کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-36

*********************

سعید حدادیان

 

به مسلخ می برند این تیره روزان! روشنایی را

سلاح خویش می سازند این زهد ریایی را

خدا تنها در این عالم به دست یک نفر داده ست

زکار حضرت مشکل گشا، مشگل گشایی را

شگفتا ساقی دلخون به کوثر می شود مدیون

که از طوفان نهر عشق، دارد این رهایی را

زهی بانوی بی همتای آتش سوز دریا دل

که دارد خاکسار خویش! مرغان هوایی را

گل  -  - خیر العمل -  -  چیده ست  -  - حورالعین -  -  ز چشمانت

که از  -  - خیر البشر -  -  بو برده ای  -  - خیر النسایی -  -  را

خدا را شعله ها از عشق تو در جان قرآن است

که دائم گرم می دارد چراغ  -  - هل اتی -  -  یی را

چراغ روشن هفت آسمان کرده ست نور تو

به دست مصحف خاتم! نگین  -  - انما -  -  یی را

شب تشییع تو فریادها در حنجره می سوخت

به گوش مردم عالم رساندی بی صدایی را

 *********************
رحمان نوازنی

تغسیل

 

چشم مهتاب گریه می کرد و

نیمه شب آب گریه می کرد و

در طواف شکسته پهلویی

مثل گرداب گریه می کرد و

غسل می کرد هر چقدر آن شب

باز خوناب گریه می کرد و

گریه ها گر چه بی صدا بودند

دل بی تاب گریه می کرد و

ماه قدش خمیده بود و با

آفتاب گریه می کرد و

مادری پا به پای طفلانش

باز در خواب گریه می کرد و ...

هر که با چشم تر زمین می خورد

کوه هم با کمر زمین می خورد

داشت سلمان می آمد از خانه

که سر هر گذر زمین می خورد

کودکی نیز پشت یک تابوت

پشت پای پدر زمین می خورد

که به داد دل علی برسد

گاه گاهی که بر زمین می خورد

راه می رفت با عصا اما

بین دیوار و در زمین می خورد

 *********************

قاسم نعمتی

 

آن شب در آن بیت العزا غوغا به پا بود

تصویر یک زن روی دست مرتضی بود

آه مانند شیشه چند جای او ترک داشت

این ها همه درد سر شیر خدا بود

هی دست روی دست میزد راه می رفت

صدها گره در کار یک مشکل گشا بود

یک مرد تنها دو کنیز و این همه زخم

غسل و کفن پیش نگاه بچه ها بود

هر عضو را بینی که کاری تر شکسته

بی شک همانجا بوسه گاه مصطفی بود

یادش نرفته حیدر کرار روزی

می دید زهرایش به زیر دست و پا بود

مادر به هر درد سری آخر کفن شد

دلشوره ها بهر شهید کربلا بود

پیراهنش را از تنش بیرون کشیدند

یوسف اسیر گرگ های بی حیا بود

یک پیکر عریان و بی سر روی خاک

منزل به منزل راس او بر نیزه ها بود

جا دارد از این روضه نوکرها بمیرند

تشییع آقا بین تکه بوریا بود

اهل القری آقای مارا دفن کردند

آن آقایی که در بیبان ها رها بود

فرمود فرزندش نشد او را ببوسم

چون بند بند پیکرش از هم جدا بود

 *********************
مهدی رحیمی

 

شب بود و می رفتند مادر را بشویند

با اشک ها جان پیمبر را بشویند

شب بود و گیسوی سپیدش را ندیدند

با اینکه باید ابتدا سر را بشویند

تطهیر می شد آب در واقع چراکه

با آب بی معنی ست کوثر رابشویند

باران ضرر دارد برای یاس سالم

اینها چگونه یاس پر پر را بشویند؟؟؟

گیرم که شستند و به خاکش هم سپردند

فردا چگونه پهلوی در را بشویند؟

بعداز عبور آب ودست از سمت بازو

جای تو جا دارد که حیدر را بشویند

 ***********************

عباس احمدی

شام غریبان

 

گرچه در این شام غم، ماه عزا کامل است

در دل تاریک شب، غسل و کفن مشکل است

سیلی طوفان به باغ، هست مصیبت ولی

اوج غم باغبان سوختن حاصل است

رود به هر جا روَد عاشق دریا شود

موج به هرجا زنَد، دلخوشی اش ساحل است

وای که دارد اجل حلقه به در می زند

در خم دیوار و در، پهلوی او حائل است

او گه گلوبند اوست، موجب عتقُ العبید

اوست که افطار او شام شب سائل است

آه که در کربلا حادثه تکرار شد

دید سری روی نی در جلوی محمل است

سرخ و خجل علقمه از قدم مادر است

بوسه گه فاطمه دست ابوفاضل است

تیر و سنان می زند بوسه به چشمان او

دست عمود حدید بر رخ او مایل است

گفت که دستان من پیشکش کوچکی است

جان به فدای حسین تحفه ناقابل است

 *********************

محسن حنیفی

شام غریبان

 

کاش حنانه ی من لب به سخن باز کند

گره از کار من و بند کفن باز کند

دست از جان خودم شستم و او را شستم

ترسم این بود که این زخم دهن باز کند

خاطرم هست پرش را سپرم کرد مگر

ریسمان لااقل ازگردن من باز کند

تازه دیدم وَرم بازوی او را اما

کاش آغوش خودش را به حسن باز کند

چون که صورت به کف پاش نهاده است حسین

پلک زخمی شده را مطمئنا باز کند

وای اگر باز بگوید که بُنی، ذبحوک

روضه را با دم پر سوز و محن باز کند

حرزی از بوسه به دور گلوی یوسف بست

وای از گرگ که با چنگ زدن باز کند

 *********************

حسن لطفی

 

دو چشمش بسته اما درد دارد

یقینا بیش از این ها درد دارد

بریز آب روان بر سنگِ غُسلش

ولی آرام اسما درد دارد

***

نسیم آرامتر خوابیده بانو

مزن پروانه پر خوابیده بانو

دگر رخصت نیازی نیست جبریل

مزن دیگر به در خوابیده بانو

***

دو چشمت را به دست بسته بستم

تو را با حِق حِقی پیوسته بستم

مبادا پهلویت خونین شود باز

خودم بندِ کفن آهسته بستم

***

ندارم چاره با آهم بسازم

فقط با درد جانکاهم بسازم

ز چوبی که نشد گهواره باشد

دو تا تابوت می خواهم بسازم

 *********************

حسن لطفی

اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد

این مرد از خجالت این چهره آب شد

اسماء بریز آب که آتش گرفته ام

دیدی چگونه خانه من هم خراب شد

 

من چند بار شسته ام و هم نیامد

خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات

این سنگ غسل شاهد پهلوی سرخ توست

ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات

 

دریاب حال کودکانِ خودت را ببینشان

با گریه آستین سر دندان گرفته اند

حالا که وقت بردن تابوت مادر است

از من نشان خانه ی سلمان گرفته اند

 

حالا عزای کندن قبر گرفته ام

حالا برای بردن تابوت مانده ام

این جای تیغ کیست که بر بازوی تواست

این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام

 

آه ای غرور من پس از این وقت تسلیت

لبخندها به دیدن یار و تو می رسند

برخیز ذوالفقار نبرد مرا ببند

فردا برای نبش مزار تو می رسند

 

باید که چند قبر برایت درست کرد

باید مرا به جای تو در قبر جا دهند

دست پدر رسید تو را گیرد از علی

شاید که زخم آتش در را شفا دهند

********************

سجاد شرفخانی

 

گاهی بیاد زخم تنت گریه میکند

یا با حسین و با حسنت گریه میکند

یا گوشه ای نشسته و  همراه تک تک

گل های سرخ پیرُهنت گریه میکند

با شب سیاه پوش غمت می شود هنوز

با روضه های دل شکنت گریه می کند

دستی به دستگیره ی در دارد و هنوز

یاد نفس نفس زدنت گریه میکند

با اینکه سوخت از تب بی مادری ولی

دارد به یاد سوختنت گریه میکند

از بس که روضه دار غم سینه ات شده

دختر نگو که سینه زنت گریه میکند

"من نیستم، ببوس، بجایم گلوی او..."

همواره یاد این سخنت گریه می کند

*********************

محسن درویش

بعد از شهادت

 

منم شمعی که از جان دادن پروانه می لرزد

به روی  گونه هایم  اشک، دانه دانه می لرزد

از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد

دل  ویرانه ام  از  دیدن  بیگانه می لرزد

چرا از من حسن حرف  دلش را می کند پنهان

چه بغضی در گلو دارد که بی تابانه می لرزد

حسینم روضه ی دیوار و در هر لحظه می خواند

زمین و  آسمان همراه این دردانه می لرزد

پریشان است  موی  کودکانم، فاطمه  برگرد

ببین با آه طفلان تو  دارد شانه میلرزد

چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو

صدای در  که  می آید  تمام  خانه  میلرزد

 ***********************

 حاج نادعلی

 

سوختم ز آتش داغ تو ندانم چه کنم

شرر افتاده به غمخانه ی جانم چه کنم

بعد تو بیکس و بی یاور و تنها شده ام

رفته از دست برون تاب و توانم چه کنم

روز بر روز تو می نالم و شب بر شب تو

برده طاقت ز کفم اشک روانم چه کنم

مانده ام با که بگویم که چه آمد بسرم

عقدۀ دل شده این راز نهانم چه کنم

آن نشانی که تو بر سینه زدی از امت

بردی ای دوست ندادی تو نشانم چه کنم

زندگی مشکل و در سینه نفس تنگ شده

عاجز از گفتن آن مانده زبانم چه کنم

آب از دیده ی خونبار به بارم شب و روز

که شدی کشته تو ای تازه جوانم چه کنم

رفتی آخر ز برم یار ستمدیدۀ من

همه شب تا به سحر اشک فشانم چه کنم

"کربلایی " به عزای تو بگفتا به فغان

مانده است از غم تو نطق و بیانم چه کنم

 *********************

حسن لطفی

از زبان امام حسن مجتبی - ع -

 

رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارش

همین خواب پریشان و شب و اندوه و آزارش

پدر ناگفته می داند من این را خواندم امشب از

نگاهِ سر به زیرِ او خجالت های بسیارش

حسین آرام میگرید که می فهمد سکوتم را

ولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش

به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کرده

لباسی که اناری بود رنگش! نقشِ گلدارش

لباسی را  که فضه بسکه  شسته رنگ و رو رفته است

ولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش

نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خورده

به یادِ مادرم اُفتاده ام امشب زِ دیدارش

میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بود

مرا می برد تا خانه مرا با حالِ بیمارش

سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ نالیدم

خداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش

رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد از خشمش

لبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش

به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشمم

نبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش

یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زد

یکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش

یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایش

یکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش

به دوشم مادرم را می کشیدم  گریه ام می گفت

خدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی