کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-16

*********************

حسن لطفی

 

قدِ مادرا از تمومِ غَما

چه زود از فراقِ پسر  میشکنه

اگه سَرو باشه زمین می‌خوره

که داغِ جونش کمر میشکنه

 

اگه درد اگه ناله تقدیرشه

چه غم داره مادر ، پسر گیرشه

فقط دلخوشیه‌ ی یِ مادر اینه

جوونش پیشِ مادر پیرشه

 

نگاهش به در مونده تو بستره

سر پیریه وقتِ بی بالیه

صداش می‌زدن مادرِ بچه‌ها

ولی دورِ ام‌البنین خالیه

 

حالا روضه داره تو تنهاییاش

دلش خیلی تنگه واسه بچه‌هاش

کسی نیست آبی به‌ دستش بده

نداره عصایی    برا    پیریاش

 

تو اون مدتی که اباالفضل بود

دعایی به اون قد و بالا نکرد

نگاهش ، دل سیر ، حتی یه روز

به پیش یتیمای زهرا نکرد

 

تو اون مدتی که اباالفضل بود

نشد که یبار جان مادر بگه

به عباسش از بچگی گفته بود

مبادا به آقاش برادر بگه

 

خودش لقمه می‌داد دستِ حسن

فقط خنده می‌زد کنارِ حسین

شبا هم که تانیمه شب می‌نِشِست

که آبی بنوشه دوباره حسین

 

حالا روضه داره توتنهاییاش

دلش خیلی تنگه واسه بچهاش

داره روضه می‌خونه واسه خودش

خودش گریه کن میشه با روضه‌هاش

 

شنیدم که تشنه به دریا زدی

شنیدم دعایِ حرم  آب شد

شنیدم که پشتت صدا زد رباب

بیا که علی اصغرم آب شد

 

حسینم کنارت نشست و شکست:

پاشو دشمنا رو به میدون  نیار

به فکر چشاتم بیا جونِ من

برا دیدنم   تیر و بیرون نیار

 

پاشو از زمین رو زمین پا نکش

بازم مَشکِ آب و به دندون بگیر

ببین جون رفتن ندارم دیگه

پاشو جونِ زینب پاشو جون بگیر

 

الهی بمیرم ، بهم ریختی

به من گفت زینب چی اومد سرت

نبودم که جمعت کنم ؛ باز شکر

که پهلو شکسته شده مادرت

 

تو رفتی و مشکِ تو رو کوفه بُرد

تو رفتی و چشماتو شامی گرفت

نبودی  و جرات به دشمن رسید

نبودی حرم رو حرامی گرفت

 *********************

علیرضا خاکساری

 

با اینکه عمری در دواوین کهن هستی

ام البنین! اما فراتر از سخن هستی

مانند زهرا از تو بوی گریه می آید

ام البکای دیگری در شعر من هستی

در روضه ی مادربزرگم سفره ات پهن است

تو اول هر ماه شمع انجمن هستی

نامادری! مادر صدایت میکند زینب

یعنی تو هم ام الحسین ام الحسن هستی

یک نیمه ات ام البنین و نیمی ات زهراست

گویا دو روح توأم در یک بدن هستی

فاطمه ی ام اسد باید خطابت کرد

تو از خواتین غیور شیرزن هستی

عمری به زیر چادرت اهل کسا داری

با چهار تا اولاد خود یک پنج تن هستی

تنهایی اما هیئت سیاری ای بانو

هم نوحه خوان هم گریه کن هم سینه زن هستی

کوچه به کوچه سیل اشک ات شهر را برداشت

صاحب عزای کشته ی دور از وطن هستی

از گریه ات هرشب گریزی تازه میسازی

هم خبره ی در روضه ای هم اهل فن هستی

شیب الخضیبی ماتمش خدالتریب ات کرد

از سوگواران امام بی کفن هستی

ام المصائب شد اگر که عمه ی سادات

از سال  شصت و یک تو هم ام المحن هستی

***

"دوران" و "بابایی" و "قربانی" و "شیراوژن"

تو مادر عباس های صف شکن هستی

*********************
حسن اسحاقی

 

با فرض اینکه غصه ی دختر نباشد

با فرض اینکه خاطرات در نباشد

اصلا همینکه حضرت مادر نباشد

کافیست تا جان در تن حیدر نباشد

همصحبتش چاه است یعنی محرمی نیست

او حجت ا... است، این غم کم غمی نیست

 

دردی که دارد در گلویش ناتمام است

غرق سکوتست و به فکر انتقام است

میداند و چشم انتظار یک امام است

این قصه تا مهدی(عج) نیاید نا تمام است

سخت است حیدر باشی و ساکت بمانی

توفان خیبر باشی و ساکت بمانی

 

با اینکه بعد از مصطفی بابای دنیاست

با اینکه شاهدهاش می دانند مولاست

از صبح پای نخل و شب با چاه تنهاست

بیتاب عاشوراست یعنی فکر فرداست

وقتی حسین اندیشه ی یعسوب دین شد

قرعه به نام حضرت ام البنین شد

 

حق پهلوانی در خور پیکار میخواست

جنگ آوری که حیدر کرار میخواست

دلدار دلبرها سپاهش یار میخواست

یعنی امیر عشق پرچمدار میخواست

زهرا دعا کرد و علی حاجت روا شد

در قصه پای حضرت عباس وا شد

 

اول به قلب کودکش تفسیر آموخت

در سجده هایش ناله ی شبگیر آموخت

کم کم به چشم نافذش تاثیر آموخت

آخر به دستش کار با شمشیر آموخت

این دستها با دست عالم فرق دارد

عشق حسین آدم به آدم فرق دارد

 

از کودکی مولا صدا میکرد او را

هر لحظه و هرجا صدا میکرد او را

خم میشد و آقا صدا میکرد او را

در خلوتش لیلا صدا میکرد او را

مجنون که باشی غیر از این کاری نداری

جز شوق لیلا منطقی داری؟...نداری!

 

محراب دلخون بود، شاه لا فتی رفت

شهر کرامت زیرو رو شد، مجتبی رفت

شمشیر شک در سینه ها تا انتها رفت

پس دست حق سمت امام کربلا رفت

خورشید رفت و غم به قلب ماه افتاد

عباس همراه امامش راه افتاد

 

آواره و مجنون صحرای حسین است

تشنه ست با این حال سقای حسین است

عمریست میداند که دل جای حسین است

راه ظهور از رد پاهای حسین است

قربان چشمانی که در توفان بصیرند

این چشمها، این دستها خیر کثیرند

 

قامت بلند کاروان صاحب لوا شد

در راه پیش کودکان صد بار تا شد

همبازی و همراه دختربچه ها شد

در اوج بازی بر زمین افتاد و پا شد

لبخند کودکها به افتادن می ارزد

این منطق عشق است: جان دادن می ارزد

 

نقطه سر خط، شب شده...شش ماهه خواب است

تاریک شد خیمه...زمان انتخاب است

چشمان مومن سمت چشم ماهتاب است

او دست بر سینه ست، او پا در رکاب است

عباس ماند و اقتدا کردند یاران

از پیش، جانها را فدا کردند یاران

 

فردا شد و شد آنچه شد ...خورشید تنهاست

تنها که نه...با ماه خود غرق تماشاست

غرق تماشای علی ها بین صحراست

آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

پس آبرویش را به روی دوش انداخت

او که یمین میباخت اما دین نمیباخت...

 *********************
 عباس شاه زیدی

 

باز کن چشمان از اندوه مالامال را

چار داغ تازه داری ، چارفصل سال را

پا به پای چار فصل داغ هایت مثل ابر

بارها خون گریه کردم ، منتهی الآمال را

منتهی الآمال آورده است ، حتی دشمنان

گریه می کردند این پروانه ی بی بال را

پای عشق آمد میان ، دست کریمت باز شد

عشق می بندد همیشه پای استدلال را

داغ پشت داغ ،  پشت داغ ، پشت داغ ...آه

داغداران خوب می فهمند این احوال را

از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار

کم خدا  انداخت بر دوش زنی این شال را

چار داغت را نیاوردی به رو ، گفتی حسین

کرد بارانی سوالت ، روز استقبال را

عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست

او که از حق جای دستانش گرفته بال را

مادر دریا ببخش این شعر در شان تو نیست

کاش می بستم به مدحت این زبان لال را

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی