شعر شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها-41
شعر شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها-41
*********************
نخواستم بنویسم
که در خطر بوده ست
گلی
که زیرلگدهای حمله ور بوده ست
به
هر "در"ی که زدم باز! باز شد روضه
دلم
همیشه در این غصه"در"به "در" بوده ست!
چه
شد که جوهرشعرم به رنگ نیلی شد
و
سرخ شد رخش از این که بی خبر بوده ست!
قلم
رها شد و اول نوشت اینگونه:
گلی
که پاره ی جسم پیامبر بوده ست
پس
از تمام سپس ها رسید آنجا که
هم
او که جان نبی بوده پشت در بوده ست
نوشتم
"آتش" و شعرم نسوخت! این آتش
به
لطف واژه ی "زهرا"ست بی اثر بوده ست
برای
کشتن محسن بهانه ها این بود
همین
که فاطمه مادر، علی پدر بوده ست !
دری
توان علی را گرفت و پرسیدم
مگر
که از در خیبر بزرگتر بوده ست؟!
علی
که قدرت یک دست او میان نبرد
به
قدر قدرت و زورچهل نفر بوده ست!
چگونه
شد که سپر شدبرای او زهرا
علی
همان که به هر جنگ بی سپر بوده ست
امیرتیغ
دوسر طعنه هافراوان خورد
ز
مارها که زبان هایشان دوسر بوده ست!
و
بیت بیت غزل شد شبیه یک کوچه
دلم
گرفت و نوشتم علی اگر بوده ست...
***
قلم
به دست من آمد دوباره ساکت شد
قلم
نخواست بگوید که درخطر بوده ست
و
نام قاتل او را میان قافیه ها
نشد
بیاورد و گفت "میخ در" بوده ست!!!
محسن
کاویانی
*********************
حرام گشته به
آتش، جدا شده است ز نار
به
نام فاطمه،حیران نام فاطمه ام
نگفته
حاجتمان را روا کند بانو
همیشه
شکر گذار مرام فاطمه ام
تمامی
برکات از علی و آل علیست
خوشم
که پیروِ این یک پیام فاطمه ام
سه
روز روزه گرفت و غذا به سائل داد
تمام
عمر گدای صیام فاطمه ام
چهل
نفر همه در جنگ با علی بودند
عجیب
در عجب از این قیام فاطمه ام
مهدی
داوری
*********************
داغ تو را چو
شمعِ شبِ تار میگریست
میرفت
از خود و زغمت زار میگریست
بر
لرزه میفتاد چرا شانهی خدا
وقتی
که بر تو حیدر کرار میگریست
.
اول
گداختیم و سپس خون گریستیم
آنگونه
که ز داغ تو مسمار میگریست
از
دل چگونه گریه نجوشد؟ که آن میان
دلداده
ناله میزد و دلدار میگریست
هرگاه
سر به شانهی هم میگذاشتند
در
میکشید آهی و دیوار میگریست
حیدر
اگرچه از گل رو اشک پاک کرد
شبنم
دهد گواه که گلزار میگریست
محـمـد
جواد مرادخانی
*********************
امروز حالت بهتر
است اما
انگار!
طور دیگری هستی
پوشیه
ات را باز کردی و ...
معجر
به پیشانی خود بستی
امروز
بوی نان تو آمد
خانه
دوباره گرم شد زهرا
گفتم
خدا را شکر انگاری
تو
ماندنی هستی در این دنیا
یک
دست بر جارو گرفتی و...
یک
دست دیگر بر کمر داری
خانه
خرابم کرده ای بانو
از
حال و روز من خبر داری؟
بعد
از سه ماه و پنج روز حالا
روی
تو را دیدم امید من
انگار
خیلی فرق کردی ای...
"تازه جوان" مو سپید من
ای
با صلابت! همسر حیدر
قامت
کمانت کرده این دنیا
جان
علی کمتر بزن جارو
دلخوش
نکن این بچه هایت را
زینب
به جای تو در این مدت
در
کار "خانه" محشری کرده
این
روزها در حق این خانه
هم
"مادری" هم "خواهری" کرده
انگار
حرف رفتنت! حتمی است
انگار
تنها میشود! حیدر
باشد!
خداحافظ عزیز من
ای
تکیه گاه فاتح خیبر
یادت
بماند وعده گاه ما
گودال
خون آلود عاشورا
آنجا
که نیزه رو به پایین و...
فریاد
زینب! میرود بالا
پوریا
باقری
*********************
نشسته ام به کنار
تو باز کن چشمت
علی
بدون تو در این جهان نمی ماند
دو
زانویش به بغل زینبت هراسان است
ببین
حسین کنار تو «حمد» می خواند
ز
چه حسن به رخت اینچنین نگاه کند
ز
راز کوچه فقط اوست خوب می داند
کبودی
رخ و سیلی و چادر خاکی
چگونه
این غم سنگین به سینه بنشاند
چه
گفته ای تو به فضه دلش پرآشوب است
هماره
بر لبش «امن یجیب» می راند
مدینه
شهر غریبی است هرکه را دیدم
مقابل
رخ من چهره را بپوشاند
نشان
آن لگد و تازیانه بر بدنت
خدای،
ریشه آن دست و پا بخشکاند
وصیتی
که نمودی به من چنان سخت است
دعا
نما که علی بر تو صبر بتواند
چگونه
جسم تو را شب به خاک بسپارم
ز
فضه خواه که اطفال تو بخواباند
زهیر
دهقانی آرانی
*********************
کنارِ احمدِ
خاتم، خدیجهی کبرا
ظهورِ
نورِ علی نور، میشود زهرا
همان
که از لَمَعانش جوانههای بهشت
ز
عرش سر زند و عشق را دهد معنا
نکاحِ
عصمت و حکمت، شهادت است بَرَش
مبارک
است عروسیِ سمع و عینِ خدا
اگر
نبود بتول و حدیثِ سبزِ کِساء
کویرِ
تیرهی غم بود و آستانِ بلا
اگر
نبود بتول و قبولِ عصمتِ او
نبود
بر سرِ ما آسمانِ آلِ عبا
در
این سپهر اگر پَر زنند آدمیان
زمین
ز شرم، زند سر به آفتابِ سما
اگر
که شیرزنِ کربلاست نورِ دمشق
وگر
که خونِ حسین است خاکِ کرب و بلا!
وگر
بشر متنسّم شود به روضهی خُلد
رهد
ز دوزخِ شرّ و رسد به باغِ لقا!
وگر
کنون که لهیبِ تجمّلاتِ بلیس
به
آبپاشیِ ایمان و دین شود اطفا!
بساطِ
نعمتِ امّ الائمّه است و بهحق
نهاده
نام بر او عرش، حُرّهی حورا
مدافعِ
حرمِ بوتراب و ارثِ رسول
مقابلِ
عَلَمِ کفر، با صدای رسا
تو
ارث میبری و من ز ارث محرومم ؟!
به
جُرمِ این که منم دختِ مصطفی! عجبا
فدک،
مشابهِ املاکِ خاکیان نبوَد
که
جبرئیلِ ملَک، باغبان بوَد آنجا
قبالهاش
همه از برگهای رضوان است
نگینِ
ختمِ نبوّت، نشانِ فتحِ ولا
کنون
که غصبِ فدک، غصبِ جنّت است، ببین
که
بر نتابد سدِّ بهشت را عذرا
فدک
ستاندن، غصبِ ولایتِ علوی است
صلات
یعنی: سبحانَ ربّیَ الاَعلی
هر
آنکه ظلم بر این خاندان کند، جانش
ز
خوانِ معرفت و دین، ندیده نان و نوا
مگر
نگفت رسولِ امین که «آذانی»
هر
آنکه فاطمه را رنج داد و «آذاها»
ز
خشمِ فاطمه، حق میرود به جلوهی خشم
چنین
بُوَد که عقب مانده امّتِ طاها
اگر
به فاطمه اکنون رسد کلیدِ فدک
یقین
بدان که مسلمان شوند انسانها
نه
کفر مانَد بر جا، نه تیغِ تکفیری
شود
هویدا، معنای والَ مَن والا ...
حمیدرضا
شیرعلی مهرآیین
*********************
از زنـدگیِ بـی
تـو دگـر سیـر شـدم
من
خانه نشین شـدم زمینگـیـر شـدم
در
مـاتـم تـو فـاطمـه جـان میمـیـرم
تو
پیـر شدی بـه پـات من پیـر شدم
مصطفی
محـمـدی
*********************
صفای دورو برم
فاطمه تو گریه نکن
گل
شکسته پرم فاطمه تو گریه نکن
تمام
غصه ی عالم برای قلب علی
عزیز
و تاج سرم فاطمه تو گریه نکن
زگریه
ی تو شرر در دلم زبانه کشد
ببین
دو چشم ترم فاطمه تو گریه نکن
فدای
تو تن حیدر شود یگانه ی من
ستاره
و قمرم فاطمه تو گریه نکن
نگو
تو با نگهت حیف علی پدر نشدی
ز
رفتن پسرم فاطمه تو گریه نکن
عزیز
شیر خدا از تنت نمانده دگر
دو
نیم شد جگرم فاطمه تو گریه نکن
به
یاری تو نگارا دل علی گرم است
پناه
من سپرم فاطمه تو گریه کن
قسم
به تو که مرا ناله ات به هم ریزد
ترنم
سحرم فاطمه تو گریه نکن
غم
عظیم زمین خوردنت بس است بانو
دگر
مزن شررم فاطمه تو گریه نکن
برای
دلخوشی زینب و حسین و حسن
تمامی
ثمرم فاطمه تو گریه نکن
رضا
آهی
*********************