کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار حضرت علی اصغر علیه السلام

*******

آب آب

این فرات بی وفا تنها سراب است آب آب

نغمه ی پیوسته ی طفلِ رباب است آب آب

از برای مرغک لب تشنه ی بامِ حسین

تا قیامت جمله ی دل ها کباب است آب آب

بعد از آن تیری که بر حلقوم اصغر خانه کرد

قسمت انس و ملک حال خراب است آب آب

پیش چشم دشمنان بودش حسین اصغر بدوش

چون گلی بودش که آغوشش گلاب است آب آب

از غم لب های خشکِ شیرخوارِ کربلا

تا ابد هر قطره خود در پیچ و تاب است آب آب

جرم آن شش ماهه ی مظلوم ما دانی که چیست؟

چون که نام او به نامِ بوتراب است آب آب

ضربِ تیرِ حرمله آن تشنه را آرام کرد

طفل عطشان حرم پیوسته خواب است آب آب

قطره اشک اصغر آن کوچکترین سرباز عشق

خود به معنای جهانی پر ز آب است آب آب

قطره خونی که ز به دور آن گلو پر می کشید

سرتر از هر چه طلا و درّ ناب است آب آب

حسن فطرس

***************************

حضرت علی اصغر (ع)

داغ مجنونی تو بر دل لیلا بس بود

این تلذیِّ تو بر کشتن بابا بس بود

تا قیامت به دل سوخته آل علی

داغ شش ماهگی محسن زهرا بس بود

بهر تر کردن لبهای به هم چسبیده

قطره ای آب از پهنۀ دریا بس بود

روضه خوان عطشت سینه مجروح رباب

ذکر لالایی او زان همه غوغا بس بود

سرت انداختی از دور گلویت دیدند

قدر یک بوسه می آوردی تو بالا بس بود

ماندم این تیر چگونه ز گلویت بکشم

خشکی حنجر و این طرح معما بس بود

با دل سوختۀ مادرت آخر چه کنم

آبرو ریزی من در دل صحرا بس بود

گِل شد از گریۀ او خاک مزارت برخیز

به تسلیِ دلش خنده ای زیبا بس بود

مخفی ات می کنم اینجا سر نیزه نروی

داغ بی سر شدنت بر جگر ما بس بود

قاسم نعمتی

********************************

پهلوان زاده ای از نسلِ وفا می آید

علی اصغر نوه شیرِ خدا می آید

سوّمین حیدرِ دربارِ حسین است ولی

علی اکبر صفت از خیمه ما می آید

گریه نَه مثلِ اباالفضل رَجَز می خواند

و به یاریِّ امیرِ شهداء می آید

دردمندان بِنِشینید سرِراهِ حسین

رویِ دستش یا مَنِ اسمُهُ دَواء می آید

تا گُلِ فاطمه فریادِ غریبی سَرداد

همه دیدند علمدار نَما می آید

مستجاب است دعا ندبه بخوان در روضه

از تَه دِل که بگویید بیا می آید

حسین ایمانی

****************************

کودکِ شیرخواره ارباب

بیشتر ناله بود و کمتر خواب

پایِ گهواره مادرش بی تاب

سینه ها خشک ومشکها بی آب

مشکِ ساقی به خاکها اُفتاد

وِلوله بینِ بچّه ها اُفتاد

شد اُمیدِ کبوتران کم رنگ

نفسِ کودکانِ عطشان تنگ

هِق هِقِ شیرخواره چون آهنگ

می خَراشید سینه را با چَنگ

ذکرِ لَعلِ رباب لالایی

کودکِ من بخواب لالایی

تا صدایِ غریبیِّ بابا…

آمد از دشت و از دلِ صحرا

پیشِ چشمانِ مادر و زنها

جَهشی کرد پهلوان آسا

نگو از بی کسی وُّ بی یاری

مانده در خیمه ات علمداری

شیرخواره نگو علمدار است

یاور بی کسیِّ سالار است

مَردی ازجنسِ شیرِ کرّار است

حیدّری در میانِ گهوارهَ ست

هِق هِقِ طفلِ خیمه ها رَجَزیست

این تلذِّی همان قنوتِ علیست

ربّنا… آتِنا… حرم… بابا

بی کسی… کربلا…حرم… بابا

دشمنی…طعنه ها… حرم… بابا

مادرم… خیمه ها… حرم… بابا

روی دستِ پدر به میدان رفت

مثلِ یَل پهلوان و عطشان رفت

کوفه بر آهِ قافله خندید

چید در راهشان تَله خندید

حرمی بود و هَروَله… خندید

تا علی آمد حرمله خندید

و سه شعبه به سویِ او آمد

دست و پا رویِ دستِ بابا زد

زَهره مادرِ علی تِرِکید

تیر آمد گلویِ طفل دَرید

رنگِ بابا حسین بازپرید

خونِ او را به آسمان پاشید

خونِ شش ماهه ندبه خوان شده بود

گریه کُن صاحب الزَّمان شده بود

حسین ایمانی

******************************

دستم به سینه خورد و وجودم شراره شد

گفتم: حسین و بندِ دلم پاره پاره شد

لبریزِ السّلامُ علیکم، دلم شکست

آمد جواب و بغضِ من و محفلم شکست

آمد جواب و یکسره شد: دم گرفتنم

با هر دمی چه بَه بَهی آمد به گفتنم

قلبم درونِ سینه چه طفلانه می زند

در هیئتی که سینه غریبانه می زند

گفتم: علی علی و چه جانانه می زند

گفتم: علیِ اصغر و دیوانه می زند

با یک گریزِ من، همه هیئت خراب شد

جوشید و ، جای جایِ حسینیه: آب شد

دیگر زمانِ روضۀ مکشوفِ ما رسید

وقتِ علیِ اصغرِ ارباب، تا رسید:

دستِ حسینِ فاطمه بالا گرفته شد

راهِ تنفّسِ همه، حالا گرفته شد

سرخِیلِ انبیا به غمش گریه می کند

چشمانِ روضه ها به غمش گریه می کند

هر بندۀ خدا به غمش گریه می کند

اصلاً خودِ خدا به غمش گریه می کند

تجدیدِ گریه درغمِ اربابمان کنیم

افغان و ناله درغمِ اصحابشان کنیم

در ماتمِ عقیله و در سوگِ اکبرش

برعمقِ پرفروغِ نگاهِ برادرش

بر نابرابری و دلِ پاکِ لشکرش

برعرش و کرسی و، به وجودِ فراترش

ما خیمه خیمه، عاشق و مجنونِ حیدریم

تا تیر و نیزه ها به سوِیدای دل بریم

طفلانِ آلِ فاطمه را عبد و نوکریم

ما درد و رنجِ قافله اش را به جان خریم

یاری کنید: حنجرۀ زخمیِ مرا

یاریِ فاطمه، به حرم، یا به هر سرا

در خیمه، آه و نالۀ جانسوزِ مادری:

دارد به رنجِ عالم و آدم برابری

اشکی بریز و هیئتِ ما را کباب کن

فکری به حالِ غصّۀ بی بی رباب کن

یک طفل و این همه قسیُ القلب؟ یا حسین

دریا شد از گلویِ گلی سلب؟ یا حسین

گفتم گلو و لحظۀ جانسوز می رسد

اصلاً مگو: که خصمِ سیه روز، می رسد

شد مِثلِ روزِ روشن و خود را عیان نمود

آن حنجری که عزمِ خودش را بیان نمود

طرحِ خباثتی و ، رها تیرِ کینه ای

اصغر سبُک شد و شده سنگین: چه سینه ای

آن سینه ای که رویِ خدا را سپید کرد

آن سینه ای که هر دوسرا را امید کرد

حمیدرضا کسرایی

*************************

هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم

قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم

پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد

کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم

داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد

نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم

مادرت دیده به راه است که سیراب آیی

با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم

بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد

با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم

خون من گردن آنکس که گلوی تو برید

حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم

صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم

سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم

ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است

خندهی آخر تو برده توانم پسرم

می کَنم قبر تورا دور ز چشم مادر

پدرم داده ره چاره نشانم پسرم

با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک

باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم

قاسم نعمتی

*********************

این غبغب تو ناز به تفسیر می کشد

لب لب مکن که این جگرم تیر می کشد

پنجه مکش به سینه تف دیده کویر

ناخن مگر ز سینه کمی شیر می کشد

در کودکی چه محشری در عشق کرده ای؟

حسرت به عاشقی تو هر پیر می کشد

هر کس قدم به سیر مقامات تو نهد

کارش در این دیار به تکفیر می کشد

گویا شنیده شد که خدا هم ز داغ تو

در عرش ناله های فرا گیر می کشد

می دانم عاقبت که سر (چند قطره آب)

کار امام عشق به تحقیر می کشد

با آن که دیر آمدم بالای قبر تو

دیدم پدر ز حنجر تو تیر می کشد

این جسم غرق خون تو و حالت پدر

آن ماجرای کوچه به تصویر می کشد

بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست

بر روی خاک نیزه و شمشیر می کشد

باور نمی کنم  بدن توست روی نی؟

دشمن میان هلهله تکبیر می کشد

چشمان باز و حنجره ریش ریش تو

حال دل رباب به تحریر می کشد

تا نیزه در گلوی تو جا باز می کند

انگار از وجود من اکسیر می کشد

دیده ببند تا که نبینی عدوی تو

ناموس خانواده به زنجیر می کشد

قاسم نعمتی

**************************

یاوری مانده برای تو، پدر! غصّه مخور

هست سربازکِ شش ماهه پسر، غصّه مخور

کوچکم، لیک! بزرگیِ قیامِ تو منم

آسمان خونِ مرا خواست، دگر غصّه مخور

آسمانی شده ایم، ای پدرِ اهلِ حرم!

پس به بی رحمیِ دونانِ بشر، غصّه مخور

گرچه آبی نَبُوَد در بدنِ زخمیِ مشک

آبروی همگان است: قَمَر  “ ، غصّه مخور

عاشقِ وَجهِ حسینند، تمامِ ملکوت

کاشفَ الکَرب  تو را نیست اگر، غصّه مخور

ریشۀ کون و مَکان، آب و گِلَش، خونِ خداست

زین همه تشنگی و سوز و شَرَر، غصّه مخور

دسته گُلهای گلستانِ نبی را چیدند

باغِ رضوانِ خدا داد ثمر، غصّه مخور

شب ترین روزِ خداوند،  شده قاریِ صبح

شد نَوایِ نیِ هر مرغِ سحر، غصّه مخور

روشن از پَرتُوِ خورشیدِ تو باشد: دوجهان

بیش ازاین درچه کسی هست اثر؟ “ غصّه مخور

از خدائیم و تماشاگهِ او مقصدِ ماست

ناخدا! این همه هنگامِ سفر، غصّه مخور  “

حمیدرضا کسرایی

****************************

توی بهشت یه بچه کوچیک هست
که اسم خوشگلش علی اصغره!
مامان میگه آقا علیِ اصغر
از همه شهیدا کوچیک تره
فرشته ها دور و برش می گردن
می گن که اون بچه ها رو دوست داره
هرجا که یه بچه ای تشنه باشه
اون که دعا کنه بارون می باره
مامان میگه وقتی که اون تشنه بود
دشمنای یزیدی تیرش زدن
نمی دونین چه آتیشی ازین غم
به قلب خواهر اسیرش زدن!
از اون به بعد وقتی بارون می باره
رو قطره هاش اسم علی اصغره
هر بچه ای وقتی که آب می خوره
توی دلش اسم اونو می بره
نغمه مستشارنظامی

**************************

امان از دل رباب(س)

غنچه ی پر پر ِ من، لاله یِ من، یاسمنم

ذره ای مثل تنت تاب نمانده به تنم

من هم اندازه یِ تو تشنه ام اما چه کنم؟

من هم اندازه ی تو خشک شده این دهنم

دستِ من نیست اگر سینه ی من بی شیر است

اینقدر چنگ نزن پاره شده پیرُهنم

پدرت کاش نبیند که خجالت بکشد

جای ناخن زدنت مانده به روی بدنم

بغل ِ عمه بمان من برَوَم پشتِ خیام

شاید آب آمد اگر چاه برایت بکَنم

گرچه من تازه عروسم، عطشت پیرم کرد

به خیال همه ی اهل حرم پیر ِ زنم

نشد آخر که تورا خوش قد و بالات کنم

نشد آخر که خودم شانه به مویت بزنم

گرچه تو تشنه ای و در صَدَدِ سوختنی

گرچه من تشنه ام و در صَدَدِ سوختنم

لبِ خشکیده یِ من با لبِ خشکیده یِ تو

به فدایِ لبِ عطشانِ شهِ بی کفنم

هانی امیر فرجی

***********************

یا باب الحوائج

لبِ تو حدِّاقل سیر بود بهتر بود

به جای خون به لبت شیر بود بهتر بود

ز خون محاسن و پشت لبت جوانه زده

به عمه گفتم اگر پیر بود بهتر بود

برایِ اینکه سرت بر زمین نیفتد نِی

به تابِ زلفِ تو درگیر بود

سرت به نیزه که دیدم، به خویش گفتم اگر

بچه م اسیر در غل و زنجیر بود، بهتر بود

تمام حنجرت از تیر رشته رشته شده

به دست حرمله شمشیر بود، بهتر بود

شاعر؟

***************************

امان از دل رباب(س)

لب تر کند پیاله‌ی کوثر تو هم برو

برخیز علیِّ اصغر ِ خیبر تو هم برو

از صبح گریه کردی و دلشوره داشتی

دیدی رسید نوبتت آخر تو هم برو

شش ماه میشود به تو من خو گرفته‌ام

باشد عصایِ پیری مادر تو هم برو

فکر ِ دلِ شکسته‌ی عمه نمیکنی؟!

کم بود ماتم علی اکبر؟! تو هم برو

هر شعبه‌ی سه شعبه برای تو نیزه‌ایست

در بزم تیر و نیزه و خنجر تو هم برو

بعد از عمو ماندنت اصلاً صلاح نیست

او رفت پیش ساقی کوثر تو هم برو

تا خیمه ها هنوز به غارت نرفته است

قبل از شروع معرکه بهتر تو هم برو

جواد پرچمی

*********************

یا باب الحوائج

هرچند رویِ دستِ من از دست میرود

از شوق ِ وصل ِ دوست چه سرمست میرود

این کهکشانِ عشق و سپهر ِ شرافت است

با دستِ جور ِ حرمله یِ پست میرود

مردانه ایستاده به پایم ولی دریغ

بر حنجرش سه شعبه که بنشست میرود

با آن که کوچک است خدایا تو شاهدی

از کف تمام ِ آنچه مرا هست میرود

نامش علی ست، عالی ِ اعلایِ عالم است

کودک نه این پیر ِ زمانه ست میرود

او میرود که بماند الی الابد

پیمان چو با خدا ز ازل بست میرود

رضا فراهانی

************************

نسل علی تبار

خدا هرچه پسر بر او بیارد

حسین اسم علی را میگذارد

الهی کور باشد چشم دشمن

حسین اسم علی را دوست دارد

شهاب الدین خالقی

************************

امان از دل رباب(س)

حرفِ دل است، داد که ناپاک صورتان

از بس قشنگ بود علی را نظر زدند

تیری که استخوانِ ابالفضل را شکست

آن تیر را به حنجره یِ این پسر زدند

*************************

یا رضیع الحسین (ع)

دست را بر طناب میگیرد

بچه را از رباب میگیرد

دست و پا میزند علی اصغر

خیمه را اضطراب میگیرد

مگر این حنجر ِبهم خورده

چند قطره آب میگیرد؟!

از سؤال نکرده اش حنجر

به سه صورت جواب میگیرد

از غنچه ی گل این بار

تیر دارد گلاب میگیرید

تا که اصغر سوار عرش شود

خود مولا رکاب میگیرد

شاعر؟

***********************

چشمان خود گشود و نگه برباب کرد

در پشت آن نگاه تقاضای آب کرد

از فرط تشنگی رمق گریه هم نداشت

با این سکوت قلب حرم را کباب کرد

 

گرچه زبان نداشت بگوید که آب آب

اما گمان کنم که خیال سراب کرد

او تشنه بود دید که آن بی حیا عدو

بی اعتنا مرکب خود سیر آب کرد

در گیر و دار صحبت لبهای تشنه اش

تیری رسید و خون به رخ او نقاب کرد

خونش رسید تا به ثریا نشان دهد

کو با نثار جان خودش انقلاب کرد

گاهی سرش به روی نی و گاه بر زمین

افتاد و غرق خون دل زار رباب کرد

انگار تیر حرمله رفع عطش نکرد

چون با نگاه خویش تقاضای آب کرد

 شاکرحق

***********************

ای اهل عزا اجر شما با علی اصغر
مهمان حسینیم  بگو یا علی اصغر
این کودک شش ماهه گل باغ رباب است
پر پر شده در گلشن زهرا علی اصغر
هر کس که به گهواره ی دل جا دهد او را
او را بدهد در حرمش جا علی اصغر
ای سینه زنان دامن شش ماهه بگیرید
چون کرده به هر درد مداوا علی اصغر
طفلش مشماری که بُود باب الحوائج
پروندۀ ما را کند امضاء علی اصغر
احرام عزا بند که با ناله بگوییم
لالا پسر فاطمه لالا علی اصغر
بر مجلس یاران حسین سر زند از لطف
همراه عمو گیرد اگر پا علی اصغر
شاعر:ولی الله کمالی زنجانی

*************************

 

تا دولب با مدح طفل این حرم وا می شود

آسمان با احترامش تا کمر تا می شود

کودک این خانواده عالم آرا می شود

منجیِّ روز حساب هیاتیها می شود

قفل قلبم با کلید ذکر او وا می شود

یا علی اصغر دوای درد دنیا می شود

یا علی اصغر دوای دردهای لاعلاج

ذکر شیعه در بلا و روزهای احتیاج

سرنوشتی کربلایی بهترین راه و سِراج

کار دل با نام او در عرش می یابد رواج

حرف عاشورا که شد معنا ندارد صرفِ باج

شیرخواره حیدری بر دست بابا می شود

فاتح قلب حسین ابن علی خون خداست

این پسر سرداری از فرماندهان کربلاست

برق چشم او بلای لشکر کفر و ریاست

شک ندارم در صدای گریه اش صوتی رساست

گریه نه.... اینها رَجزهای علیِّ نینواست

اشکهایش ذوالفقار دلبر ما می شود

ذوالفقار عصر عاشورا علیِّ ابن الحسین

جشن تو راهیست تا کرب و بلا و کاظمین

از نجف آید نوای فاتح بدر و حنین

سامرا می گوید از قنداقه ات با شور و شین

شهپر قنداقه ی تو قوّت پیر خمین

بغض آقا در میان روضه ات وا می شود

روضه خوان شیرخواره اشک مشک آب بود

 

مشک خشکی که امید مادری بی تاب بود

ساقیَّش بی دست بود و دستگیری ناب بود

چشم امِّید رباب و کودک بی خواب بود

لحظه های بی کسیِّ زینب و ارباب بود

علقمه گفتیم و دلها تنگ آقا می شود

***************************

مرا ارام سازی با سرت وای          عزیزم دلنوازی با سرت وای

زبس شیرین زبانی حرمله ام         شده سرگرم بازی با سرت وای

****

غریبی پای اقبال تو میگشت           عطش گرد پرو بال تو میگشت

بدیدم پشت خیمه ای علی جان          کسی با نیزه دنبال تو میگشت

****

مسلما نند اما گبر هستند               همه خندان ولی بی صبر هستند

گهی با پنجه گاهی با نیزه                 همه  مشغول نبش قبر هستند

****

پدر با کودکی پرپر نشسته             به روی خاکها مادر نشسته

رباب این را فقط تکرار میکرد     سه شعبه در گلو تا پر نشسته

****

گلو بوسیدمو دیدم ندارد            چنان زخمی زده برهم ندارد

بمیری حرمله با چشم دیدم              که تیر تو زنیزه کم ندارد

****

پیر همه بود گرچه خود کودک بود       صبرش به غریبی پدر اندک بود

میکرد به نی اشاره میگفت رباب       ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود

***********************

تیرِ زهرین

طفل عطشان مرا خنده به رویش مزنید

تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید

اصغرم تشنه و بی تاب شده در بغلم

طفل بی تاب مرا ضربه به سویش مزنید

بگذارید کمی دست به مویش بکشم

پنجه ی خود به سرِ طره ی مویش مزنید

ای خدا بی خبران دل نگران است رباب

تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید

پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش

سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید

مرغِ تشنه که از آن چشمه ی غم می نوشد

تیرِ صیاد جفا بر سر جویش مزنید

حسن فطرس

**********************

خواب

عمه جان گهواره را بنگر چه تابی می خورد

اصغرم از نوک انگشتش چه آبی می خورد

دیدی ای عمه عجب انگشت خود را میمکید

جای آب از نوک انگشتش تبسم می چکید

با زبان بی زبانی در نگاهم راز داشت

خنده بر لبهلی خشکش چشمه ای از ناز داشت

روی دستم آنقدر زد دست و پا کز تاب رفت

آنقدر بوسیدمش تا اصغرم در خواب رفت

دستهای کوچکش را چون به صورت می کشید

اشک از چشمان مستش روی گونه می چکید

چون به خیمه می روید آهسته تر نجوا کنید

قطره آبی برای اصغرم پیدا کنید

هر چه اصغر خواب باشد فکر بابا کمتر است

عمه سرگردان تر از بابا به یاد اصغر است

با عمو می رفت میدان حرف اصغر بود آب

کاش تا سقا نیاید باشد او در خیمه خواب

دست خود را چون عمو روی لب اصغر کشید

من خودم دیدم که اشکش روی قنداقه چکید

**************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی