کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-18

*********************

آهی کشیدی و رخ آیینه مات شد

اشک زلال چشم تو آب حیات شد 

خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد

تا از تو خواستم بنویسم دوات شد

این شهر را ادامه دهی... آب می برد

بانو بقیع از ابر دو چشمت فرات شد 

ای نوحه خوان ممتدِ از صبح تا به ظهر

قدری نفس بگیر که وقت صلات شد 

وقت قنوت، اشک تو افتاد روی خاک

فردا خبر رسید که آنجا قنات شد

او ماند و دختران یتیم قبیله اش

ام البنینِ بی پسر ام البنات شد

آری پسر قمر به شب مؤمنین که شد

مادر ستاره ی سحر مؤمنات شد

 *********************
علیرضا خاکساری

 

بار دیگر قافیه "یا فاطمه جان" میشود

شاد از آنم طبع شعرم خرج جانان میشود

بانگاه لطف تو من صاحب دیوان شدم

شاعری غافل شود از تو، پشیمان میشود 

چهره ی زهرایی ات همواره ثابت میکند

هر که "زهرایی" شود خورشید تابان میشود 

یا ابوالفضلی بگو تا که ببیند عالمی

ارمنی در روضه های تو مسلمان میشود

مادر باب الحوائج ! خانه ات دارالشفاست

درد هر کس که دخیل آورده درمان میشود

آب کردی قلب سنگی را میان نوحه ات

دشمنت هم پای این مرثیه گریان میشود 

پا به پای ناله ی جانسوز هر روز رباب

فکر و ذکرت مشک آب و کام عطشان میشود 

 " چشم گفت و چشم داد و چشم پوشید از عطش"

اینقدر با خود نخوان زینب پریشان میشود

**

مادر عباس های بی نظیر عالمی

یک نفر از نسل تو "عباس دوران" میشود

*********************
 علی ذوالقدر

 

شد شاملم دعای سحرهای فاطمه

روشن شدم به نور قمرهای فاطمه

تاج سر منند گهرهای فاطمه

اولاد من کجا و پسر های فاطمه 

هستند هر چهار پسر، نوکر حسین

شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند

قسمت نبود زودتر از این فدا شوند

حالا بناست راهی دشت بلا شوند

حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند 

جای گلایه نیست، فدای سر حسین

عهدی است بین ام بنین و خدای خود

غیر از رضای دوست نخواهم برای خود

من دل نبسته ام به دل بچه های خود

اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود

عباس من فدای علی اصغر حسین

 *********************
 
محسن صرامی

 

رو کرد به یک باره هنرهای خودش را

پوشاند رخ اهل نظرهای خودش را

با دیدن و با بودن آن لوءلوء و مرجان

برجسته نمی دید اثرهای خودش را

گرداند به دور سر خورشید از اول

با عشق تمامی قمرهای خودش را

او وقف عزیزان دل فاطمه کرده است

از لحظه ی میلاد ثمرهای خودش را

اول ادب آموخت به آن ها و سپس رزم

با عشق درآمیخت سپرهای خودش را

در روضه فقط ذکر حسین گفت و نمی برد

بانوی ادب نام پسرهای خودش را

سوز جگرش خرج حسین ابن علی شد

انگار نه انگار جگرهای خودش را ...

 *********************
سید پوریا هاشمی

 

نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است

پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است

چون به این لقمه ی نان لطف خدا بیشتر است

سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است

سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم

تا ابد زیر پر چادر مادر باشیم

نمک نام تو در کام رطب میریزد

جان فدایت که ز نام تو ادب میریزد

هرچه در ساغر این سوخته، رب میریزد

از تمسک به تو بانوی عرب میریزد

آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم

از همان روز ازل ام بنینی بودم

بسته ی چادر تو دست گداها بانو

در طواف قدمت وسعت دریا بانو

حضرت فاطمه ی دوم مولا بانو

محرم راز دل زینب کبری بانو

ذکر خیر پسرت حل همه مشکل ها

تا ابد وقف تو هستند همه سائل ها

مثل هر روز دوباره جگرش میسوزد

جگرش در غم هجر قمرش میسوزد

پسرش رفته زدستش سپرش میسوزد

زیر خورشید دوتا پلک ترش میسوزد

با عصا آمده خود را برساند امروز

باز با سوز جگر روضه بخواند امروز

روضۀ شرم ابالفضل ز چشمان رباب

وعدۀ آب ابالفضل به طفلان رباب

روضۀ حال خراب و دل گریان رباب

جای خالی علی برروی دامان رباب

پسرش را سر نیزه به طنابی بستند

بس که افتاد به هررنج و عذابی بستند

روضه میخواند که پروانه پرش زخمی شد

بین بازار تن محتضرش زخمی شد

سنگ بارید زهر سمت و سرش زخمی شد

در بر مردم شهر پدرش زخمی شد

به جراحات تن قافله میخندیدند

وسط ساز و دف و هلهله میخندیدند

بی علمدار شدیم و حرم از پا افتاد

گذر آل پیمبر به کجاها افتاد

چقدر پای سرش زینب کبری افتاد

رد شلاق به روی بدن ما افتاد

روضۀ ام بنین تاکه به این حرف رسید

زینب آمد به سخن از جگرش ناله کشید

لحظۀ پر زدنت هست به یادم ای وای

غارت پیرهنت هست به یادم ای وای

نیزه بود و دهنت هست به یادم ای وای

بوریا شد کفنت هست به یادم ای وای

بدنت غلت زنان تا ته گودال که رفت

بند آمد نفس مادرت از حال که رفت

دیدم از دور که سنگی به سبویت افتاد

دیدم از دور رد چکمه به رویت افتاد

پیش چشمان حرم پنجه به مویت افتاد

گذر خنجر کندی به گلویت افتاد

زیر و رو کرد کسی یوسف بی جان مرا...

یوسفِ از نفس افتاده ی عریان مرا...

**********************
 
رضا خورشیدی فرد

 

میان بارش بارانی از ستاره رسید

اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید

چهار پاره‌ی تن، نه چهارپاره‌ی دل

چهار ماه شب بی‌کسی ولی کامل

چهار ابر به باران رسیده در ساحل

چهار رود به پایان رسیده، دریادل

چهار فصل طلایی ولی میان خزان

چهار بغض غم‌انگیز و مادری نگران

چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی

برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی

مدینه، حسرت دیرینه‌ی دو چشم ترش

چهار قبر غریب است باز در نظرش

چقدر خاطره مانده‌ست در مفاتیحش

و دانه‌دانه‌ی اشکی که بوده تسبیحش

نشسته بود شب جمعه‌ای کنار بقیع

کمیل زمزمه می‌کرد در جوار بقیع

غروب، لحظه‌ی تنهایی‌اش دوباره رسید

غروب‌ها دل او خون‌تر است از خورشید

به غصه‌های جگرسوز می‌زند پهلو

دوباره شعله کشیده است آب وقت وضو

شروع می‌کند او لیلة المصائب را

همین‌که دست به پهلو نماز مغرب را…

چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب

چهار نافله در بی‌کسی پس از مغرب

در آسمان نگاهش که بی‌ستاره شده

چهار آینه مانده، هزار پاره شده

شکست آینه‌هایش میان گرد و غبار

شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار

از آن زمان که پسرهای او شهید شدند

یکی یکی همه موهای او سفید شدند

و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت

نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت

اگرچه بین غم و غصه‌های خود تنهاست

ولی چهارم هر ماه روضه‌اش برپاست

طراوتی که نرفته‌ست سال‌ها از دست

بهشت خانه‌ی او سفره‌ی اباالفضل است

صدای گریه بلند است بین مرثیه‌ها

چه دلنواز شده یا حسین مرثیه‌ها

نشسته گوشه‌ی ایوان کنار گلدان‌ها

برای بدرقه با اشک خود به مهمان‌ها -

- در التماس دعایش چه حرف‌ها گفته است

به لطف آن کمر خسته کفش‌ها جفت است...

یکی یکی همه رفتند و

باز هم تنهاست...

 *******************

محمود ژولیده

من و کنیزی آل عبا  خدا را شکر

من و حریم ولی خدا خدا را شکر

کنیز فاطمه بودن چه عزتی دارد

من و عنایت خیر النسا خدا را شکر

مرا به رخصت زینب خدا پناهم داد

که با حسین شدم آشنا خدا را شکر

خدا نوشت شوم مادر حسین و حسن

کشید آخر کارم کجا خدا را شکر

خدا نوشت که من مادر اباالفضلم

که او شود به حسینم فدا خدا را شکر

شوند جمله پسرهای من غلام حسین

کنند نوکری مجتبی خدا را شکر

عزیز فاطمه!  زینب!  بیا در آغوشم

بیا به دامن مادر بیا  خدا را شکر

نویدِ پورِ علمدار داده مولایم

برای یاری کرب و بلا خدا را شکر

برای روز علمداری اش دعا بکنیم

که هست آبروی خیمه ها خدا را شکر

شنیده ام که دو دستش ز تن جدا گردد

به تیر و نیزه شود مبتلا خدا را شکر

شنیده ام که به صورت فتد زمین بی دست

مگر که خیمه بماند بجا خدا را شکر

شنیده ام زتعصب پس از شهادت هم

سری برآورد از نیزه ها خدا را شکر

شنیده ام که حسین از قفا شود بی سر

و اهل کوفه کنند از جفا خدا را شکر

شنیده ام که لباس اسیری ات بر تن

کُنی کنارِ تنِ سر جدا خدا را شکر

شنیده ام که شود پاره پاره معجرها

حجاب کس نشود بر ملا خدا را شکر

پس از گذشت اسارت که از سفر آیی

سپاهِ خصم در آید ز پا خدا را شکر

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی