کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-34

*********************

شب شهادت

 

دنیاست که بیت الحزن فاطمه است

چون آینه غرق محن فاطمه است

گر شیعه به سختی نفس از سینه کشد

امشب شب پرپر شدن فاطمه است

 **********************

نوید اسماعیل زاده

 

پیش ماها همیشه میخندی

توی خلوت همیشه  گریونی

مثل موهای من شدی مادر

این روزا بدجوری پریشونی

 

کمکت میکنم رو پا وایسی

دو قدم راه نرفته میشینی

تو تموم وسایل و دیگه

حسشون میکنی، نمی بینی

 

زیر چشمت  یه سایه افتاده

سایه ای که شبیه یک دسته

به خودم هی امید میدم که

دست تو خوب میشه. نشکسته

 

یاد محسن میاد روی گونت

روی سینه که دست میذاری

واسه ی خواهشِ نرو مادر

هی  دلیل  کبود  میاری

 

من دعا میکنم بمون اما

با دعای تو بی اثر میشه

بستری که پر از گل زخمه

این شبا رو به قبله تر میشه

 

چشماتو بستی و داری میری

بین ما یک نفس فقط راهه

رسم دنیا همیشه این بوده

عمرگلها همیشه کوتاهه

**********************

غلامرضا سازگار

تو در بیت ولایت بعد مادر مادری زینب

تو از طفلی امیرالمؤمنین را یاوری زینب

به دست کوچک خود پاک کن اشک از رخ بابا

عزیزم هرچه باشد تو علی را دختری زینب

مبادا تشنه بر بالش گذارد سر، حسین من

تو از امشب بر او هم مادری هم خواهری زینب

ببخش این روزها گر در بغل نگرفتمت مادر

تو بهتر از همه واقف ز حال مادری زینب

من ار تنها شدم بودی تو تنها یاورم اما

تو بعد از مادرت از مادرت تنهاتری زینب

مدینه سنگر فریاد من گردید و می بینم

تو در دروازۀ کوفه مرا همسنگری زینب

حسینم روز عاشورا شود تنها و می دانم

تو تنها در دل دشمن بر او یک لشکری زینب

اگر من خطبه خواندم چون رسول الله می بینم

تو در روز خطابه ذوالفقار حیدری زینب

مرا دخت نبوت پرور ار گفتند در عالم

تو در کرب و بلا دخت ولایت پروری زینب

اگر با سوز نظمش راه پیدا کرده در دل ها

تو "میثم" را به هنگام سرودن رهبری زینب 

*********************

محـمـد جواد شیرازی

پا شدی از میان این بستر، نکند اتفاقی افتاده؟!

بسته ای چادرت به دور کمر، نکند اتفاقی افتاده؟!

پاشدی تا کمی قدم بزنی، آب و جارو به این حرم بزنی

بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!

دست خود را نگیر بر دیوار، کار این خانه را به من بسپار

زینبت که نمرده است آخر، نکند اتفاقی افتاده؟!

نان نپز جان من خطر دارد، سرفه هایت فقط ضرر دارد...

... نان نپز بین دود و خاکستر، نکند اتفاقی افتاده؟!

رحم کن بر دل حسن بس کن، شانه بر موی من نزن بس کن

دست خود را تکان نده دیگر، نکند اتفاقی افتاده؟!

لیلة القدر... باطنِ قرآن، به لبت آمده است الرحمن

چه شده شأن سوره ی کوثر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!

دست زخمی خود به آب نزن، تا بشویی خودت حسین و حسن

تو چرا نور خانه ی حیدر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!

به تن خود لباس نو کردی، روی لب یاس خنده آوردی

بهتری؟ نه... نمی کنم باور، نکند اتفاقی افتاده؟!

بوی رفتن گرفته کاشانه، پَرشکسته... نَپَر از این لانه

عزم کردی بدون ما به سفر، نکند اتفاقی افتاده؟!

غصه ام را چرا دوتا کردی؟ صحبت از عصر کربلا کردی

روضه خواندی..‌‌ دلم شده مضطر، نکند اتفاقی افتاده؟!

دستبافت به من سپردی و... روضه ها را خودت شمردی و...

...گفتی از داغ بوسه بر حنجر، نکند اتفاقی افتاده؟!

 *********************

وحید محـمـدی

 

خانه بود و اشک بود و آه بود

اشک زهرا با علی همراه بود

باب صحبت های پر غم باز شد

درد دل های علی آغاز شد:

"خانه مان را آب و جارو کرده ای

گوئیا با دردها خو کرده ای

داری از این خانه غم را می بری

گویی از روز گذشته بهتری

درد پهلویت گمانم بهتر است

دست و بازویت گمانم بهتر است

فاطمه از بسرت گشتی جدا

این دو روزه بهتری شکر خدا

من شنیدم کار خانه کرده ای

موی زینب را تو شانه کرده ای

در زدم تو پشت در  بودی ولی

باز رویت را گرفتی از علی

فاطمه پشت و پناه من تویی

مانده ام تنها، سپاه من تویی

ای تمام دل خوشی بو تراب

ای سلام روزهای بی جواب

بی تو می میرم من ای یار جوان

قول دادی فاطمه، پیشم بمان

خانه و بی همسری سخت است سخت

ماتم بی مادری سخت است سخت

شمع من هستم -  و پروانه تویی

گرمی بازار این خانه تویی

زینبت از دوری ات دق می کند

بی امان در اشک هق هق می کند

باب این غم ها ز کوچه باز شد

که سکوت مجتبی آغاز شد"

درد دل های علی پایان نداشت

فاطمه انگار دیگر جان نداشت

از دل مولای ما آمال رفت

روی پایش فاطمه از حال رفت

در کنار بسترش با آه گفت

با نوای پر غمی جانکاه گفت:

گرچه با غم هم نشینی فاطمه

جان زینب کلّمینی فاطمه"

کم کمک چشمان زهرا باز شد

درد دل ها با علی آغاز شد:

"چند وقتی هست سر بارت شدم

تو حلالم کن، بدهکارت شدم

یا علی از درد و غم آکنده ام

یا علی از روی تو شرمنده ام

""خواستم یاری کنم امّا نشد

بند غم از دست هایت وا نشد""

هر چه را که بوده دیشب گفته ام

حرفهایم را به زینب گفته ام

داده ام یک یک کفن ها را به او

گفته ام از بوسه ی زیر گلو

ای همه جان تو در سوز و گداز

چند روز مانده را با من بساز

با حسن جوری دگر تا کن علی

پیش او کم یاد زهرا کن علی

سایه ی روی سر ایتام باش

فکر حال طفل تشنه کام باش

فکر حال این یتیمان کن علی

قبر من را نیز پنهان کن علی

دور از چشم همه یا مرتضی

مخفیانه، نیمه شب دفنم نما

یا علی چندی کنار من بمان

در کنار قبر من قرآن بخوان ..."

*********************
محسن حنیفی

 

دو آینه که خدا را به ما نشان دادند

دوتا ستاره که زینت به آسمان دادند

دو تا کریم دو تا سبز پوش فاطمه خو

دو مهربان که به ما رزق آب و نان دادند

دوتا حسن که یکی را حسین میخوانند

که هرچه روزیشان شد به این و آن دادند

دو گریه زاده دو تا ابر بغض کرده اشک

به اشکهای روان گریه یادمان دادند

دو گوشواره زهرا ولی شکسته شده

که داغ فاطمه را سخت امتحان دادند

دوتا حرم که در آغوش یکدگر بودند

کنار مادر بی جان خویش جان دادند

برای اینکه دوباره ز خواب برخیزد

چقدر مادر مظلومه را تکان دادند

مسیر خانه به مسجد فقط زمین خوردند

دو قاصدک که خبر را به باغبان دادند

به امر فاطمه با گریه شسته شد بدنش

کنار او دم جانم حسین جان دادند

علی که آب به روی سر مطهر ریخت

عنان گریه به طشت و به خیزران دادند

*********************

سید هاشم وفایی

آه ازخوناب دل چشم علی نمناک شد

قلب هستی زین مصیبت پاره شدصدچاک شد

ریخت از چشم فلک!باران اشک جبرئیل

تا زداغ فاطمه قلب علی غمناک شد

ناله زد آن شب تراب از ناله های بوتراب

شعله ور از اتش غم سینۀ افلاک شد

نیمه شب دور و نهان از دیدۀ اهریمنان

خاتمی درپیش چشمان سلیمان خاک شد

*********************

غلامرضا سازگار

ای با تمام هستی خود یاور علی

در بیت وحی حامی و هم سنگر علی

چون شد که در بهار جوانی خزان شدی

ای یاس مصطفی گُل نیلوفر علی

با دفن مخفیانه ی تو در دل زمین

هفت آسمان خراب شده بر سر علی

وقتی نفس به قلب تو پیچید پشت در

می خواست روح، پر زند از پیکرِ علی

با تازیانه اجر رسالت به دست تو

تقدیم شد به پیش دو چشم تر علی

در لحظه ی غروب غم انگیزِ مرگِ تو

گویی رسیده بود شب آخر علی

دست خدایی تو چون از کار اوفتاد

نیرو گرفت خصم ستم گستر علی

یارب چه می شود که گذارم به باغ وحی؟

صورت به قتلگاه گُل پرپر علی

وقتی که گوشواره ز گوش تو شد جدا

افتاد لرزه بر بدن دختر علی

ای اولین شهیده ی راه علی بمان

آخر به خاطر دل غم پرور علی

ای طایر شکسته پر بوستان وحی

اینقدر بال بال مزن در بر علی

«میثم» بر آستان ولایت نظاره کن

بی فاطمه شکسته شده محور علی

*********************
مهرداد توماری

 

ای داغ عشق بر جگر خون فشان تو

وی لاله زار زخم! تن ارغوان تو

ای آخرین بهانه ی شادابی علی!

در اول بهار رسیده خزان تو

ای ماه روشن شب قدر من! آفتاب

پنهان شده ست در نظر مهربان تو

در آزمون عشق علی صبر می کنی

اما چه سخت میگذرد امتحان تو

با ضعف شانه بر سر دردانه می کشی!

ای من فدای خستگی بازوان تو

دیدم زمان غسل تو! دریای سرخ من!

در خون نشسته بود کران تا کران تو

پنهان شدی که حافظه ی چند قرن بعد

از ناله های خاک بگیرد نشان تو

 ************************

حسن لطفی

 

می شویمت که آب شوم در عزایِ تو

یا خویش را بخاک سپارم بجای تو

قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن

تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو

گر وا نمی شدند گره های این کفن

دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو

خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو

خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو

در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو

گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو

در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد

هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو

حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا

رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو

تنها نه جای دست و زخم و کبودی است

آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو

 *********************
حسن لطفی

شام غریبان

 

امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر

اما تو را خیلی اذیت کرد مادر

همسایه هایت را دعا کردی و این شهر

هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر

چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند

دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر

بابا تو را می شست دیدم رفت از حال

وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر

این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد

ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر

هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما

حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر

از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست

آتش فقط از تو عیادت کرد مادر

با آنهمه زخمی که خوردی! قاتلِ تو

از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر

آنروز دیدم هفت جایت را شکستند

دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر

دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت

هِی زد! تو را غرقِ جراحت کرد مادر

از بس برایم روضه خواندی از حسینم

چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر

می آید آنروزی که می گویم : کجایی

پیراهنش را شمر غارت کرد مادر

بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی

پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر

بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار

عباس را غرقِ خجالت کرد مادر

عمداً سنان با چند نامردِ یهودی

ما را معطل چند ساعت کرد مادر

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی