کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-40

*********************

سلک عشاق! غیر خلوت نیست
خلوت ماست روضه ، جلوت نیست

ما همینجا توجه محضیم
احتیاجى به کنج عزلت نیست

همه هستند، انبیا حتى
مجلس آفتاب خلوت نیست

لحظه اى اشک ، لحظه اى شکریم
نعمتى قد شکر نعمت نیست
 
ما همه قنبریم ، یک نفریم
جمع ما وحدت است ، کثرت نیست

گریه اى جمع کن که باید رفت
وقت خیلى کم است ، فرصت نیست

دل به صحرا زدن تلاش من است
این جهان جاى استراحت نیست

آه و افسوس میخورد هر شب
آنکه سفره نشین هیئت نیست

علت رحمت خدا گریه ست
هر کجا گریه نیست ، رحمت نیست

هر که ناراحت از فراق نشد
در لیالى قبر راحت نیست

خون دل جاى خون تن دادیم
شان گریه کم از شهادت نیست

گنج نابرده رنجمان بخشید
لطف زهرا به شرط خدمت نیست
 
در عبادت عبودیت باید
طاعتى بهتر از اطاعت نیست

ما تو را بین خواب هم دیدیم
خواب عشاق خواب غفلت نیست

جنت آنجاست که شما هستید
جنت بى شما که جنت نیست

همه سرمایه دار حب توایم
گنجى اندازه ى محبت نیست

عزت بى تو را نمیخواهیم
عزت بى تو غیر ذلت نیست

حرف تو حجت است و غیر از تو
هیچکس بر ائمه حجت نیست

تو اگر خانه دار این بیتى
خانه دارى کم از نبوت نیست
لطیفیان

*********************

الجار ثم الدار شد رمز دعایت
دیدم که میلرزید آهسته صدایت

شهری که میسوزد خودش از بغض و کینه
میریزد آخر هیزم و آتش به پایت

قدر تو را مولا فقط میداند ای عشق
جاهل نمیفهمد تورا ای بی نهایت

حتی گذشتی از همان نان و نمک ها
میشد فقیری بین سفره هم غذایت

 
در مهربانی و وفا بی انتهایی
ای که دلیل خلق دنیا ابتدایت

عرش خدا از خانه ی تو نور برداشت
از گردش دستاس و شور ربنایت

آخر بجای بوسه پیغمبر آتش
افتاد برآن خانه شد کرببلایت

مولا فقط وصف تورا میگفت زهرا
ای که همه هستیه عالم شد فدایت

یک عمر اگر ما از غریبی ات بگوییم
پایان ندارد ماتم بی انتهایت
سیدامیرحسین خوشرو

*********************

شمع کاشانه ی علی زهرا  
گل دردانه ی علی زهرا
عشق و جانانه ی علی زهرا  
همه پشتوانه ی علی زهرا
ای تو پروانه ی علی زهرا  
کلمینی که گشته ام تنها   

ای یگانه شفیعه ی محشر
یاس خوشبوی خانه ی حیدر
طاهره، ای زکیه، ای کوثر   
زور بازوی فاتح خیبر
خیز و از جا عزیزه ی داور    
کمکم کن سلاله ی طاها   

بنگر فاطمه چه دلگیرم    
در میان یم محن گیرم   
کوه دردی شکوه تقدیرم   
بی تو زهرا ز زندگی سیرم  
دلبرم در غم تو میمیرم
ای پناه علی نرو زهرا   

دل غمینی و دل پریشانم  
از برای تو دیده گریانم  
تیره ای از چه؟ ماه تابانم
حرف رفتن نزن، نرنجانم  
مادر مهربان طفلانم
بی تو گلزار من شود صحرا

جان حیدر بیا زجا برخیز
قسم ات میدهم بیا برخیز  
ای علمدار مرتضی برخیز  
روح و ریحان مجتبی برخیز
مادر شاه کربلا برخیز
رفع ماتم نما تو از دلها

قاتلم ماتم و غم است بانو
روی ماه تو درهم است بانو
خانه ام نامنظم است بانو
وای من قامتت خم است بانو
حال و روز تو مبهم است بانو  
چه کنم؟من بگو گل گلها  

چه کنم؟ کم شود کمی آهت  
ناله و اشک گاه و بی گاهت
زچه؟ پوشانده ای رخ ماهت
که گرفته بگو؟سر راهت  
کشته من را نگاه جانکاهت
انسیه ای ملیکه ی دنیا  

جای من ضربه ها زکین خوردی  
ضربه از تارکان دین خوردی  
غم زپستی مشرکین خوردی
پشت در رفتی و زمین خوردی
تا که لطمه از آن لعین خوردی  
پشت حیدر شکسته شد زهرا       
رضا آهی

*********************

لبخند لبهای پیمبر بود زهرا - س -
معشوقه ی زیبای حیدر بود زهرا - س -
وقتی قدم میزد میان خانه ی خویش
سر تا به پا "الله اکبر" بود زهرا - س -
کفو علی یعنی علی اما مونث
با حضرت حیدر برابر بود زهرا - س -
"
حجت برای سیزده نور خداوند"
یعنی که از هر حجتی سر بود زهرا - س -
او  ذوالفقاری در نیام مرتضی  بود
خود یک تنه مانند لشکر بود زهرا - س -
هر تشنه کامی را خدا سیراب می کرد
ساقی اب الکونین و ساغر بود زهرا - س -
من یک نسیم از موج دریا را نوشتم
از آنچه من گفتم فراتر بود زهرا - س -

جعفر ابوالفتحی

 *********************

جـایِ سیلی بـر رُخ مـاهت نشست
بشکـنـد دستی که بـازویت شکست
تـا قیامت مورد لـعـن خـداست
آن که راهـت را میـان کوچه بـست

مصطفی محـمـدی
*********************

مادر از خواب پرید و کمرش درد گرفت
مرغ پر بسته ی ما! بال و پرش درد گرفت

سرفه ها خشک و گلوگیر! خدا رحم کند
گفت زینب! که دوباره جگرش درد گرفت

چشم را بست که قدری سرش آرام شود
یاد آن روز که افتاد! سرش درد گرفت

خواست برخیزد از این بستر خونی اما
جای هر بوسه ی گرم پدرش درد گرفت

گریه هایش بخدا درد سری بود فقط
باز از گریه دو تا پلک ترش درد گرفت

بعد هفتاد و دو شب پهلوی او خونین بود
میخ آتش زده ی " در " اثرش درد گرفت

دست بر شانه ی من خانه تکانی میکرد
خم شد و داد کشیدم : کمرش درد گرفت
پوریا باقری

*********************

برای وصف تو عالم تمام حیران شد
که وصف نقطه ی اسمت هزار دیوان شد
به یمن کوثر تو این کتاب قران شد
دلیل زندگیِ بچه مادرش باشد
دلیل ماندنِ قرآن ز کوثرش باشد

من آمدم که دلم را کمی تکان بدهید
به قدر یک نفسی هم شده امان بدهید
به دست و سینه و چشمم اگر زبان بدهید
چنان سرود علی یاعلی علی سازم
که عرش و فرش خدا را به لرزه اندازم

شراب عشق رسیده به کام نوکرها
که جز سبوی تو باشد حرام نوکرها
ببین به پا شده بازازدحام نوکرها
به این امید که ما را پسر خطاب کنی
لباس مشکی مان را تو انتخاب کنی

لباس دوخته ات را به جان که میخَرَمش
قسم به جان خودم کربلا نمی برمش
میان سینه زنی ها اگر چه میدرمش
ولی دگر نگذارم لباس کهنه شود
که پیش رخت عزا هر کلاس کهنه شود

اِراده بوده اگر که به پشت در بوده
وگر نه مرد تر از مرد با جگر بوده
اگر که فاطمه بر دین حق سپر بوده
علی شجاع تر از فاطمه ندارد یار
به غیر فاطمه مردی نبوده است انگار

میان باغچه ی یاس جای دود نبود
فدای تو بشوم صورتت کبود نبود
میان کوچه اگر کافر حسود نبود
فدک بهشت زمینی شیعیان میشد
ثنای آل علی ورد هر زبان میشد...
محـمـد رضا رضایی

*********************

هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟
کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب
بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟
رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد
کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟
هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم
پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟
ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی
خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟  
یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست  
دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟
این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب
نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟
ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟  
قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟
صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
داریوش جعفری
*********************

حالا که داری می روی من بی قرارم
راضی به این رفتن شدی حرفی ندارم

من میوه ی اشکم رسیده.... کن نگاهی
این روزها خیلی ز داغت آبدارم

راضی نبودم وا کنی در را ؛ ولیکن
من این دم در آمدن را دوست دارم

مانند روز عقدمان برخیز از جا
یک زیوری در دست کن ای خواستگارم

دست خودم که نیست این باران اشکم
در این قضیه جان تو بی اختیارم

هم من توام! هم تو منی هنگام دیدار
انگار در دستان خود آئینه دارم

حیف دو چشمت نیست می گریی عزیزم
با خنده هایت نوبهارم ای بهارم

وقتی تو هستی پیش من، دنیا به کام است
گویی که از الماس بر سر تاج دارم

من ساعت عشقم که با لبخندهایت
 
ثانیه ها را لحظه لحظه می شمارم

مردم همه بر شوهر تو پشت کردند
تنهاترین مرد غمین این دیارم
جعفر ابوالفتحی

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی