کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-35

*********************

مهدی مقیمی

شام غریبان

 

بچه ها رنگ خزانید نبیند حیدر

خسته از داغ جوانید نبیند حیدر

اشک آهسته فشانید نبیند حیدر

همگی مرثیه خوانید نبیند حیدر

زینبش را ببرید و سرِ هر نافله ای

سرِ سجاده نشانید نبیند حیدر

شکوه از دست عدو با دل غمناک کنید

زین اهانت گله از خاک به افلاک کنید

گریه بر فاطمه با دیدهء نمناک کنید

خون دلدار علی از رخ در پاک کنید

موقع شستن خون از در و دیوار فقط

کاش می شد بتوانید نبیند حیدر

چادر فاطمه از چشم علی دور کنید

رحم بر آن دل پر غصه و رنجور کنید

چادر فاطمه را گوشه ای مستور کنید

فضه اش را پیِ این قائله مأمور کنید

لااقل دورنکردید اگر چادر را

خاک آن را بتکانید نبیند حیدر

کاش یک مرد شود حداقل پیدا کاش

که بگوید به مغیره بد و بی رحم نباش

بهر آزردن حیدر نکن اینقدر تلاش

روی زخم دل حیدر نمک اینقدر نپاش

وقت و بی وقت به همراهیِ قنفذ! با قصد

سرِ این کوچه  نمانید نبیند حیدر

به خزان علوی دیده بهاری بکنید

اشک غم بر علی و فاطمه جاری بکنید

موقع غسل! علی را همه یاری بکنید

کاشکی با کمک هم همه کاری بکنید

حتی الامکان رخ و بازو و هر آن چیزی را

که شما در جریانید نبیند حیدر

داده از دست! علی دلبر و جانانۀ خود

مرتضی مانده و تاریکیِ کاشانۀ خود

میل برگشت ندارد به عزاخانۀ خود

چو علی خواست که بیرون رود از خانۀ خود

وسط حیدر و در رفته و حائل گردید

جلوی میخ بمانید نبیند حیدر

عاقبت پر زد و جان داد مسیحای علی

بی کس و یار شد آخر دل تنهای علی

هر کجا بود به پا مجلس زهرای علی

یادتان باشد اگر محض تسلای علی

قصد کردید بخوانید شما فاتحه ای

قدری آرام بخوانید نبیند حیدر

 *********************

محمود ژولیده

شام غریبان

 

می دهد بال و پر خستۀ جبریل خبر

پیشِ چشمان علی رفت ز دنیا کوثر

دور می کرد ز دُور و برِ خانه همه را

ماند، یک جمعِ یتیم و تنِ سردِ مادر

غنچه اش گوشۀ یک باغچه ای مدفون بود

به کجا دفن کند حال، گُلَش را حیدر

این گُلِ لِه شده را با چه دلی بردارد

با چه حالی بدهد غسل به یاسِ پَرپَر

زیر پیراهن اگر غسل دهد دستور است

باز می کرد علی از سرِ زهرا معجر

آب می ریخت به پهلو و به سینه امّا

باز می ریخت ز خونابه گهی خون جگر

زینب از گوشۀ آن حجره تماشا می کرد

وای از زخمِ تنِ مادر و حال دختر

پیکر فاطمه را با چه کسی باید بُرد

راهِ تشییع! نمانده ست برایش دیگر

بر سرِ دوشِ علی می رود آیا پرِ کاه

یا فراتر شده تابوت ز فتح خیبر

زیرِ تابوت همین چند یتیمند فقط

حسنِ سر به گریبان و  حسین و خواهر

عاقبت شد گُلِ پرپر به دلِ خاک نهان

اینچنین رَدِّ امانت شده بر پیغمبر

می رسد صوتِ حزین تا تهِ گودال به گوش

آه از پیکر بی غسل و کفن! خاک بسر

 *********************

سید رضا موید

شام غریبان

 

ای هردو جهان قبضه به مشتت زهرا

 از داغ  پدر  خمیده  پشتت  زهرا

رازی که نگفتی  پسرت  صادق گفت

آن  ضرب غلاف تیغ  کشتت  زهرا

***

رفتی و تنی سوخته از تب بردی

آرام  مرا  به  جان زینب  بردی

با  آمدنت به خانه ام فاطمه جان

نه سال صفا دادی و یک شب بردی

***

از داغ  تو  من  به  خویشتن  می پیچم

این نسخه ی دردیست که من می پیچم

تو دست  مرا  ز بند  وا کردی و لیک

من  دست  تو  در  بند  کفن  می پیچم 

*********************

مجید تال

 

از آنچه در دوجهان هست بیشتر دارد

فقط خدا ست که از کار او خبر دارد

یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود

اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای

کسی که کفو علی می شود جگر دارد

کمر به یاری تنهایی علی بسته

میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد

محبت ولی الله درد سر دارد

کسی که شهر سر سفرۀ قنوتش بود

چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

صدا زد: "اشهد ان علی ولی الله"

ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد

زمان خوردن حق علی و اولادش

سقیفه است و احادیث معتبر دارد

سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود

سیاستی که برایش علی ضرر دارد

کنیزِ بیت علی خاک را طلا می کرد

سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت

ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی

در آن محله که بسیار رهگذر دارد

بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست

زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد

کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم

حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد

بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟

هنوز چادر او کار با بشر دارد

بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن

غلاف کاش از این کار دست بر دارد

دهان تیغ دودم را عجیب می بندد

وصیتی که علی از پیامبر دارد

فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد

سپر ندارد اگر مادرم، پسر دارد

به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه

حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

اگر خمیده علی از نماز آیات است

در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع

که ماه الفت دیرینه با سحر دارد

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود

که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

*********************

سید حسن رستگار

باید چگونه بشکند بغض گلو را

مردی که نامش خم کند پشت عدو را

دستان ساقی بسته شد بعدش شکستند

در پیش چشمش زیر دست و پا سبو را

در چهره اش پیداست این غم را که زهرا

از او نهان کرده است چندین هفته رو را

سر روی دیوار غریبی گریه میکرد

حالا که فهمیدست اسرار مگو را

هق هق صدای گریه وقت شستن دست

هق هق صدای گریه آن وقتی که مو را ...

"با آب بی معنی است کوثر را بشویند"

آری علی با اشکهایش شست او را

خیبر شکن را داغ پهلویی شکسته

 دیگر نیازی نیست تا بغضی گلو را ...

 *********************

سید رضا موید

غسل و کفن

 

غم درون من از لرزش سخن پیداست

جراحت دلم از خون پیرهن پیداست

کبودی تن این لاله در حجاب کفن

شقایقی است که از برگ نسترن پیداست

چه رفته بر سر پهلو و سینه ی زهرا

به وقت غسل ز خونابه ی کفن پیداست

میان خانه کنار جنازه ی مادر

مصیبتی است، ازاشک اباالحسن پیداست

غریبی دو جگر گوشه اش که میگریند

از آستین که بگیرند بر دهن پیداست

*********************
غلامرضا سازگار

من با دم تیغم شهادت آفریدم

در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم

چون کوه بنشستم بروی سینۀ عَمر

مردانه آن خصم خدا را سر بریدم

یکروز در جنگ اُحد خوردم نود زخم

دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم

یک لحظه زانویم نلرزید و به گوشم

خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم

یکدم نیاوردم ز محنت خم به ابرو

یکعمر در کام بلاها آرمیدم

با آنهمه وقتی که زهرایم زمین خورد

جان دادن خود را به چشم خویش دیدم

آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم

دنبال تابوت عزیز خود دویدم

با آنکه همچون آسمان بودم مقاوم

مثل هلال از غصّۀ ما هم خمیدم

یا فاطمه شرمنده ام از اینکه امشب

با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم

«میثم» گنهکار است امّا شاعرماست

یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم

**********************

غلامرضا سازگار

 

تمام شمع وجود تو آب شد مادر

دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر

گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد

بهشت آرزوی ما خراب شد مادر

بجای شمع که سوزد به قبر پنهانت

علی کنار مزار تو آب شد مادر

میان آن همه دشمن که می زدند تو را

دلم به غربت بابا کباب شد مادر

حمایت از پدرم را گناه دانستند

که کشتن تو در امت ثواب شد مادر

به محفلی که علی بر تو مخفیانه گرفت

سرشک دیده ی زینب گلاب شد مادر

به یاد ناله مظلومیت دلم سوزد

که چون سلام پدر بی جواب شد مادر

نشان غصب فدک ماند تا به ماه رخت

گرفته نیمه ای از آفتاب شد مادر

علی بیاد جوانیت پیر گشت چو دید

خمیده سرو قدت در شباب شد مادر

عنایتی صف یوم الحساب «میثم» را

که خسته از گنه بی حساب  شد مادر

 ***********************

جواد حیدری

تغسیل

 

ای گل یاسم که در گلزار پرپر گشته ای

در جوانی باعث پیری حیدر گشته ای

 در همین آغاز غسلت از نفس افتاده ام

مثل یک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته ای

 آب می ریزم ولی خون می چکد از پهلویت

با علی هرگز نگفتی از چه مضطر گشته ای

 زخم هایت شرح یک لحظه به پشت در که نیست

گوییا از غزوه ی بدر و احد برگشته ای

 زخمهایت از نود زخم تن من بدتر است

تازه با یک زخم خود با من برابر گشته ای

 ای ودیعه رفتی از دستم خجالت میکشم

این چنین مهمان چشمان پیمبر ص گشته ای

 با لحد چیدن بساط عمر من برچیده شد

کوثر من قاتل ساقی کوثر گشته ای

 ********************
حجت الاسلام جواد محـمـد زمانی

 

پُر می‌کند خاک از حضورش ساغرش را

سرشار از گُل می‌کند پا تا سرش را

آن روز حتی آفتاب روشنی‌بخش

حس می‌کند دستان سایه‌گسترش را

دیگر نیازی نیست جبریل غزل‌ها

پنهان کند در بال، پرواز پرش را

حظ می‌برد جان لحظه‌لحظه از حضورش

حس می‌کند دل لحظه‌لحظه محضرش را

می‌آید و می‌آورد از سمت یثرب

همراه خود عطر دعای مادرش را

آن مادری که مثل چشمه مثل رود است

از دامن خورشید ما تُهمت زدوده‌ست

یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست

انگشتر پیغمبر ما بی‌نگین نیست!

اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم

این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم

امروز در بیروت نسل تازه داریم

در غزه از روح حماس آوازه داریم

بانو! جوانانت خط شب را شکستند

با راه فرزندت خمینی عهد بستند

لب تر کنی در معرکه جان می‌سپارند

ای هاجر! اسماعیل‌هایت بی‌قرارند

ای نور تو شمع دل‌افروز پیمبر

مزد عبادات چهل روز پیمبر

با آن جلالت پای پر آماس؟ آری

دستان پینه‌بسته و دستاس؟ آری

بانو چقدر این سادگی را دوست داری

پیش از سفر آمادگی را دوست داری

بس کن! چقدر از حسرت دیدار گفتن؟!

وقت دعا «الجّار ثم الدّار» گفتن؟!

رفتی و عمر عشق را کوتاه کردی

رفتی علی را همنشین چاه کردی

امشب بیا و مرتضی را یاوری کن

زینب پریشان است زهرا مادری کن

آخر جگر از ماتم تو لخت‌لخت است

آه ای شهیده غسل بازوی تو سخت است

صبرم ز کف رفت از غم بازو! بمیرم

من ماندم و خونابه‌ی پهلو! بمیرم

امشب علی اندوه و رنجش قدر کوه است

از بس که تشییع جنازه باشکوه است!

جسم تو را شب می‌برم بیرون ز خانه

یعنی به دور از چشم مردم، مخفیانه

سلمان! اباذر! آتش از دل‌ها بگیرید

امشب سرِ تابوتِ زهرا را بگیرید

سخت است صحبت از قضایا با محـمـد

این مرتضی و این امانت یا محـمـد

امشب علی دُختِ شما را بازگرداند

آری امانت بود زهرا، بازگرداند

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی