کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

*******

امیر اکبر زاده

با سرت دختر تو راز و نیازی دارد

رو به این قبله شبی قصد نمازی دارد

ساده لوح است و گمان کرده غذا می خواهم

با تو آدم به دو عالم چه نیازی دارد؟

تو نخور غصّه اگر پای شتابم زخم است

هم سفر! هر سفری شیب و فرازی دارد

نیست همبازی من کودکی اینجا؟ باشد

تا تو هستی چه کسی فرصت بازی دارد؟

روی این دامن خاکی کمی آرام بگیر

با سرت نیزه سر جنگ و نسازی دارد!

خواستم ناز کنم، دست کشی تا به سرم

دیدم این مویِ چنین سوخته نازی دارد؟!

عمّه هر جا که بلا بود سپر بود مرا

عمّه آغوش کریمانه ی بازی دارد

نیستم راضی از این وضع ولی حرفی نیست

حتماً این سختی و این دغدغه رازی دارد!

**********************************

حسن لطفی

تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند

هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند

دست در دست پدر دختر همسایه رسید

ریخت نانی به زمین و جگرش را سوزاند

دخترک زیر پر چادر عمه می رفت

آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند

سنگی از بین دو نی رد شد و بر رویش خورد

پس از آن ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند

پنجه ی پیر زنی گیسوی او را وا کرد

شاخه ی سوخته ای نخل پرش را سوزاند

دست در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید

هیزم شعله ور افتاد و سرش را سوزاند

این چه شهری است که لبخند مسلمانانش

جگر دخترک رهگذرش را سوزاند

این چه شهری است که بازار یهودی یانش

گیسوی بافته ی تا کمرش را سوزاند

زجر وقتی که سر حلقه ی زنجیر کشید

بند آمد نفسش باز تنش تیر کشید

گل سرخی به روی پیرهنش چسبیده

خوار صحرا به تمام بدنش چسبیده

زخم رگ های پدر بند نیامد حالا

چندتا لکه روی پیرهنش چسبیده

تشنگی زخم لبش را چقدر وا کرده

بس که خشک است زبان بر دهنش چسبیده

شانه هم بر گره ی موی سرش می گرید

که به هم گیسویش از سوختنش چسبیده

دید انگشتر باباش که با قاتل بود

لخته خونی به عقیق یمنش چسبیده

زجر آرام بکش حلقه ی زنجیرت را

جرم زنجیر تو بر زخم تنش چسبیده

عمه اش با زن غساله به گریه می گفت

تار موی پدرش بر کفنش چسبیده

*****************************

محمد بختیاری

قلبم شکست اما، اندازه ی سرت نه

آشفته دیده بودم مانند پیکرت نه

تا شام غصّه خوردم با تو ولی نگفتم

ای کاش ساقی ات بود اینجا و خواهرت نه

پای تو ایستادم وقتی همه نشستند

پایت همه نشستند سرو تناورت نه

یک کربلا برایت تا کوفه گریه کردم

در اشک دیده بودم در خون شناورت نه

از ابرها گذشتیم با کاروان گریه

چشم همه سبک شد چشمان دخترت نه

در خواب پر گرفتم ای ماهِ مِه گرفته

تا عرش دیده بودم بالای منبرت نه

بین صفای آهت تا مروه ی نگاهت

عالم دویده اما همپای هاجرت نه

****************************

حسن لطفی

دیگر بس است زحمت عمه نمیدهم

حتی شده است منت دیوار می کشم

بابا تحمل نفسم مشکلم شده

از پهلویی که خورده زمین کار می کشم

 

با چوب خیزران پدرهای خود-درست

پیشِ خرابه دخترکان گرم بازی اند

گهوارۀ علی،گلِ سر،کفشهای من

بابا برایشان فقط اسباب بازی اند

 

از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید

احوال خواهرت چقدر ریخته بهم

باید مرتبت کنم که نیزه نیست

رگهای حنجرت چقدر ریخته بهم

 

یک سنگ از از میان دو نیزه عبور کرد

شکر خدا بجای سرت خورد بر سرم

جان رباب، شکر خدا سنگ دومی

جای سرِ پسرت خورد بر سرم

 

یک چند بار را که خود من شمرده ام

افتاده ای ز نیزه به روی زمینشان

جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟

بوی تو می دهد چقدر خورجینشان

 

پیشانی تو را که مداوا نکرده اند

قدری چکید خونِ جبینت به روی من

انگشتر تو داشت و زد روی گونه ام

افتاد نقشِ رویِ نگینت به روی من

 

دندان شیری ام که شکست و سرم شکست

هر کس که دید روی مرا اشتباه کرد

عمه به معجرم دو گره زد،کشیدنش

روی مرا کشیدن معجر سیاه کرد

 

ته مانده های گیسوی نازم تمام شد

در بین مشت پیر زنی گیر کرده است

لقمه به دست، حرمله می خورد نان ولی

با پشت دست، طفل تو را سیر کرده است

***********************************

قاسم صرافان

زدن نداره            دختری که رمق به تن نداره

راه می‌رم آروم         این پا که نای دویدن نداره

گفتم بودم: آب       این دیگه ناراحت شدن نداره

خیال می‌کردم           نماز خونه؛ دست بزن نداره

سه ساله‌مه من       سه ساله دختر که زدن نداره

هیچ کسی تو شام           ماه تر از بابای من نداره

بگم کی هستم           ظاهر من جای سخن نداره

شاهزاده آخه                پیراهن پاره به تن نداره

اومدی بابا!            گلت که رنگ یاسمن نداره

موهای سوخته         ببخش دیگه شونه زدن نداره

اسیر کوچیک            جز آغوش باباش وطن نداره

دیگه رقیه‌ت           طاقت بی بابا شدن نداره

عمه! بمیرم              بابای من چرا بدن نداره؟

گلاب و معجر       کسی واسه غسل و کفن نداره؟

هیچ کسی اینجا            جواب واسه سوال من نداره

******************************
امیرحسین آکار

گوش هایم چند روزی هست سنگین تر شده است

زیر چشمانم کمی از سرمه مشکین تر شده است

غیر روی شانه هایم که کمی زرد است و سرخ

گونه هایم نیز از هر روز رنگین تر شده است

بعد آن مجلس که با هم رفته ایم و آمدیم

خط پیشانی تو انگار پر چین تر شده است

چشم شور مردم کوفه تو را از من گرفت

دخترت از آخرین دیدار شیرین تر شده است

وای بابا !سیلی امروز طور دیگری ست

دست های زجر از هر روز سنگین تر شده است

*******************************

قاسم نعمتی

من یتیمم که فلک خانه خرابم کرده

نیمه جان شمعم و هجران تو آبم کرده

غارت و آتش معجر سر جایش باقی

داغی ضربۀ سیلی چه کبابم کرده

با اشاره ز ورم های تنم خون ریزد

ضربه ها در یم غمها چو حبابم کرده

درد زانو به کجا داده مجالم بر خواب

یاد رویای تو آرام به خوابم کرده

کو علمدار سپاهت که ببیند دشمن

این چنین ملعبۀ بزم شرابم کرده

خسته ام بس که عدو همره هر ضرب لگد

خارجی خوانده مرا، برده خطابم کرده

کف پا تا به سرم بس که تورم دارد

زن غسالۀ این شهر جوابم کرده

*******************************

ایوب پرند آور

کوچکترین ستاره ی دریا کمی بخواب

آتش گرفت دامن صحرا کمی بخواب

دیگر بس است بر سر نی هرچه دیده ای

لختی ببند چشم تماشا کمی بخواب

بر نی سه ساله بغض تو را جار می زنند

ای راز و رمز سوره ی طاها کمی بخواب

تو کودکانه حسّ مرا داغ می زنی

آتش مزن به سینه ی گلها کمی بخواب

بی تازیانه زخم مرا تازه می کنی

آه ای بلور گریه ی زهرا کمی بخواب

جایی برای داغ تو پیدا نمی کنم

هفتاد و چندُمین غم بابا کمی بخواب

دیگر بس است بغض و بهانه، پدر رسید

لا لای و لا لا لالا لالا کمی بخواب

*******************************

محمد سهرابی

غیر اِحیا نمی کنم امشب

جز خدایا نمی کنم امشب

قُرب دختر به بوسه ی پدر است

جز تمنّا نمی کنم امشب

باید امشب کنار من باشی

بی تو فردا نمی کنم امشب

چند بوسه به من بدهکاری

صبر از آنها نمی کنم امشب

نوبتی هم بُود زمان من است

پس تماشا نمی کنم امشب

ناز طفل مریض بیشتر است

بی تو لالا نمی کنم امشب

خواب، بی بوسه ی پدر تا کی؟

دور از آن کام، در به در تا کی؟

الله الله عجب سحر دارم

سحری در بر پدر دارم

آنچه دیشب به طشت زر دیدم

حالیا در طَبق به بر دارم

دست افکنده ام به گردن او

عمه جان عمه جان پدر دارم

لیک چشمی نمانده بنگرمش

لیک دستی نمانده بردارم

آمده همرهش مرا ببرد

من از این ماجرا خبر دارم

تو مپندار ای پدر که کنون

سُرمه بر دیدگان تر دارم

لخته ی خون گرفته چشم مرا

لخته خونی که از سفر دارم

گِرِه در موی من چو ابروی توست

تو ز سنگ و من از شرر دارم

شمع هرجا که انجمن دارد

پر پروانه سوختن دارد

****************************

علی اصغر ذاکری

از زندگی دوری ولی شیون نداری

خون گریه لازم نیست، نالیدن نداری

خیلی دل من تنگ آغوش تو گشته

افسوس ممکن نیست، دیگر تن نداری

با بوی آن شاید کمی جان می گرفتم

بابا! چرا پس جسم و پیراهن نداری

بابا چه کرده با لب و دندانت آن چوب؟

قاری قرآن! قوّت خواندن نداری

یک جای سالم در تمام صورتت نیست

دنیای زخمی، جای بوسیدن نداری

اما بدان که صورتم مثل تو زخم است

فرق زیادی ای پدر! با من نداری

یک دست سنگین رو کبودم کرده، دیگر

یک دخترک با صورت روشن نداری

من چاره ای جز آمدن با تو ندارم

پیداست اینجا نیّت ماندن نداری

****************************
حسن لطفی

تا آخرین ستاره شب را شمرده است

‏اما سه شب گذشته و خوابش نبرده است

دست پدر نبود اگر بالشی نداشت

سر را به سنگ های خرابه سپرده است

حتی برای پلک زدن هم توان نداشت

اصلأ نداشت باور این که نمرده است

جا باز کرده حلقه زنجیرهای سرخ

از بس که زخم های تنش را فشرده است

با یاد زجر نبض دلش تند می زند

یعنی تمامی بدنش زخم خورده است

با آستین پاره سرش را گرفت و گفت

عمه بگوکه رو سری ام راکه برده است؟

تا آخرین ستاره شب را شمرده باز

حالا سه شب گذشته و چیزی نخورده است

*******************************

لحظه ای هم جان زهرا مادرت بابا حسین

چشم خود وا کن به روی دخترت بابا حسین

خواهم امشب با سرشک خود نمایم شستشو

این سر و روی پر از خاکسترت بابا حسین

این خرابه گوئیا بیت الحرام من شده

تو شدی کعبه و من هم زائرت بابا حسین

خار رفته در کف پای من و عفوم نما

گر نمی خیزم کنون در محضرت بابا حسین

بر روی نیزه چها دیدی که گریه کرده ای

دخترت قربان این چشم ترت بابا حسین

کاش دستی داشتی و می گرفتی ام به بر

تا که بوسه می زدم بر حنجرت بابا حسین

چون تو بابا من هم از عمه خجالت می کشم

بسکه زحمت داده ام بر خواهرت بابا حسین

ای فروغ دیده زهرا تو هم چیزی بگو

با کلامت جان بده بر دخترت بابا حسین

بسکه از سیلی به رویم رنگ نیلی داده اند

دیدنی شد این گل نیلوفرت بابا حسین

خواب دیدم بر لب و دندانت ای قاری من

چوب می زد دشمن کین پرورت بابا حسین

غیبتش را در مدینه تا کند جبران عدو

می زند من را به جای مادرت بابا حسین

از چه رو کف می زنند و پایکوبی می کنند

شامیان پای سر آب آورت بابا حسین

من سر هم بازیم را روی نیزه دیده ام

باز دلتنگم برای اصغرت بابا حسین

تا که سیلی زد مرا دیدم به چشمان خودم

بود دست ساربان انگشترت بابا حسین

****************************

سعید پاشازاده

شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری

بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری

تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا

خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری

به لطف بوسه ات از روی نیزه مطمئن هستم

هوایم را از آن بالا پدرجان بیشتر داری

به قدری ضربه خوردم که لهوفی مستند هستم

کتاب روضه ام باید مرا با بوسه برداری

هنوز از سنگها آزار می بیند سر عمه

به جرم اینکه تو هم نام حیدر یک پسر داری

خبر دارم سرت از روی نی تا پای می رفته

تو هم از حال ما در مجلس مستان خبر داری

سرم بر بالش خاک خرابه خوب میداند

که بر لب چوب تر در زیر سر هم طشت زر داری

کنار اکبر و عباس یا پیش علی اصغر

کدامین نیزه را بابا برایم زیر سر داری

*********************************

مرغ بسمل شده ای بال و پرش می سوزد
کودکی زندگی اش در نظرش می سوزد
دختری که وسط خیمه ای گیر افتاده
اولین شعله که آید سپرش می سوزد
سپرش سوخته و چادرش آتش گیرد
تا تکانی بخورد موی سرش می سوزد
بعد از آن قائله دیگر کمرش راست نشد
اثر سوختگی دور و برش می سوزد
تا رسد قطره اشکی سر زخم گونه
ناگهان گوشه چشمان ترش می سوزد
شده ام مثل همان مادر محزونی که
همه شهر ز آه سحرش می سوزد
عمه؛ آن شب که مرا روی هوا می آورد
ریشۀ موی سرم بین اثرش می سوزد
تا ترک های لب تشنه بابا دیدم
جگرم گفت: هنوزم جگرش می سوزد
بعد از آنی که لبانم به لبانش چسبید
سینه ام از نفس شعله ورش می سوزد

قاسم نعمتی

*******************************

دختر اگر یتیم شود پیر میشود
از زندگی بدون پدر سیر میشود
هم سن وسالها همه او را نشان دهند
دلنازک است دختر و دلگیر میشود
باشد شبیه مادر خود نافذالکلام
این شهر با صدای او ، تسخیرمیشود
فریادهای یا ابتایش چو فاطمه
در سرزمین کفر چو تکبیر میشود
وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد
هر تاب آن چو حلقه زنجیر میشود
اصلا رقیه نه به خدا مرد بی هوا
با یک شتاب ضربه زمین گیر میشود
هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد
اینجاست روضه صاحب تصویر میشود
دشمن به او نگاه خریدار می کند
خوب شاهزاده بوده و تحقیرمیشود
فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست
بیهوده نیست این همه تکفیر میشود
دادند جای غسل تیمم تنش….چرا؟
خون از شکاف زخم سرازیر میشود
پایش به سوی قبله کشید و به ناز گفت:
امشب اگر نیایی پدر دیر میشود

*******************************
قاسم نعمتی

آیینه‌ دار قافله ‌ی بی‌قراری‌ام
آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام
بی‌چاره می‌کنم همه‌ی شهر شام را
از ناله‌ها و گریه‌ی شب‌زنده‌داری‌ام
حرفی بزن برای دلم، صحبتی بکن
یک مرهمی گذار بر این زخم کاری‌ام
شأنت به نیزه نیست بیا روی دامنم
دستم نمی‌کند که در این کار یاری‌ام
بالای نیزه بودی و دیدم به چشم خود
سنگت زدند تا شکنند استواری‌ام
این نیزه نیست رحل کتاب رقیه است
جبریل آمده به ملاقات قاری‌ام
کوه وقار بودم و مملو از غرور
حالا ببین تو وسعت این شرمساری‌ام

*****************************
امیرحسین محمودپور
ملیکه ای که سماوات در پناهش بود
هزار مرثیه در عمق هر نگاهش بود
قیام کرد علیه خزان چو ابر بهار
و قطره قطره ی چشم ترش سپاهش بود
چقدر از پی بابا دویده بود آن شب
و دست و پای پر از ابله گواهش بود
در اسمان شب بی نهایت غربت
خسوف تعزیه گردان روی ماهش بود
و با ملائکه می خواست بپرد اما
نمی گذاشت نسیمی که سد راهش بود
خرابه محفل پروانه بود وگل ان شب
گلی که دامن پروانه قتلگاهش بود
*****************************

حجت الاسلام علاالدین

رقیه سرالاسرار وجود است
رقیه واقف غیب شهوداست

رقیه مرکز پرگار هستی ست
رقیه کعبه مستور جان است

رقیه جان ده است و جان ستان است
رقیه معنی دردانه بودن
به شعر گریه از بابا سرودن
رقیه اشک و آه و سوز و سیلی
خرابه تشت پر خون روی نیلی
رقیه نور بخش آفرینش
رقیه نور چشم اهل بینش

رقـیه الرقیـه مـا الرقیـه
لمن فی الارض بنت کالرقیه

که او تنزیل زهرای بتول است
ملاک اصلی رد و قبول است
تمام ممکنات او را گدائی
کنند از روز عجز وبی نوائی
چراغ افروز ملک نشأتین است
که او آرامش جان حسین است
منو خاک کف پای رقیه
دل و مهر دل آسای رقیه

الها گر مرا عمریست باقی
نما صرف تمنای رقیه

دلم دیوانه دیوانه اوست
دمادم عاکف میخانه اوست
که او مکنون و مستور از خیال است
تصور کردن ذاتش محال است
که او مستغرق ذات خدائیست
کمال جمله آیات الهی ست
من مسکین گدای رو سیاهش
که محتاجم به اکسیر نگاهش

********************************

علیرضا خاکساری

روزگاری که نباشم کمرش میشکند

بلبل خوش سخنم بال و پرش میشکند

وسط حمله ی دشمن سپرش می شکند

شانه و بازو و زانو و سرش می شکند

 

ریسمان گردن ریحانه ی من می بندند

به موی سوخته ی دختر من میخندند

شمر و سردسته ی او بانی جنجال شود

پیش چشمان همه غارت اموال شود

خواهرم تاج سرم راهی گودال شود

دخترم زیر سم اسب لگدمال شود

سحری دخترکم از سر زین می افتد

آه - با صورت خود روی زمین می افتد

*****************************

لطیفیان

طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد

قد خم دست به دیوار شدن هم دارد

تا صدای لبت آمد لبم از خواب پرید

سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد

عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات

این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد

بی سبب نیست که با دست به دنبال توام

چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد

دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم

دختر شاه فداکار شدن هم دارد

معجری را که تو از مکه خریدی بردند

موی آشفته گرفتار شدن هم دارد

***************************

با سر انگشت کوچکش دارد

می کشد خوار از کف پایش

یک ستاره نمی شود پیدا

در دل آسمان شبهایش

چه قَدر عاشقانه می گِرید

به سر زخمیِ عموهایش

زیر لب آه می کشد، یعنی

سنگ خورده دوباره بابایش

سخت می شد اَدا کند بابا

چه کند، زخمی است لبهایش

موی او را کشید پیرِزنی

این چنین شد خراب رویایش

شامیان با کنایه می کردند

سر بازارها تماشایش

باز هم پای نیزه ای دارد

می کشد خوار از کف پایش

شاعر: رضا باقریان

************************************

گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام

مانند زخم های لب تو شکسته ام

بابا عجب شده است که از نی درآمدی

بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی

دیر آمدی بگو به کجا میهمان شدی؟

درگیر مجلس طبق و خیزران شدی؟

یا که طبق شبیه تو دلبر نداشته

یا نیزه دست از سر تو بر نداشته؟

ابروی زخم خورده رخت ناز کرده است

نیزه چقدر جا به سرت باز کرده است

بابا فدای چشم تو این زخم های من

یک کم بخند زندگی من برای من

اصلاً فدای چشم تو،چشمم کبود نیست

این بوی روی چادر من بوی دود نیست

بر گوش من چه غصه اگر گوشواره نیست

تو فکر کن که پیرهنم پاره پاره نیست

بابا ببخش صورت من گرد وخاکی است

این ردً پنجه نیست که...هر چند حاکی است

دستش چه حرفها که به گوشم سروده است

اما خیال کن تو که زجری نبوده است

هر چند که گرسنه ام اما خیال نیست

بابا همین که امده ای پس ملال نیست

حسن کردی

***********************

شب ظلمانی ما را سحری در راه است

عمه از حال و هوای دل من آگاه است

به امیدی که بیایی ز سفر منتظرم

تا بخواهی غم هجران رخت جانکاه است

قصه دختر دردانه تو در ویران

مثل یوسف کنعان درون چاه است

خواستم ناله برارم نفسم بند آمد

شبیه فاطمه قوت شب و روزم آه است

تا بیایی به برم از سر نی خورشیدم

روشنی بخش شب تار رقیه ماه است

همه جا بر سر نی بودی و من همسفرت

دل من تنگ و تو بالا وقدم کوتاه است

لرزش دست من و روی کبودم همگی

اثر ضربه دستان گه و بی گاه  است

زجر با نیت قربت کتکم زد و نگفت

این سه ساله است و یا دخترک یک شاه است

خواستم بوسه بگیرم زلبت خون آمد

قصه لعل لب و حنجر تو جانکاه است

سر پرخون تو را در بغلم می گیرم

در کنار سر تو مویه کنان می میرم

مجید رجبی

*******************************

زنده هستم به امیدی که بیایی بابا

باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا

ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا

شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا

رخ نما و دل ما را به نگاهی بنواز

ناز کم کن قدمی رنجه کن ای چشمه ناز

 

بی گل روی تو از جان و جهان سیر شدم

بی فروغ رخ تو زار و زمین گیر  شدم

آری از داغ غم دوری تو پیر شدم

باورت نیست و لی بسته به زنجیر شدم

نفسم تنگ شده بسکه دویدم بابا

بسکه از دوری تو ناله کشیدم بابا

 

یاس بودم من و از جور خزان افسردم

وقتی از ناقه فتادم چو گلی پژ مردم

هر کجا نام تو را  روی لبم می بردم

بی امان زدشمن تو تازیانه خوردم

دیدها بگشا به سویم ای زاده خیر الورا

ترس آن دارم گشایی چشم و نشناسی مرا

 

دیده بگشا و ببین عمه قدش خم گشته

رزق روز و شب من ناله و ماتم گشته

دیده ام از غم تو همچو دو زمزم گشته

سوی چشمان ترم ز دوریت کم گشته

روزها تیره شده پیش دو چشم تارم

مدد از عمه گرفتم که قدم بردارم

 

شهر آذین شده بود وهمه جا همچون عید

نه تو بودی نه عمو بود تنم می لرزید

خواهرت ناله کشید و به گمانم فهمید

دختر حرمله از دور به من می خندید

بی سبب نیست که اینگونه زمین گیر شدم

بی تو هرجا هدف طعنه و تحقیر شدم

مجید رجبی

*****************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی