کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها-27

*********************

پوریا باقری

 

دشمـنِ دینِ خـدا، خـوار شد و ابـتـر شد            نـبیُ اللّه، در این روز« اَبَـاالْکَـوثَر» شد

کوریِ چشمِ حسودانِ نظرْ تنگ، در این            شبِ فرخنده، جهان غرقِ گلِ عنبر شد

فـاطـمـه آمده تا مـادرِ بـابـا بـشود…!            پس پیمبر پدر وفاطمه هم مادر شد

بخدا کْفْوِ عـلی خـلق نشد، تا اینکه…            فاطمه آمد و او،«همنفـسِ» حـیـدر شد

تا که قنداقۀ زهرا به سَرِ عرش رسید            همۀ عرش، پُر از فاطمه سَرتا سَر شد

جـبرئیل از سَرِ شـوقـش به تمـاشا آمد            دیـد قـنـداقـۀ او شـافـعـۀ مـحــشـر شـد

تا که دادند به دستانِ پـیـمـبر او را…            صورتش دید و غمش را همه یادآور شد

*********************

علی اکبر نازک کار

 

بعد از این شهر نـبی جلوۀ طوبا دارد            قـوم در خواب فـرو رفته مسیحا دارد

ازدحامی ز ملایک شده این بیت النور            مصطفی روی زمین عرش معلّی دارد

همه هـستـند نـبی، آسـیـه، مـریـم، اما            این وسط چهـرۀ مـولاست تماشا دارد

تا به این لحـظه ندیـده مَـثـلـش را دنیا            همچو معبود، مگر فاطمه همتا دارد!

ز شمیم خوش این یاس که پُراحساس است            گر مَلک جان بسپارد به خدا جا دارد

مـاه در آیـنـه انـگـار خـودش را دیـده            تا نـظـر بر سـر گـهـواره زهـرا دارد

آب شـد قـنـد درون دل حـیـدر تـا دیـد            زاده خـتـم رُسُـل خـنـده به لـبـهـا دارد

بین گهـواره عـلـیً ولـی الله را خـواند            این زن از کودکـیـش روح تـولا دارد

واژه از وصف صفاتش بخدا کم آورد            آنچه خـوبان همه دارند به یکجـا دارد

*********************

وحید محـمـدی

 

دارد اُمُّ الـــوقـــار مـــی‌آیـــد            خــوشـی روزگــار مــی‌آیــد

کوثر از چشمه سار مـی‌آیـد            بــرکـت بــی‌شـمـار مـی‌آیــد

بـا قـدم‌هـای غـرق بـارانـش            عـطر و بـوی بـهـار مـی‌آیـد

مـثـل بــاران زلال مـی‌بـارد            مـثـل گـل بـا وقــار مـی‌آیــد

سـایـۀ لطف اوست گـستـرده            بــرکـت ایـن دیــار مــی‌آیــد

دارد این خـلـقـت خـدایـی را            آبــرو، اعـــتـــبــار مــی‌آیــد

دخـتری از سلالـه‌ای روشن            دخـتـری ریـشـه دار مـی‌آیـد

نـور چـشـم خـدیـجـۀ کـبـری            مـصـطـفـی را قـرار مـی‌آیـد

دختـری که نبی به مـادریش            مـی‌کــنــد افـتــخــار مـی‌آیـد

دختری که خدا خودش گفته:            بـه شـهِ تـک ســوار مـی‌آیـد

دخـتـری که برای هـمـسریِ            صاحـب ذوالـفــقــار مـی‌آیـد

همسری که برای دفع خـطر            از عـلـی، پـایِ کــار مـی‌آیـد

هـمسری که به یاری رهـبر            وســـط کــار زار مـــی‌آیـــد

مـحـور اهـل بـیـت مــی‌آیــد            مــادر ایـن تـــبـــار مـی‌آیــد

مــــادر یـــازده ولــیِ خـــدا            مــادر انــتــظــار مـــی‌آیـــد

مادری که به دامنش شیـری            مـثـل زیـنـب به بـار مـی‌آیـد

دستِ رد که نـمی‌زند هرگـز            بــا گــداهــا کــنــار مـی‌آیــد

به خدا صبح محـشر کـبـری            حُـبّ زهــرا به کـار مـی‌آیـد

پیرهـن در زفـاف می‌بخـشـد

آبـرو بـر عـفـاف می‌بـخـشـد

فاطمه فاطمه است چون دریاست            فاطمه فاطمه است چون زهراست

فاطمه فاطمه است چون نورش            در نفـس های آسمان پیداست

فاطمه فاطمه است، معلوم است            هر کلامش هزار و یک معناست

فاطمه فاطمه است چون فردا            شافع روز محـشر کـبـراست

فاطمه فاطمه است چون محشر            شیعه‌اش از شرار نار جداست

فاطمه فاطمه است چون شوری            در دل عـاشقـان او برپـاست

فاطمه فاطمه است، با حیدر            پـای تا سـر فـدایی مـولاست

فاطمه فاطمه است ای مردم            فاطمه فاطمه است بی‌کم و کاست

باغ احـمد چه کـوثـری دارد

خوش به حالش، چه مادری دارد

می‌دهد بوی گل، شمیم گلاب            جاری از عطر او بهشتی ناب

رو گرفـتـه ز چـشـم نـابـیـنـا            داده او آبرو به حُجب و حجاب

نورِ خورشید، صورتش هر روز            نیمه شب، نور چهره‌اش مهتاب

اول و آخـرین سـلام رسـول            پشت این درب می‌رسد به جواب

پشت این بـاب می‌زنـم زانـو            می‌رسم به بهشت از این باب

هر کسی فاطمه نگاهش کرد            نـفَـسـش می‌شود دلیلِ ثـواب

بس که بی‌بی گرفته دستم را            رفته از دست من حساب و کتاب

فـاطمه غـرقِ در توسّـل بود            همۀ شهر، جز علی در خواب

ای قـرار عـلــی ولــی الــلـه

الـســلام عــلـیــکِ یــا اُمــاه

سِرّ والیل و روح قرآن است            سیره‌اش وصف صبر و ایمان است

خلقت از برکت وجودش بود            همۀ خلق جسم و او جان است

یکی از معـجـزات او فـضّـه            خادم اوست هر که سلمان است

آب مهریه‌اش، زمین مُلکـش            عالم از برکتش مسلمان است

روزی سال ماست در دستش            برکت سفره‌اش فراوان است

نان این سفره را به ما بدهید            جای دستان او بر این نان است

چـادرِ مشکـیِ پُـر از نـورش            پـرچـمِ انـقـلاب ایـران است

فـاطمه مـادر حـسینی هاست            فـاطـمه مادر شهـیـدان است

مطـمـئـنم دعـاش، پـشت سر            رهـبـرم سید خـراسـان است

انــقــلابــی‌ام و حـسـیــنـی‌ام

پــیــرو مـکـتـب خـمـیـنـی‌ام

فــاطــمـه جـلــوۀ خــدا دارد            نـفَـسَـش عــطـر ربّـنــا دارد

نیـمه شب در قـنوت بارانش            گریه، گریه، دعـا، دعـا دارد

در کرامات او همین بس بود            پـسـری مـثـل مـجـتـبی دارد

با وجـود حسین معـلوم است            دامـنـش بـوی کــربــلا دارد

جان حیدر به جان او بند است            خـانه با بـودنـش صـفـا دارد

مـانـد پـنـهــان مـزار او امّـا            حبّ او بیـن سیـنـه جـا دارد

مانده‌ام آن که عرش جایش بود            پس چرا زیر دست و پا دارد

بـگـذریـم، آن امـام مــی‌آیــد

صــاحـب انـتــقــام مــی‌آیــد

*********************

علیرضا خاکساری

 

هر بهاری با گل رویش شکوفا می‌شود            غنچه با لبخند معصومانه‌اش وا می‌شود

 تین و زیتون را میان گلشنش می‌پرورد      هرچه میخواهی در این گلخانه پیدا می‌شود

مادرآب است والطافش همیشه جاری است   شک ندارم گربخواهد قطره دریا می‌شود

مادری بر یازده خورشید عالم به کنار            پیش از این ها فاطمه اُمِّ ابیها می‌شود

یک نفر را دست حق هم کفو حیدر خلق کرد    گر نباشد مرتضی تنهای تنها می‌شود

باء بـسم الله اگر تـأویل دارد با عـلـی            »قل هوالله احد » تفسیر زهرا می‌شود

هرکسی تعریفی از بانو ارائه می‌دهد            در کتاب الله زهرا «قدر»معنا می‌شود

صفر تا صد آفرینش در مدار فاطمه ست            علت خلـق دو عـالـم مـادر ما می‌شود

قرب یعنی همنشینی با عـلی و فاطمه            »روزبه»در خانه‌اش»سلمان منا» می‌شود

معجزه یعنی همین که سائل امروز او            با گـدایی کـردنش آقـای فـردا می‌شود

بی‌گمان همواره احیای ولایت کار اوست            تا قـیامت ناجی «سیدعـلی»ها می‌شود

*********************

میثم مؤمنی نژاد

 

چون خدا خلقت صدیقۀ کبری می‌کرد           صورت عصمت خود را متجلا می‌کرد

تا عـلـی آیت عـظـمی نَـبُـوَد بـی‌هـمـتا            ذات حق خلقت صدیقۀ کـبری می‌کرد

ازدواج عـلـی و فـاطمه با آن برکـات            چشمه‌ای بود که پیوند دو دریا می‌کرد

رازی از اعظم اسماء و صفات خود را            با یکایک صفت فـاطمه معـنا می‌کرد

ذات زهرا به اُمم نیست کسی مانندش            نور زهـرا ز رُسُل حلّ معـمّا می‌کرد

مصحف او که امامان همه را در بر بود     رازهایی است که روح القدس انشاء می‌کرد

فضۀ خادمـه‌اش مرتـبـۀ مـریـم داشت            قـنـبـر خـانـۀ او کـار مـسیحا می‌کـرد

در حضورش همه هستی به رکوع آمده‌اند            فخـر از سجـدۀ او حیِّ تعـالی می‌کرد

ز چه عـالـم نـشود مجری فـرمودۀ او            کآنچه میخواست خدا فاطمه اجرا می‌کرد

اول خـاتــمـۀ هـر سـفــری پـیـغـمـبـر            عـزم دیدار حـرمخـانۀ زهـرا می‌کرد

بـاز می‌شد درِ جـنات خـدا بر رویـش            تا درِ خانه به روی پدرش وا می‌کرد

مرتضی چشم خدا بود خـدا را می‌دید          هر زمان بر رخ زهراش تماشا می‌کرد

*********************

سید رضا مؤیّد

 

در محفل عاشقان بخـوان مهدی را            تبریک بگو از دل و جان مهدی را

در سجده پس از ولادتش دخت نبی            می‌گفت که یا رب برسان مهدی را

***

امشب که نـبـی خـنـده به لبهـا دارد            دامـان خـدیـجـه عـطـر زهـرا دارد

می‌بوید و می‌بوسدش و از همه بیش            بــوســیــدن دسـت او تـمــاشـا دارد

***

جبریل به عرش نقش کوثر زده است            طوبی گل تسبیح به پیکر زده است

از خـانـۀ کـوچـک محـمـد امـشـب            خورشید زمین و آسمان سر زده است

***

امشب که خدیجه روی خندان دارد            از عـالـم قـدس چـهـار مهمان دارد

زهراست به دامنش و یا در دل شب            خـورشیـد درون خـانه پنـهـان دارد

***

امشب همه آیـات جـلی سجـده کـنند            بر درگـه لطـف ازلـی سجـده کـنـند

از بعـد ولادتش به شکـرانۀ دوست            زهـرا و محـمـد و عـلی سجـده کنند

*********************

مجید تال

 

قــرآن گـشـودم آیـۀ مـحـشـر بـیــاورم            می‌خـواستـم که سـورۀ کـوثـر بـیاورم

من کـیـستـم ز شـأن تو سر در بیاورم            بـایـد کـسـی شـبـیـه پـیـمـبــر بـیـاورم

هنگام وصفت عـقل مرا ترک می‌کند

معـراج رفته شأن تو را درک می‌کند

با نور تو زمین شـرف آسـمان گرفت            چل روز مصطفی ثمری بی‌کران گرفت

پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت            تا آمـدم بـگـویـم زهـرا زبـان گـرفـت

گـفتم که رخصتی بده بهـتر بخـوانمت

مهـرت اجازه داد که مـادر بخـوانمت

مادر سلام، گـوشۀ چـشمی به ما کنید            مـادر سـلام، درد مـرا هـم دوا کـنـیـد

با این امـیـد در زده‌ام تـا که وا کـنـیـد            لطـفی به این اسـیـر یـتـیـم گـدا کـنـیـد

حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست

من سائـلـم هـمیـشه بـرایم انـار هـست

یا آیه آیـه آیۀ خود «هـل اتـی» کـنـی            یا از کـرم لـباس عـروسی عـطا کـنی

چـادر امـانـتـی بـدهـی تـا چـهـا کـنـی            یک قـوم را به نـور خـدا آشـنـا کـنـی

دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد

خـاکی که زیر پای تو آمد بهـشت شد

دنیا تـمام ظـلـمت و تو مـاورای نـور            با تو کم است فـاصله تا انـتهـای نـور

هـمـسایـه‌ات اگر که شده آشنـای نـور            این بوده است از برکـات دعـای نـور

در آسمان نور چه بدری، شبیه توست

در سال یک شب است که قدری شبیه توست

در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود            یـادآور بـهـشـت خــدای جـلـیــل بــود

سرچشمۀ وضوی تو از سلـسبـیل بود            جـاروی خـانـۀ تـو پَـر جـبـرئـیل بـود

دنـیا به پـای مهـر تو از شـرم آب شد

آبـی که گـشت مهـریـیـۀ تو گـلاب شد

آنکه تو را به جملۀ «لولاک» می‌شناخت            درک تو را فراتر از ادراک می‌شناخت

پرواز را چه کس بجز افلاک می‌شناخت            بانوی آب را پـدر خاک می‌شناخت...

نام پـدر هـمیـشه به دنبـال مـادر است

خیر العمل محبت زهرا و حیدر است

دیگر توان از تو سرودن قـلـم نداشت            این روز مادری دل من غیر غم نداشت

رفتم مدینه آنچه که می‌خواستم نداشت            گـفتم زیـارتـش کـنم اما حـرم نـداشت

مـرغ دلم که داشته یک بام و دو هـوا

بی‌اخـتـیـار پر زده اکـنـون به کـربـلا

حـالا عـجـیب نـیـست اگر بـی‌مـقـدمـه            پــرواز مـی‌کـنـیــم حــوالـی عـلـقـمـه

آنجا که قـد خـمـیده رسیده ست فاطمه            او روضه خوان و در حرم افتاده همهمه

حال و هوای صحن دلم نیـنوایی است

شب های جمعه فاطمه هم کربلایی است

*********************

محـمـد جواد شیرازی

  

خسران زده است هر که توکل نمی‌کند            بـر خـاک چـادر تـو تـوسـل نـمی‌کـنـد

یا بـلبـلـی که طوف سر گـل نمی‌کـنـد            قـلـبـم مـیـان سـیـنـه تحـمـل نـمـی‌کـنـد

امشب نخـواند از جـلـوات خـدایـی‌ات

از تـابـش و تـلالـؤ خـیـرالـنـسـایـی‌ات

ای که کنیز خانه‌ات از عالمی سر است        نامت نجات بخش هزاران پیمبر است

یک گوشه از تجلّی تو قدر و کوثر است       کوثر شدی و ساقی این چشمه حیدر است

حوریه‌ای و دور و برت جای خار نیست

غیر از علی نصیب تو در روزگار نیست

صاحبْ کتاب… باطن قرآنِ مرتضی            زیـبـا تـرین سـتـارۀ تـابـان مـرتـضـی

جان تو هست جان نبی جان مرتضی            لبخند صبح و شام تو رضوان مرتضی

وصله بزن به چـادرت اما فـقـط بخند

رخت عروسی‌ات بده زهرا؛ فـقط بخند

بر سائلت بـزرگی و سرمـایه می‌رسد            آنـقـدر که عطای گـرانـمـایـه می‌رسد

در مدح بـنـده پـروری‌ات آیه می‌رسد            نان می‌پزی و باز به همسایه می‌رسد

این بار نه؛ نده همه‌اش را به این و آن

افطار کن بس است عطای دو لقمه نان

حتی به مریـمـش ذکـریا نگـفـته است            اصلا کسی به دخترش این را نگفته است

قطعا رسول صحبت بی‌جا نگفته است            بی‌خود به تو که «اُمِّ ابیها» نگـفته است

تـو مــادر امـیـر حـجـازی و کـوثـری

از مـریـم و خـدیـجـه و آسیه بـرتـری

مهر تو در خرابۀ این دل عنایت است            روح تمام بنـدگـی از این محـبت است

نامت به لب رسید، همین هم عبادت است            خدمت به آستان تو عین شرافت است

این ظرف دل به یمن وجودت شریف شد

کـار دلـم به لطف نگـاهـت ردیف شد

امشب بیا دوبـاره حدیث کـسـا بخوان            سیـب بهـشـتی نبوی هـل اتـی بخـوان

در جـمـع ما بیا و کـمی ربـنـا بخـوان            مادر به جای ما همه اغـفـرلـنا بخوان

از بخشش تو قـلـب خـدا شـاد می‌شود

ویــرانـه خــانـۀ دلــم آبــاد مــی‌شــود

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی