کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-13

*********************

مردم بهم شیرآفرین نمیگن

داره من و میکشه این "نمیگن"

ام البنین چقد بهم می اومد

دیگه بهم "ام البنین" نمیگن

 

ام البنین شدن چه دردسر داشت

تابوتش و معلوم نشد کی برداشت

غریبیِ امروزش و نبینید

ام البنین ی روز چهار پسر داشت

 

بوی علی چارتاییشون می دادند

خیلی برا فاطمه جون می دادند

یادش بخیر دور و برم که بودن

همه من و به هم نشون می دادند

 

کبوتر مدینه پر نداره؛

خونه م ستاره و قمر نداره؛

"دیگه من و ام البنین نخونید"

ام البنین دیگه پسر نداره؛

 

غصه و ماتم من و میبینن

اوضاع درهم من و میبینن

اونایی که محو رشیدیم بودن

حالا قد خم من و ...

 

کشته شدن ولی خبر نداشتم

به هیچ کدومشون نظر نداشتم

تا می بینید من و بگید:"حسین جان"

اصلاً خیال کنید پسر نداشتم

 

دلم شکسته؛ می دونم شکسته

قدم کمونه؛ گمونم شکسته

روزا میام تو آفتاب می شینم

از چار طرف سایه بونم شکسته

 

همه ش می گفت: برام گلاب نیارید

من و دیگه پیش رباب نیارید

سر مزار من اگه اومدید

هر چی میارید ولی آب نیارید؛

علی اکبر لطیفیان
*************************

روشنا تر ز آب ام بنین

بانوی با حجاب ام بنین

انتخاب ابوترابی تو

افتخار بنی کلابی تو

خانه دار علی پس از زهرا

بی قرار علی پس از زهرا

خانه ات خانه ی ولایت بود

همسریِ علی برایت بود

چقَدَر خوب بخت تو وا شد

زندگانی تو چه زیبا شد

قلب و جانت شده به نام علی

که شده شوهرت امام علی

با حضورت بهار آوردی

عطر زیبای یار آوردی

آمدی بوی فاطمه آمد

خنده روی لب همه آمد

تو برای همه عزیز شدی

بهرزینب ولی کنیز شدی

آسمان هستی و قمر داری

تاج خوشبختی روی سر داری

در حیا و شرف قَدَر هستی

مادر چار تا پسر هستی

به تو و مادری ات ایوالله

مادرِ مهربانِ " عبدالله "

دلت از عرش هم فراتر بود

"جعفرت" درحماسه محشر بود

دامنت مهد زهد و ایمان بود

اثر پاکی تو "عثمان " بود

به به از این یقین و اخلاصت

همه عالم فدای " عباست"

عصمت بی نظیر تو عشق است

شوکت شرزه شیر تو عشق است

دانشِ مکتبت دلیری بود

خانه ات کهکشان شیری بود

پسرانت اگر چه یل بودند

به وفا و ادب مثل بودند

درس مردی تو یادشان دادی

از خودت عشق را نشان دادی

کربلا شور جلوه گاه تو بود

نوبت جلوه ی سپاه تو بود

ادبت بود رو سپیدت کرد

تا ابد مادر شهیدت کرد

شرف و شمس حق نگینت کو؟

آی ام البنین ؛ بنینت کو ؟؟

محـمـد حسن بیات لو

*********************

روح الله عیوضی

آسمان سوخت و از پا افتاد
زیر بار جگر داغ شما
و دل سخت زمین برده چهار
گل ماتم زده از باغ شما
**
کرم و لطف خدا می ریزد
از سر و روی در خانه تان
شمع تان پای علی می سوزد
و ملائک همه پروانه ی تان
**
روزها می گذرد می آیی
دیده را با غم دل خیس کنی
مادرانه وسط خاک بقیع
روضه ی علقمه تأسیس کنی
**
خیمه ی اشک زلالت جاری ست
می شود چند دهه یا سالی
جگر گریه ی من درد گرفت
پاشو از پای مزار خالی
**
موج برداشته چشمان تو از
آینه های ترک خورده ی غم
هیجده داغ دلت را بانو
کرده تصویر شکسته، مبهم
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
تیر را بر سر مشک عباس
دست جا مانده و پلکی مجروح
سرخی حسرت اشک عباس
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
که عمود آمد و وضعیت بد
و امامی که ز لبهاش چکید
بوسه بر قامت یک قطعه جسد
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
سر دریا لب نی زار نشست
پسر فاطمه غارت شد و بعد
سینه ی احمد مختار شکست
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
خواهری روضه ی گودال گرفت
جگر بی کفنش از سر نی
تا درِ عرش خدا بال گرفت
**
خوب شد چشم شما درک نکرد
خیمه گاهی که اسیری می رفت
دستها طعمه ی زنجیر و یکی
طفل معصوم به پیری می رفت
**
خوب شد چشم شما… اما باز
غصه ی این همه مهتابت کرد
پیش عباس و برادرهایش
بیشتر داغ حسین آبت کرد

 *********************

در کنار چهارقبر شریف
آن قدر گریه کرده بی حال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است
*
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
*
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد
*
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لب برادر بود
*
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد
سر عباس را به نی بستند
بس که افتاد مثل اصغر شد

*
تا سر شیر خواره می افتاد
شعله بر قلب کاروان می زد
سر عباس من که… ولی افتاد
رعد و برقی در آسمان می زد

 *********************

قاسم نعمتی

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی

جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

تنها نه دل گرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی

بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «اُمّ الشهیدی»

زینب کنار گوش من آهسته می گفت :
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی

از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر ما نیست جایی از سپیدی

این تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی

از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن، وای از نا امیدی

باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی به خاک و خون طپیدی

در سینه پنهان می کنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی