا که از کف پسرى تازه جوان داد حسین

عالمى را ز غم خویش تکان داد حسین

تا که گلبوسه ز لب هاى پسر چید لبش

قدرت عاطفه خویش نشان داد حسین

تا که خاموش شد از زمزمه «یا وَلَدى»

عشق فریاد برآورد که جان داد حسین

جذبه عشق بنازم که پس از داغ جوان

حکمت صبر نشان بر همگان داد حسین

گفت بر هاشمیون نعش على را ببرند

کز غم داغ پسر تاب و توان داد حسین

نقد جان داد و به حق جان جهان را بخرید

در کف خلق جهان خط امان داد حسین

*********************

میدان

چون به میدان زحرم اکبر رفت

دل زجان شست و سوی دلبر رفت

روح از جسم حرم یکسر رفت

همه گفتند که پیغمبر رفت

زان طرف مرگ به استغبالش

ین طرف جان حسین دنبالش

گفت ای سرو قد دلجویت

لیله قدر پدر گیسویت

ای رخت ماه و هلال ابرویت

صبر کن سیر ببینم رویت

هم کنم خوب تماشای تو را

هم ببینم قدو بالای تو را

ای جگر گوشه من ای پسرم

هیچ دانی که چه آری بسرم

مرو اینگونه شتابان ز برم

لختی آهسته من آخر پدرم

من نگویم مرو ای ماه برو

لیک قدری بر من راه برو

پدر ایستاده و می کرد نظر

جانب مرگ پسر راهسپر

همچنان سوی سما دست پدر

تا بگوش آمدش آوای پسر

رنگ خود باخت ز بانگ پسرش

زانکه دانست چه آمد به سرش

*********************

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

دست و پایی نفسی نیمه نگاهی اهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار تو ام و باز به خود می گویم

نه حسین، این تن پوشیده به خون اکبر نیست

هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا

از من اغوش پر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست

استخوانهای تو پشت پدر هر دو شکست

باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

حسن لطفی

*******************

چه شبها را ببالینت پسرجان تا سحر کردم

بصد امید اندر دل به آینده نظر کردم

بگلزار حیاتم چون تو سرویرا همی دیدم

سرودم نغمه شادی و غم از سر بدر کردم

بدل گفتم که دامادت کنم زینت خود بندم

زخونت جان مادر زینت اندر موی سر کردم

تو نشکفته هنوز ای نوگل لیلی خزان گشتی

منم چون بلبل سرگشته سر در زیرپر کردم

بمرگت عزتم رفت و اسیر کوفیان گشتم

بجای جامه دامادیت نیلی بسر کردم

چو مرغی آشیانم سوخته نومید سرگردان

دودست اندر بغل در این بیابان ناله سر کردم

فلک زد پشت پائی بر بساطم در بدر گشتم

بیا شبهای مادر بین که بیتو چون سحر کردم

بیاد غنچه پژمرده­ام هر جا گلی دیدم

بجای اشک از دیده روان خون جگر کردم

*************************

خاک سیه رو منه ای گل زیبای من

دیدن جان دادنت برده شکیبای من

با تو سزاوار نیست نزد پدر خواب خوش

خیز و تماشا نما حالت سیمای من

رحم کن ای روح من دیده خود بازکن

جای تو من جان دهم تو بنشین جای من

این دل رنجور را با سخنی زنده کن

تا بتواند رود سوی خیم پای من

چون تو زنی دست و پا جان من آید بلب

آمده صیاد تو دید و تماشای من

بعد از تو ای جان من خاک سر این جهان

لحظه آخر شود عمر غم افرای من

روز مرا تار شد تیره شده دیده ام

کاش نیاید دگر روز شب آسای من

دل بر بوده زمن بی پسرم کرده­اند

لیک شود شعله­ور آتش سودای من

در خور شوق وصال هستی خود داده­ام

از تن و از جان خویش نیست چوپروای من

میروی آهسته رو تا بتو ملحق شوم

طول دهد تا بحشر شیون و غوغای من

گفته دیوانه را باد برد حضرتش

تا بشود دادرس محشر کبرای من

*******************

در دلش جلوه امید بتافت

با دو صد شوق بسویش بشتافت

گفت ای چشم و چراغ دل من

رفت بر باد دگر حاصل من

در دلم نیست دگر نور امید

شوق و امید زمن دست کشید

با به من بانگ تو در خیمه رسید

دید زینب ز رخم رنگ پرید

آمدم با چه شتابی سویت

خواستم زنده ببینم رویت

سپه کوفه همه آماده

به تماشای پدر ایستاده

شه روی نعش پسر افتاده

همه گفتند حسین جان داده

بی گمان جان پدر بر لب بود

آنکه جان داد بدو زینب بود

******************

دلبرده من عاشق شیدا شده‌ای تو

پوشیده کفن باز چه زیبا شده‌ای تو

از دیده مروجان من این دل شده‌ای ویران

من تشنه تو آبحیاتی تو لب عطشان

جز آه نمانده است در این سینه سوزان

با دیده من بین که چه غوغا شده‌ای تو

آهسته برو تا که کنم سیر نگاهی

من راضیم از رنج و بلا هر چه توخواهی

از پای تو بوسم بدلم ده تو پناهی

در راه بلا رهبر لیلا شده‌ای تو

دل از همه کس من که بریدم بتو بستم

بعد از تو اسیرم بشود بند بدستم

از دوری تو ناله کنم تا که من هستم

با خون دلم دلبر رعنا شده‌ای تو

یک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم

از بسکه شدم حول سخن رفته زیادم

حالم تو ببین مرتعش از سوز نهانم

بیند کفنت دیده غم افزا شده‌ای تو

کردی تو قیامت بمن ای نرگس شهلا

محشر شده‌ از دوری تو خاطر لیلا

تعجیل مکن کرده دلم روی تو یغما

ای محشر من چونشده‌برپا شده‌ای تو

**********************

رسم است که چون مرد زکس تازه جوانی

گویند بمرگش که بقا باد پدر را

چون بر سر نعش پسر آید پدر پیر

باگریه در آغوش کشد نعش پسر را

از داغ پسر تا نکند چاک گریبان

گیرند همه دستش و پوشند نظر را

آن یک بنوازش که مکن ناله و افغان

وین یک بتسلی که مزن صورت و سر را

یک دوست بگیرد ز وفا بازوی او را

وان دوست همی پاک کند اشک بصر را

تا آنکه فراموش کند این غم جانسوز

بندند برایش ز وفا بار سفر را

در حیرتم آندم که حسین با دل پرخون

بر جسم پسر داشت زغم دیده تر را

کی داد بر او تسلیت از مرگ جوانش

میریخت چو از دیده فرو خون جگر را

*****************

زبس دارم به دل شوق سرکوی علی اکبر

دهم جان از صبا گر بشنوم بوی علی اکبر

باید کاکل و گیسوی مشگین پریشانش

دلی دارم زغم آغشته چون موی علی اکبر

هلال آسا زبار غم کمان شد قامت لیلی

چو از شمشیر کین بشکافت ابروی علی اکبر

بجز نوک سنان ننموده کس دلجوئی بابش

نشان تیر شد چون قد دلجوی علی اکبر

سرعریان پریشان گیسو از بیرون

چو زینب غرقه در خون دید گیسوی علی اکبر

قران مهر و مه شد در دم مردن

حسین بنهاد روی خویش بر روی علی اکبر

چو فردای قیامت هر غلامی هست با مولا

صفا همراه گریان میرود سوی علی اکبر

*********************

سعید توفیقی

سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت

پیش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت

مأذنه کرببلا بود و اذان سر مى‏داد

بر لبش نغمه تکبیر و به میدان مى‏رفت

بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود

زیر قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت

زینب اسپند به کف داشت و دل مى‏سوزاند

یوسف کرببلا جانب کنعان مى‏رفت

اشک مى‏ریخت به پشت سر او آب نبود

به بیابان بلا، جان سلیمان مى‏رفت

دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت

گوئیا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت

صفحه اول ایثار، چو مى‏خورد ورق

مصحف عشق سوى صفحه پایان مى‏رفت

گیسویش در طیران بود و به دستان نسیم

دست از دل شده با موى پریشان مى‏رفت

پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت

آب مى‏کرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت

رفت میدان و دل شاه دگر بار شکست

لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شکست

دست بر گردن مرکب سوى بازار آمد

یوسف کرببلا رونق بازار شکست

هرکه با هرچه به کف داشت خریدارش شد

عضو عضو بدن آن بت عیار شکست

نیزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند

بى صف آمد یکى و پهلوى آن یار شکست

نرخ شمشیر چه سنگین و گران بود کزان

باز هم فرق سر حیدر کرار شکست

ناله سرداد و سرآسیمه شه آمد به سرش

دلش از دیدن آن منظره بسیار شکست

پاى بر روى زمین مى‏زد و بابا مى‏گفت

دل خورشید از این واقعه صد بار شکست

یک طرف قطعه‏اى و قطعه دیگر طرفى است

زین مصیبت الف قامت دلدار شکست

بر سر نعش على غصه ز جان سیرش کرد

لرزه  افتاد  به  زانو  و  زمین  گیرش  کرد

*****************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی