کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار مناجات ماه رمضان - 10
**************

مهدی نظری

روندارم که به این خانه بیارند مرا

با مناجات مگرکه بکشانند مرا

 

یازده ماه فراری شدنم می ارزید

تا در این ماه سرسفره نشانند مرا

 

چون غباری به سردامنتان بنشستم

کرمی کن که معاصی نتکانند مرا

 

آمدم توبه کنم بسکه سرم خورده به سنگ

پس بگو پای برهنه ندوانند مرا

 

من بیچاره که از فیض رجب جاماندم

چه کنم تا که به یاران برسانند مرا

 

روسیاهم تو که احوال مرا می دانی

وای اگر از در این خانه برانند مرا

 

راه بخشیده شدن درمه غفران این است

ازغلامان حسین تو بخوانند مرا

***********************

رضا رسول زاده

دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم

دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم

 

رسیدم اول کاری که معترف بشوم

نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم

 

کسی به جز تو خبردار نیست از حالم

میان محکمه آرم که را گواه خودم ؟

 

قشون اشک فرستاده ام به درگاهت

ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم

 

به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم

فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم

 

چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا

چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم

 

حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم

شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم

 

چه صبر داری و خسته نمی شوی از من

خودم که خسته ام از این همه گناه خودم

 

تمام ترس من این است مرگ من برسد

که پی نبرده ام آن دم به اشتباه خودم

 

به دست های خودم ساختم قفس ها را

ببین که حبس شدم در میان چاه خودم

 

" بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست "

بگو به من که :  بیا بنده در پناه خودم

 

میان قبر بگویم حسین و گریه کنم

دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم

***************************

رضا رسول زاده

شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

قدری شبیه مادر سادات می شویم

 

از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

تا معتکف به کنج خرابات می شویم

 

ما آمدیم تا که گرفتارمان کنی

زلفی نشان دهی همه اثبات می شویم

 

لب وا نکرده برگه ی عفو تو می رسد

از این همه گذشتن تو مات می شویم

 

این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد

در عمر خویش خرج مکافات می شویم

 

ذکر "علی علی" است که آزادمان کند

وقتی اسیر دام بلیات می شویم

 

حق من است تا بزنی ام ، نمی زنی

با چشم رحمت تو مراعات می شویم

 

با روضه ی حسین ز بس گریه می کنیم

غافل ز عرض کردن حاجات می شویم

 

هر چه صلاح ماست به کشکول مان بریز

ورنه گدا به شیوه ی عادات می شویم

 

در پیش روزی است که انگشت بر دهان

حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم

 

باور نمی کنیم که با بودن حسین

در آتش عذاب مجازات می شویم

 

تا مرگ ما رسد ، علی از راه می رسد

آماده پس برای ملاقات می شویم

***************************

علی صالحی

ای وای بر من تا گرفتاری ندارم

با تو که خلقم کرده‌ای کاری ندارم

 

هر بار که می‌آیم اینجا هم برایت

چیزی به غیر از حرف تکراری ندارم

 

می‌خواهم از تو که مرا فوراً ببخشی!

از این دُرُشتی کردنم عاری ندارم

 

طوری طلبکارانه می‌آیم به سویت

گویا به تو اصلاً بدهکاری ندارم

 

می‌دانم از من ، تو بدت می‌آید امّا

ردّم کنی دیگر کس و کاری ندارم

***********************

علی صالحی

آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی

از عذابت برَهانی و براتم بدهی

 

تو غَنی هستی و من از همه محتاج ترم

مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی؟

 

کرم توست که آورده مرا تا اینجا

پس فقط دست خودِ توست ثباتم بدهی

 

دیدی این نفْس چه بازیچه‌ی شیطانم کرد؟!

آمدم خاتمه‌ای بر هَمَزاتم بدهی

 

خیلی از سختیِ جان کندنِ خود می‌ترسم

دارم امّید نجات از سَکَراتم بدهی

 

تو اگر اشک دهی گریه کنم نذر حسین...

چه نیازی‌ست دگر آب حیاتم بدهی

 

قصه‌ی زندگی‌ام را برسان تا اینکه...

مرگ را در سفری به عتباتم بدهی

*************************

علی اکبر لطیفیان

خجالتم نده و عاصی ام خطاب مکن

نده جواب مرا ...لااقل جواب مکن

 

صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم

مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن

 

همیشه خواسته هایم برای نفسم بود

دعای من که دعا نیست مستجاب مکن

 

همین که ترس برم داشته خودش کافیست

تو با عتاب دلم را پر اضطراب مکن

 

عتاب کردن تو بدتر از جهنم هاست

جهنمم ببر اما دگر عتاب نکن

 

چقدر جار زدم من که دوستم داری

بیا مقابل مردم مرا خراب مکن

 

خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم

زیاد روی من و توبه ام حساب مکن

 

اگر که عبد نبودم نجف نمیرفتم

مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن

 

سوا مکن که همه با همیم جان حسین

همه غلام حسینیم انتخاب مکن

*************************

یوسف رحیمی

بگیر از دل ما ظلمت معاصی را

غرور و غفلت و کفران و ناسپاسی را

 

به حق مغفرت و رحمت و خطاپوشیت

مران ز درگه خود بندگان عاصی را

 

ببین گناه و تعلق اسیرمان کرده

به قلبمان بده بال و پرِ خلاصی را

 

چقدر غافلم از محضر امام زمان

ببار نور یقین و ولی شناسی را

 

کنار گریه کنان حسین فاطمه ات

به روی ما بگشا باب اختصاصی را

 

بگیر هر چه که داریم، زندگیمان را

ولی مگیر شبی خیمۀ مراثی را

***********************

مناجات با خدا

یا رب اسیرم و دل من در پناه توست

بی تابم و قرار دلم یک نگاه توست

چندان اسیر خواهش نفسم که غافلم

از دست رفته را طلب بارگاه توست

رو بَر مَتاب از من آلوده، ای کریم

گوید دلم که قهر خدا از گناه توست

گفتم ز بس که توبه شکستم، شنیده ام

در بسته ای و توبه شکن رو سیاه توست

گفتی بخوان مرا که شبِ استجابت است

درگاه دوست منتظر یا اله توست

گفتم به دل شکسته جوابی نمی رسد

گفتی جواب درگه ما سوز و آه توست

گفتم سزای جامعه ای پر گناه چیست؟

گفتی دعای هر شب و اشک پگاه توست

گفتم دعا و اشک و مناجاتمان کم است

گفتی رضای من به همین گاه گاه توست

ای روزی دعا و مناجات نزد تو

حالی بده که اهل گنه عذر خواه توست

با اشک خویش امر به معروف می کنیم

غم دیده ایم و اشک شب ما سپاه توست

جز درد دین بر این دل ما نیست مشکلی

بیمار عشق روبروی پیشگاه توست

ما دوستان یوسف آل پیمبریم

چشم انتظاری دل خسته گواه توست

ژولیده

************************

تو بینای منی من از تو کورم
تو نزدیک منی من از تو دورم
خطا دیدی عطا کردی هماره
که لطف و رحمتت کرده جسورم
دریغ از نورهای رفته از دست
امان از خانه تاریک گورم
تو گفتی توبه کن می بخشمت من
تو گفتی من  کریمم من غفورم
تمام هست و بودم رحمت توست
چو در بازار حشر افتد عبورم
مبادا جرم های بی شمارم
به سر ریزند همچون مار مورم
تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
که سر گردان میان نار ونورم
ببخشی یا نبخشی شرمسارم
بخوانی یا نخوانی در حضورم
تویی دارو تویی درمان دردم
تویی جنت تویی حور و قصورم
گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
تو میدانی که بی نور تو کورم
منم میثم که با غم های عالم
تویی شادی تویی وجد وسرورم
حاج غلامرضا سازگار

************************

تو آن کریم همیشه، من آن گدای همیشه

فقیر ملتمس سفره شمایم همیشه

تمام هست خود را گماشتم که بیایم

در امتداد وصال تو پا به پای همیشه

به احترام شما چیده شد غذای گداها

کنار سفره ارباب ها برای همیشه

نشسته روی لبانم نوای "کن لولیک

همان دعای قدیمی، همان دعای همیشه

به انتظار تماشای لحظه های ظهورت

سپرده ام دل خود را به جمعه های همیشه

هر آنچه بار گنه داشتم ندیده خریدی

و از قدیم همین بوده ماجرای همیشه

فقط به معجزه خاک کربلاست قرارم

بده به من کمی از تربت دوای همیشه

هر آنکه هست نمک گیر سفره های حسینی

گرفته فیض اقامت به کربلای همیشه

*************************

ای نوای دل بینوای من خدای من

درد من طبیب من دوای من خدای من

بر در خانه ی تو هدیه ی ناقابل من

ذکر من ناله ی من دعای من خدای من

این تو و کرامت و بزرگی و عنایتت

این من و جرم من و خطای من خدای من

حلقه های گنهم به یکدگر متصلند

بسته در سلسله دست و پای من خدای من

این تو وکرامت و بزرگی و عنایتت

این من و جرم من و خطای من ، خدای من

تو مرا صدا زدی بنده ی من
من تو را صدا زنم خدای من ، خدای من

جز تو کس ندارد ای با خبر از را ز همه

خبر از گریه بی صدا ی من ، خدای من

چه غم از خانه قبرو غربت وبی کسبم
که توئی مونس و آشنای ، خدای من

یا عبادی الذین اسرفوا کلام توست

ربنا اغفر لنا ندای من خدای من

به علی قسم مرا به صاحب الزمان ببخش

که بود امام و مقتدای من خدای من

*****************************

ای نــام تــو شــهد ســخنم یــــــــا الله             آرام دل و جــــــــان و تـــنم یــــا الله

ای لـطف تـو چـاره سـاز هـر بیچاره             بـیچاره تر از هــــمه مــــنم یــــا الله

از مــن هـمه جـرم است و خـطا یـا الله           و ز تو همه لطف است و عطا یا الله

بـــا ایـــنهمه نــومید نــباشم زیـــــــــرا           مـــن بــنده ام و تــوئی خــــدا یـا الله

**************************

تــــو بـــخشنده هــــر گــناهی الــهی               بــــــجز تـــــو نــباشد پــناهی الهی

بـــه ایــن بنده نـاتـوانت مــــدد کـــن               کــــه ابـــــلیس دارد ســـپاهی الهی

چـــه درها برویم ز رافت گـــشودی               کشیدم چــــــو از ســینه آهــی الهی

بـــه نـــیکی مـــبدل نـــمائی بدی را               چــو خــواهی ببخشی گـــناهی الهی

ز مـــا اسم غفار تو چـــون درخـشد               چــه باکی از این روســـــیاهی الهی

ز یـــک عمر عصیان نشانی نــماند               ز رحــمت کـــنی گـــر نگاهی الهی

بــه جــرم خــودم داورا چـون مقرم               مــــعافم کــن از داد خــــواهی الهی

بــه جز حب حیدر که آنهم تو دادی                نــــدارم دگـــــر تــکیه گــاهی الهی

ولی هـــر که با مرتضی آشنا نیست               نـــــــدارد بــه عـفو تـو راهـی الهی

***************************************

الــهی بــی پــــــــناهان را پــــناهی                 بـــسوی خــسته حـالان کـن نگاهی

چــه کم گردد ز سلطان گـر نــوازد                     گــدائــی را ز رحـــــمت گاهگاهی

مـــرا شرح پــریشانی چــه حــاجت                  کــه بــــر حــال پــریشانم گـــواهی

الهی تـــکیه بر لطف تـــــو کـــردم                   کـــه جــز لــطفت ندارم تکیه گاهی

دل ســــر گشته ام را رهـــنما بـاش                کــه دل بی رهنما افـــتد بـــه چاهی

نـــهاده ســر بـــه خـــاک آســـتانت                 گـــدائی، دردمندی، عذر خــــواهی

امــید لطف و بــخشش از تــو دارد                 اســــیری، شــر مساری، روسیاهی

تهی دستی که با اشــــک نــــدامت                ز پـــا افــتاده از بــــــار گــــــــناهی

گـــــرفتم دامــن بــــــخشنده ای را                که بخـــشد از کــرم کـوهی به کاهی

رحیمی، چــاره سازی، بـی نیازی                 کـــریمی، دلـــنوازی، داد خــــواهی

خــوشا آن کس کـه بندد با تو پیوند                خوشا آن دل که دارد بــــــا تو راهی

مـــران از آســــــــتانت بـــینوا را                   کــه دیگر در بــسـاطم نــیست آهــی

فـــنا کـــی دولت ســرمد پـــــذیرد                کــه اقـــــلیم بـــــــــقا را پـــــادشاهی

ز نـــخل رحــمت بـــی انــــتهایت                  بــــیفکن ســــایه بـــر روی گـــــیاهی

بـــــه آب چـشمه لطفت فـرو شوی              اگـــــر ســــر زد خــــطائی، اشـتباهی

مران یا رب ز درگاهت رسا را                   پــــــناه آورده ســــویت بـــی پـــناهی

****************************************

خــــوشا دردی که درمانش تو باشی                     خــوشا راهی که پایانش تــو باشی

خوشا چشمی که رخسار تــو بـــــیند                 خــوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خــــوشا آن دل که دلدارش تو گردی                     خــوشا جـــانی که جانانش تو باشی

خـــوشی و خـــــرمی و کــــامــرانی                     کــسی دارد که خواهانش تــو باشی

همه شادی و عشرت باشد ای دوست                 در آن خـــانه کــه مهمانش تو باشی

مـشو پـنهان از آن عـاشق که پیوست                 هــمه پـــیدا و پــنهانش تــــو بــاشی

بـــرای آن بــــــترک جــــان نــگوید                         دل بــــیچاره تـــا جـــــانش تو باشی

چــه باک آید ز کس، آن را که او را                         نـــگهدار و نــگهبانش تــــو بـــاشی

********************************

الـــــهی دلـــی ده کــه جـــای تو باشد                 لـــــسانی کــه در آن ثـنای تـو باشد

الهــــــی بـــــده هــــمتی آنــچنانم                 کـه ســـعیم وصـــول لقـای تـو باشد

الهی چنانم کن از عشق سر مست                که خواب و خورم از برای تو باشد

الـــهی عطا کن به فکرم تو نوری                     کــه مــحصول فـکرم دعای تو باشد

الهی عطا کن مرا گــوش و قــلبی                   که آن گوش، پــر از صدای تو باشد

الهی چنان کن که این عبد مسکین                بــــرای تــــو خــواهد برای تو باشد

الـــهی کـــن بـــر این بنده چشمی                کــــه بینائیش از ضــیای تــــو باشد

الـــهی چنانم کن از فضل رحمت                    که دائـم ســــــرم را هـوای تـو بـاشد

الـهی چنانم کــــن از عـیب خـالی                 کـه هـــــــستیم مـحو و فـنای تـو باشد

الـــهی مـــرا حفظ کن از مـهالک                   که هر کار کــردم رضــای تــو بـاشد

الــهی ندانم چــه بخشی کسی را               که هـم عاشق و هم گدای تـــو بــاشد

الـهی بـر این بنده خـــود دلی ده                   کـه مـــستغنی از مـاسوای تــو بـاشد

الــهی بـه طوطی عطا کن بیانی                   کــه نــطقش کـــلید عــطای تــو باشد

****************************************

من به در گاه تو با بار گناه آمده ام                   شرمساراز تو باروی سیاه آمده ام

چشم پراشک و دل خسته و بارسنگین             مستمندم به در خانه شاه آمده ام

آتش معصیتم شعله کشد بر آفاق                  زیرابر کرمت من به پناه آمده ام

گر فبولم نکنی روی نمایم به کجا                 نه بدینجا زپی حشمت و جاه آمده ام

من بیچاره ز فعل بد خود منفعلم                      شرمسار زپی عذر گناه آمده ام

بار الها دری از رحمت خود باز نمای               که به شوق کرمت این همه راه آمده ام

مذنب زار و حقیرم به در خانه دوست           پی غفران  به دو صد ناله  آمده ام

********************************

الهی بنده ای گم کرده راهم                                   بده راهم که سر تا پا گناهم

اگر عمری به غفلت زیست کردم                             تمام هستیم را نیست کردم

به هردر حلقه کوبیدم خدایا                                    همه نومید گردیدم خدایا

نچیدم گل ز شاخ آرزویی                                          ندارم پیش تو من آبرویی

پی مقصد به هر جایی شدم من                                          مقیم شهر رسوائی شدم من

******************************

چسان گویم ببخشا ای خدا جرم و خطایم

شکستم توبه امّا بین که محتاج عطایم

منم عبد فراری ،ندارم جز تو یاری

به غیر از بار عصیان، ندارم کوله باری

کنون آمدم به درگاه تو – خدایا بی پناهم

طبیبم توئی – حبیبم توئی – بده امشب پناهم

********************************

خوشا به نیمه شبى با خدا صفا کردن

زبان حال گشودن زدل دعا کردن

تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش

به یک دقیقه مناجات، با خدا کردن

به صد هزار قبولى عمره مى ارزد

به دهر یک گره از کار خلق وا کردن

به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا

که بهره از عمل آید نه ادّعا کردن

در این سراى دو در، از درى درآ اى دوست

که حاجتى بتوان از کسى روا کردن

براى جلب رضاى خدا بکوش اى دل

که مشکل است خدا را زخود رضا کردن

به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى

که کار زر، بود از حق تو را جدا کردن

بهشت برگ عبورش محبّت مولاست

خوشا به حبّ على دورى از خطا کردن

*************************

دل بده تا که جان دهند ترا

گریه کن تا امان دهند ترا

سنگ دل را نصیب نیست زروح

آب شو تا روان دهند ترا

بی نشان باش و قبله ی همه شو

تا هزاران نشان دهند ترا

عاجز مدح باش و مدح بگو

لال شو تا زبان دهند ترا

گر معلم ترا قبول کند

نمره ی بی امتحان دهند ترا

طفل لب تشنه می کند گریه

تشنه شو تا فغان دهند ترا

در دل جمع باش و تنها باش

تا به توبه زمان دهند ترا

رو مکن سرّ خویش با همه کس

تا امان زین و آن دهند ترا

دست از دامن سرشک مکش

تا در این آب نان دهند ترا

شاعر : محمد سهرابی

***************************

دردا که مثل میثم و سلمان نمی‌شویم

سلمان شدن که هیچ، مسلمان نمی‌شویم

وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم

لبریز استجابت و ایمان نمی‌شویم

هر سال چند مصحف زرکوب می‌خریم

اما انیس و هم دم قرآن نمی‌شویم

یک عمر بین پیله‌ی تن دست و پا زدیم

پروانگی ما چه شده؟ جان نمی‌شویم!

بیمار معصیت شده یک عمر نفسمان

همت نمی‌کنیم که درمان نمی‌شویم

با این کویر بخل و حسد خو گرفته ایم

افسوس، رود و چشمه و باران نمی‌شویم

رنج و غم تمامی ما بی ملالی است

از غصه‌ی کسی که پریشان نمی‌شویم

در این زمانه آدمیّت جان سپرده است

رنجی نبرده ایم، نه! انسان نمی‌شویم

باری ز دوش خلق خدا بر نداشتیم

بیهوده نیست هم دم جانان نمی‌شویم

این کوره راه ختم به جنت نمی شود

این گونه هم قبیله‌ی سلمان نمی‌شویم

در محضر امام زمان، لاف می زنیم

وقتی که یار رهبر خوبان نمی‌شویم

با این حساب کرب و بلا هم شود به پا

قربانی امام شهیدان نمی‌شویم

یوسف رحیمی

*************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی