کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-25

**************

مهدی نظری

قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی
به علی مونس وهم خانه وهمسرباشی

قسمت این بود که در زندگی مشترکت
به عزیزان دل فاطمه مادر باشی

آفرین برتو  که هنگام ورودت گفتی
آمدی خادمه خانه کوثرباشی

قسمت این بود که در بین تمامی زنان
توفقط صاحب یک ماه وسه اخترباشی

قمرت یک نفره لشگر انصارخداست
پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی

خاک این خانه تو را قبله حاجات کند
متعجب نشو گر شافع محشرباشی

غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد
سعی کن مرهم زخم دل دخترباشی

این یتیمان همه به واژه در حساس اند
نکند در بزنند  و تو پس در باشی

چار تا بچه این خانه همه مادری اند
نکند تب بکنی گوشه بستر باشی

سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم وحسن
فاطمه دور وبر این شه بی سرباشی

سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل
یاراین سوخته دل تادم آخرباشی

**************

مهدی نظری

اشک می ریزد که شاید عقده هایش واشود
روضه می خواند دوباره مجلسی برپاشود

این همان بانوی والاییست که روزیش شد
مادر سلطان عشق و زینب کبری شود

تاکه مولا خواستگاری کرد از او با خویش گفت
شک ندارم بهترازاین شوهری پیدا شود

بارهاشد نیمه شب ها رفت با زینب بقیع
خوش بحالش روزی اش شد زائر زهرا شود

با ادب بودن درِ این خانه بی پاسخ نماند
قسمت این فاطمه شد مادر سقا شود

با اباالفضلش دمادم صحبتش این بود که
او بزرگش کرده تا که نوکر آقا شود

با همان قدخمیده با همان چشم ضعیف
هرکجا میخواست پیش پای زینب پا شود

لحظه ای کافیست تا چشمش بیافتد به رباب
اشک می ریزد به قدری که زمین دریا شود

حرف از شش ماهه و تیر و گلوی او نزن
قامتی دیگر ندارد تا که از غم تا شود

چارقبری که کشیده چارگوشش پرچم است
پس بگو شش گوشه ای راهم بکش زیبا شود

کی توانی گفت قبر ماه را کوچک بکش
وای اگر که راز قد ماه او افشا شود

چشم او افتاده به فرزند عباسش ولی
فکر این راهم نمی کرده که بی بابا شود

این پسرجای پدر گشته عصای دست او
وقت مغرب شد دگر از خاک باید پا شود

**************

محمد حسین رحیمیان

دل من خسته ز غم هاست کجایی عباس
مادرت بی کس و تنهاست کجایی عباس

مثل هر روز در این خانه دوباره پسرم
روضه شرم تو برپاست کجایی عباس

مثل هر روز منم فاتحه خوانت مادر
دلم از داغ تو غوغاست کجایی عباس

سائلت آمده تا خرجیِ سالش گیرد
نا امید از همه دنیاست کجایی عباس

کاش امروز سرم بر روی زانوی تو بود
مادرت بی کس و تنهاست کجایی عباس

من شنیدم که شده فرق تو هم مثل علی
چشمم از داغ تو دریاست کجایی عباس

من شنیدم روی تل زینب کبری گفته
شمر بالا سر آقاست کجایی عباس

واشده روی همه در سرِ این ها فکر
غارت خیمه ی زن هاست کجایی عباس

**************

یوسف رحیمی

با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی

عطر بهشت در نفست موج می‌زند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی

زهرا که رفت دلخوشی از خانه رفته بود
تو آمدی و این همه شور آفرین شدی

بی شک برای مادری زینب و حسین
شایسته ای که فاطمه ی دومین شدی

در سیره ات شکوه نجابت چه دیدنی ست
آوازه ی خضوع و خشوعت شنیدنی ست

آن روز که خدا به تو هم داد نور عین
او را طواف داده ای دور سر حسین

یعنی حسین فاطمه! جانم فدای توست
عباس من، فدایی کرب و بلای توست

با خود دوباره خاطره ها را مرور کن
از روزهای خوب مدینه عبور کن

این روزها که خاطره ها همدمت شدند
تنها انیس قلب پر از ماتمت شدند

چندی ست پاره های دلت رفته اند آه
تو مانده ای و نم نم این اشک گاه گاه

با قلب تو حکایت هجران چه ها نکرد
یک لحظه هم تو را غم و غربت رها نکرد

تنگ غروب بود و دلت ناگهان گرفت
مانند چشم ابری تو آسمان گرفت

پر شد ز عطر سیب غریبی هوای شهر
پیچید بوی پیرهنی در فضای شهر

مثل نسیم کوچه به کوچه خبر وزید
مادر بیا که قافله ی کربلا رسید

یک شهر چشم منتظر و اشک بی امان
برگشته است از سفر عشق کاروان

برگشته با تلاطم اشک و خروش آه
دارد هزار خاطره از دشت و خیمه‌گاه

تو می رسی و روضه هم آغاز می شود
بغض از گلوی خاطره ها باز می شود

هر کس نشسته گوشه ای و روضه خوان شده
اما سکینه با دل تو همزبان شده

همناله با دو چشم ترت، حرف می زند
از جای خالی پسرت حرف می زند

یادش بخیر لحظه ی شیرین گفتگو
یادش بخیر زمزمه های عمو عمو

یادش بخیر دیده ی بیدار کربلا
شب ها صدای پای علمدار کربلا

یادش بخیر مشک و علم در دو دست او
آرامش تمام حرم در دو دست او

در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود
او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود

سقای عشق و آب و ادب بود ماه تو
نام آور تمام عرب بود ماه تو

داغ تو تازه تر شده با حرف های او
وقتش شده تو روضه بخوانی برای او

رو می کنی به او که فدایت سکینه جان
جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان

شاید نگاه توست به قدّ خمیده ام
یا اینکه شرم می‌کنی از اشک دیده ام

دیگر شکسته قامت ام البنین، بخوان
از روضه های ماه من ای نازنین، بخوان

نام آوران به شوکت او بُرده اند رشک؟
در علقمه چه شد که به دندان گرفت مشک

از چشم خون گرفته برایم سخن بگو
از ماجرای تیر سه شعبه من بگو

آخر چگونه بر سر ماهم عمود؟ … آه
دستی مگر به پیکر سقا نبود؟ … آه

شرمنده ام ز روی تو و مادرت رباب
شرمنده ام اگر نرسیده به خیمه آب

قلب مرا ولی تو رها از ملال کن
آرام جان من! پسرم را حلال کن

**************

کاظم بهمنی

رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است

بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!
هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است

محبتت رقمی در دل علی دارد
که رو به آینه در حال ضربدر شدن است

رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت
مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است

حسودهای مدینه تو را نمی فهمند
و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است

تمام می شود این غم همین که برگردی
فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است

تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت
نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است

سکوت کن که ادب یادداشت بردارد
سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است

که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست
نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است

دو دست خویش به جای تو داده فرزندت
وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است

حسین تا که نماند به روی نیزه غریب
سفارشت به پسرها بدون سر شدن است

خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم
ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است

به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم
بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است

خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو
کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است

************

شاعرناشناس

در کنار چهارقبر شریف
آن قدر گریه کرده بی حال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است

*
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟

*
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد

*
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لب برادر بود

*
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد
سر عباس را به نی بستند
بس که افتاد مثل اصغر شد

*
تا سر شیر خواره می افتاد
شعله بر قلب کاروان می زد
سر عباس من که… ولی افتاد
رعد و برقی در آسمان می زد

**************

محمد کاظمی نیا

همسایه های لقمه ی نانت فقیرها
سجاده ی عروج تو تکه حصیرها

“انفاق” خُلق اوست که همسفره ی علی است…
بر همسر امیر نیاید حریرها

راه کمال تو به کنیزی زینب است
اینجا برای قرب، جدا شد مسیرها

تو مادری برای علمدار کربلا
یعنی که دست بوس شمایند امیرها

تازه شروع کرب و بلای مدینه است
وقتی که می رسند به یثرب اسیرها

در پاسخ سوال “حسینم چه شد؟” هنوز
لکنت گرفته است زبان بشیرها

باید کنار “ام بنین” گفت “فاطمه”
تا چشمه سار ساخت ز چشمِ کویرها

هیزم…تنور…زخم علی تازه می شود…
نان می شود ز داغ دل او خمیرها

هر کس که بغض داشت خودش را رسانده بود
آتش زدند خانه ی حق را اجیرها

**************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی