کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-37

*********************

سیده تکتم حسینی

بعد از شهادت

 

بی نگاهت... بی نگاهت... مرده بودم بارها...

ای که چشمانت گره وا می کنند از کارها

مهر تو جاری شده در سینه ی دریا و رود

دور دستاس تو می چرخند گندمــزارها ..

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست

با تو شیرین است اما سفره ی افطارها..

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند

یاس ها، آلاله ها، گل پونه ها، گل نارها

برگ های نازکت را مرهمی جز زخم نیست

دورت ای گل! سر بر آوردند از بس خارها...

بعد تو دارد مدینه غربتی بی حد و مرز

خانه های شهر.. درها .. کوچه ها.. دیوارها..

نخل های بی شماری نیمه شب ها دیده اند

سر به چاه درد برده کـــــوه صبری، بارها ...

 *********************

مهدی مقیمی

بعد از شهادت

 

جز کنار تو نوا این دل شیدا نکند

چه کند گر برِ تو عقدۀ دل وا نکند

نیمه شبها به سر تربت تو می آیم

که کسی قبر تو را فاطمه پیدا نکند

دلبرم جز علی و ماه ! کنار قبرت

هیچکس نالۀ جانکاه و غم افزا نکند

نشود بسته درِ سوخته و بشکسته

تا به غیر تو کسی در به رویم وا نکند

دخترت فکر نمی کرد که آید روزی

که برت چادر و سجاده مهیا نکند

هر کجا پای نهم قاتل تو می بینم

درد من را به جز از مرگ مداوا نکند

فاطمه امر به صبر است که باعث شده بود

دشمن من ز جسارت به تو پروا نکند

پشت در کاش علی بود به جایت که عدو

سند سقط جنین با لگد امضا نکند

کاش میمرد علی تا که مغیره پیشش

نیلی از ضربت سیلی، رخ زهرا نکند

سر فرو می برم از غصه و غربت در چاه

که نظر اشک مرا زینب کبری نکند

شب به سر آمد و باید سوی خانه بروم

روز را هم بنگر یاریِ مولا نکند

 *********************

سیده زینب حسینی

 

شب است و ماه و نخلستان و چاه و ناله ای محزون

سکوت و صبر و خاموشی، علی و یک دل پر خون

شب است و بانگ مرغ حق، به گوشش قصه می خواند

به یادش آمده یاسی که پرپر می شود در خون

در و دیوار و شاخ گل، خدایا! یاس و میخ در

شکسته پهلویش خونین، ز سیلی چهره اش گلگون

علی بود و غم و محنت، سکوت و صبر و خاموشی

نشسته خار در چشمان، گذشته آهش از گردون

نمی دانم چرا آن دم، فلک ویران نشد از غم

پس از تو وای بر فردا، پس از تو وای بر اکنون

چه سرد است این جهان بی تو، چه بی نور است این خانه

صدای ناله ی زینب، غمم را می کند افزون

حسین از غم نمی خوابد، حسن خاموش و اشک افشان

به یادش آمده یاسی، که پرپر می شود در خون

 *********************

محسن مهدوی

بعد از شهادت

 

ناگفتنی است درد دل مرتضای تو

در خانه ام ببین که چه خالیست جای تو

هر شب به جای آب و غذا غصه میخورم

یادش به خیر بر سر سفره غذای تو...

صبر زیاد و عمر کمی میکنم طلب

پایان هر نماز خودم از خدای تو

بی اختیار فاطمه جان گریه میکنم

از گریه های نیمه شب بچه های تو

زهرا درست از شب دفنت به این طرف

هر شب حسن گرفته بهانه برای تو

با گریه اش حسین هم از خواب می پرد

تازه شروع میشود از نو عزای تو

باور نمیکنند که از خانه رفته ای

احساس میکنند می آید صدای تو

در پیش بچه ها ی تو شرمنده تر شدم

وقتی نشد که ختم بگیرم برای تو

امروز مدفن تو غریبانه مانده تا

از یاد شیعیان نرود ماجرای تو

*********************

مهدی مقیمی

 

مدینه کاش به جز کوچۀ بنی هاشم

به سمت خانۀ ما راه دیگری هم داشت

که ما ز کوچۀ سیلی گذر نمی کردیم

مدینه کاش گذرگاه بهتری هم داشت

چه زود رفت ز  یادِ مهاجر و انصار

که شهر کوچک یثرب پیمبری هم داشت

پیمبری که غم امت خودش را خورد

ز دیدِ شهر نه انگار دختری هم داشت

شکست و سوخت و خاکستریّ و میخی ماند

که باورت نشود خانه اش دری هم داشت

پرش شکست به ضرب غلاف!آنگونه

که فکر هم نکنی او مگر پری هم داشت

به جز خمیدگیِ قامتش که حیدر دید

دو جا شکستگی و زخم بستری هم داشت

جفا به تک تکِ این خانواده موروثی است

مگر نه اینکه حسینش به تن سری هم داشت

صدای مادر او را شنید در گودال

ولی نگفت که مقتول! مادری هم داشت

سری به نیزه بلند است! حامل نیزه

نگفت این سرِ بر نیزه خواهری هم داشت

به کوفه کرد جسارت نگفت این بانو

دو روزِ قبل علمدار لشگری هم داشت

 *********************

مهدی رحیمی

درب خانه

 

 علی خبر درست کرد

برای خانه ی خودش دوباره در درست کرد

مدینه بود و کینه بود

در جدید را ز چوب های بیشتر درست کرد

به درد کوچه ها نخورد

اگرچه ذوالفقار را علی دو سر درست کرد

واین تمام فاجعه ست

سه ماه بعد رحلت نبی سپر درست کرد

ورفت کوفه خانه را

به کوچه ای ولی بدون رهگذر درست کرد

سپس برای احتیاط

برای خانه ی خودش علی دو در درست کرد

 *********************

مظاهر کثیری نژاد

 بعد از شهادت

 

شب دراز است، تو گویی که فقط شب مانده

فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش

هرکسی را که در این بزم مقرب مانده

در مدینه همه از مرگ خدا می گویند

فقط از کعبه ی این شهر مکعب مانده

کینه ی بیعت "خم" بوده و سر ریز شده

جام خشمی که از آن روز لبالب مانده

سوز داغ تو چنان است که تا این لحظه

شعله ی داغ تو در حافظه ی تب مانده

جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین

روی دیوار اگر رد مرکب مانده

شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست

که روی در اثرش "خط مورب" مانده

شاهکار است که تا لحظه ی آخر حتی

گیسوی دخترکان تو مرتب مانده

روز و شب آنقدر از صبر به دختر گفتی

که خود "صبر" از این واژه معذب مانده

صبر ارثیه ی زهراست به دخترهایش

فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

 *********************

غلامرضا سازگار

 

چاک شد قلب من از غصه چو پیراهن من

شست هجر تو به خوناب جگر دامن من

تا چراغی به شب تار بقیعت سوزد

شمع سان شعله برآید ز دل روشن من

هیچ دانی ز فراقت چه گذشته به علی

آخر عمر تو بود اول جان کندن من

آمدم این دل شب با تو بگویم ای دوست

که منم یک تن و این شهر همه دشمن من

هر شمرده نفسی را که زدی در پس در

کرد صد بار جدا جان مرا از تن من

نفسم حبس شده گریه گلویم بسته

تو دعا کن که شود خاک سیه مدفن من

آنچنان زار بگریم که ز چشمم ریزد

سیل اشکی که شود بعد تو بنیان کن من

  - میثمم -  فاطمه با مهر تو آیم به بهشت

جرم کونین بود گر همه بر گردن من

*********************

غلامرضا سازگار

بعد از شهادت

 

چه زود گشت فراموش حکم داورشان

چه زود عهد شکستند با پیمبرشان

چه زود اجر رسالت به مصطفی ص دادند

چه زود رفت کلام خدا ز خاطرشان

جواب حق نمک، داده شد به غصب فدک

جزای ختم رسل شد شرار آذرشان

دو گوشوارۀ عرش خدای می لرزید

چو گوشواره به گلزار وحی پیکرشان

گهی به همره بابا فتاده اشک فشان

گهی به گریه دویدند دور مادرشان

همینکه مادرشان بر روی زمین افتاد

دو دست کوچک خود را زدند بر سرشان

ز ضربه ای که به مادر رسید فهمیدند

که شد شهید همان پشت در برادرشان

هزار سال فزون بعد دفن این دو شهید

ندیده کس اثر از تربت مطهرشان

علی به فاطمه  می سوخت فاطمه به علی

شرارۀ دلشان بود اشک دخترشان

مغیره فاطمه را می زد و علی می دید

هزار حیف که یک تن نبود یاورشان

خدا گواست که زهرا س شهیده رفت به خاک

اگر چه نیست گروهی هنوز باورشان 

*********************

غلامرضا سازگار

 

دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه

رویش سیاه باد کز او شد جهان سیاه

دستش بلند گشت نگویم دگر چه شد

ترسم که جان شود به تن انس و جان تباه

دستش بلند گشت ولی از درون خاک

از دل کشید ناله پیمبر که آه آه

خورشید مات شد که چرا نیمه‌های روز

در کوچه‌های شهر مدینه گرفته ماه

گفتی که شب بخاک سپارد تو را علی

تا بعد مرگ هم نکند بر رخت نگاه

بر طفل دل شکستۀ تو ناله سرکنم

یا بر تو بارَم اشک غم، ای عصمت اله

او صبحدم شفای تو را خواست از خدا

تو مرگ خویش را طلبی وقت شامگاه

مظلومتر ندیده جهان از تو و، علی

تاریخ هست بر سخنم بهترین گواه

تو رنج خویش در دل شب می‌بری بگور

او، راز خود بوقت سحر می‌برد بچاه

بردار سر ز خاک و شبی همرهش بیا

بنگر که بی تو شب بکجا می‌برد پناه

بردار سر زخاک ز ششماهه‌ات بگو

برگو کجاست تربت آن طفل بیگناه؟

روزی عیان بخلق شود دردهای تو

کان روز مهدی تو شود بر تو دادخواه

«میثم» رخ نیاز بر این آستان بیار

ای مستمند، حاجتت از این خاندان بخواه

 *********************

سید محـمـد جوادی

 

کعبه بودم در کنار تربتت زمزم شدم

گل شدی یک عمر روی گونه ات شبنم شدم

هرکه می پرسد ز حالم مختصر می گویمش

سرو بودم، داغ دیدم، غصه خوردم، خم شدم

ماه می داند، بپرس از او که هر شب دیده است

همدمم رفته است و من با چاه ها همدم شدم

تو نبودی پیر اما از غمم کم کم شدی

من نبودم پیر اما از غمت کم کم شدم

ریختم تا خاک روی پیکرت، بانوی آب

در غریبی اولین مرد همه عالم شدم

*********************

علیرضا شریف

 

بی تو ای هستیِ حیدر چه عذابی بکشم

زار و سرگشته و مُضطر چه عذابی بکشم

هر نفس! هر دلِ شب آرزوی مرگ کنم

سرِ این قبرِ مُطَّهر چه عذابی بکشم

چقدر عمرِ تو در خانه ی من زود گذشت

آه ای سوره ی کوثر چه عذابی بکشم

بعدِ نُه سال از این شرم، که خم گشته و پیر

دادمت دستِ پیمبر چه عذابی بکشم

موقعِ رفت و شد از خانه که می گردد باز

لنگۀ سوختۀ در چه عذابی بکشم

نیمی از صورتِ تو پردۀ اِبهام گرفت

از غمِ سیلی و معجر چه عذابی بکشم

هر شب از روضۀ تکراری کابوسِ حسن

مادرم را نزن آخر چه عذابی بکشم

زینبت بر سرِ سجاده زبان می گیرد

من از این نوحۀ مادر چه عذابی بکشم

از خدا در غمِ تو صبرِ مرا می خواهد

چادر انداخته بر سر چه عذابی بکشم

بچه های تو سرِ سفره تحمّل نکنند

جایِ خالیِ تو دیگر چه عذابی بکشم

هیچ کس از خبرِ مرگِ تو افسوس نخورد

بعدِ  تو گشته مُقدر چه عذابی بکشم

بینِ مسجد همه برگشته به من خیره شدند

قاتلت رفت به منبر چه عذابی بکشم

از چهل مرد نمائی که تو را سخت زدند

شده تقدیر مکرر چه عذابی بکشم

خارِ چشمم شده خندیدنِ قنفذ هر روز

بی تو ای لالۀ پرپر چه عذابی بکشم 

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی