کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-32

*********************

سید رضا موید

 

گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!

 گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود!

گل همیشه بهار علی، که از بیداد

 چو غنچه جامه به پیکر درید، محسن بود!

کنار خانه‏ ی زهرا، یگانه سربازی

 که شد به راه ولایت شهید، محسن بود!

یگانه‏ طفل شهیدی که چشم مادر هم 

 شد از نظاره ‏ی او نا امید، محسن بود!

یگانه طفل شهیدی که کس نمی‏داند

 ز بعد قتل، کجا آرمید، محسن بود!

یگانه ره سپر راه عشق کز منزل 

 جدا نگشته به منزل رسید، محسن بود!

یگانه مرغ پر و بال بسته ‏ای کآخر 

 ز آشیانه‏ ی سوزان پرید، محسن بود!

تو خون ز دیده (موید)! بریز و بازبگوی:

 گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود

 ********************
  
شهادت محسن بن علی

یوسف رحیمی

 

معصوم ترین صبح سپیدی محسن

آن روز کبود را ندیدی محسن

در راه علی حق بزرگی داری

الحق که تو اولین شهیدی محسن

*

با ضرب در سوخته ماهم را کشت

در آتش و خون نور نگاهم را کشت

فریاد بزن «بأیّ ذنبٍ قُتل»

ای وای که طفل بی گناهم را کشت

*

در کوچه به پا کرد دوباره ‌محشر

با مادر دلسوخته، یاس پرپر

آن روز اگر ‌مجال صحبت می‌داشت

می گفت چنان فاطمه: حیدر حیدر

*

ای مونس داغ های من محسن جان

ای یاور با وفای من ‌محسن جان

با سرخی خون من و تو حق برپاست

قربانی کربلای من ‌محسن جان

 *********************

محـمـد تقی قریشی

 

دستی به دست محسن و یک دست بر کمر

با سینه ای از آتش مسمار شعله ور

افتـد ز حـزن ، لــرزه  بـر  انـدام  عرشـیان

این گونه گر ز صحنه محشر کنی گذر

***

احقاق حق خویش چو پیش خدا کنی

با قامت خمیده، قیامت به پا کنی

با بازوی سیه شده در پیش گاه عدل

مظلومی علی ـ زخفا ـ بر ملا کنی

***

گویی:گناه محسن شش ماهه ام چه بود؟!

گلچین، گلم ز شاخه هستی چرا رُبود؟!

جز گـریه در فـراق پدر، جـرم من چه بود؟!

بـر داغم از چه داغ ، دشمنم فزود ؟!

***

شاهد به مدعای تو، دیوار و در شوند

مظلومی ترا، سندی معتبر شود

آنجا میان  محکمه، مسمار غرق خون

 حـاضـر بـرای داوری دادگـر شـود

***

در سینه ام نهان بود این سوز و سازها

تا آن زمان که پرده برافتد ز رازها

ای قبـر مخفی تو ، مـراد دل (فراز)

بـاب الحوائجی تو ، بـر آور نیـازها

 ********************
کمال مومنی

چو می اُفتد به چشمم گاهواره

نفس می گردد از غم پُر شماره

الهی کاش محسن در برم بود

نمی شد قلبم از کین پاره پاره

*********************
غلامرضا سازگار

خدایا گنج با گنجینه ام سوخت

میان شعله ها آیینه ام سوخت

چنان مسمار در قلبم فرو رفت

که محسن گفت مادر سینه ام سوخت

 ********************
احمد دلجو

محسن ای غنچه نشکفته من

از ستم صید به خـون خفته من

تـو مـرا روح و روانـی پـسـرم

پـرپـر از بــاد خــزانـی پـســرم

دیده نگـشـوده به عـالـم مُـردی

هــمچنـان غـنـچـه گل افـسردی

چون که رفـتی تو به نزد پـدرم

فاش بر گـو تو به آن تاج سرم

بـعـد تو آن دو بـهـم پـیـوسـتـنـد

سـیـنـه فـاطمه(س) را بشکستند

سـیـنـه ای که چـو گـل بـوئیدی

از ره مـهــر و وفـا بــوسـیـدی

گشته سـوراخ ز مـسـمـار پدر

از فـــشـــار در و دیـــوار پــدر

ای پدر جان ز جهان سیر شدم

در جـوانـی بـه خـدا پـیـر شـدم

 *********************

حسن لطفی

دود بود و دود بود و دود بود

گل میان آتش نمرود بود

شعله می پیچید بر گرد بهار

خون دل می خورد تیغ ذوالفقار

یک طرف گلبرگ اما بی سپر

یک طرف دیوار بود و میخ در

میخ یاد صحبت جبریل بود

شاهد هر رخصت جبریل بود

قلب آهن را محبت نرم کرد

میخ از چشمان زینب شرم کرد

شعله تا از داغ غربت سرخ شد

میخ کم کم از خجالت سرخ شد

گفت با در رحم کن سویش مرو

غنچه دارد، سوی پهلویش مرو

حمله طوفان سوی دود شمع کرد

هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد

روز، رنگ تیره ی شب را گرفت

مجتبی چشمان زینب را گرفت

پای لیلی چشم مجنون می گریست

میخ بر سر می زد و خون می گریست

جوی خون نه تا به مسجد رود بود

 دود بود و دود بود و دود بود

 *********************

مصطفی رب دوست

 

دیدم غمت ای مادر ای کاش نمی دیدم

تنها تو به پشت در ای کاش نمی دیدم

وقتی که درخانه با ضرب لگد وا شد

تو بودی و یک لشگر ای کاش نمی دیدم

دیدم که در آن غوغا در پشت در خانه

شد محسن تو پرپر ای کاش نمی دیدم

وقتی که زد آن ملعون سیلی به رخت دیدم

خون می چکد از معجر ای کاش نمی دیدم

ای وای چه بی رحمند آنان که به هم بستند

دستان یل خیبر ای کاش نمی دیدم

آن لحظه که زد قنفذ بر بازوی تو دیدم

فریاد زدی حیدر ای کاش نمی دیدم

آن شب که تو را شستند تا جسم تو بابا دید

می زد به فغان بر سر ای کاش نمی دیدم

ای وای خودم دیدم از چوبه ی تابوتت

جاری شده خون تر ای کاش نمی دیدم

 ********************
کاظم بهمنی

 

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:

دوش می آمد و رخساره نگویم بهتر!

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم،

نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر

چه شده، قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر، مادر و در، محسن پر!

********************

مهدی مقیمی

 

ای زمین خوردۀ آسمانی

ای بهارِ اسیرِ خزانی

مادر از حال و روز تو پیداست

چشم پوشیدی از  زندگانی

پشت این خانواده به کوه است

تا تو هستی و آرام جانی

دوست دارم کنارم بمانی

حیدرت آشنایی ندارد

زخم روحش شفایی ندارد

بعد از آن اتفاقی که افتاد

چشم تو روشنایی ندارد

از زمانی که در بستری تو

سفرۀ ما صفایی ندارد

بی تو اصلاَ چه آبی چه نانی

مثل پروانه افروختی تو

صبر را از که آموختی تو

در ز تو شرم دارد ز بس که

دیده بر میخ در دوختی تو

فضه می داند این را که مادر

تا چه حد پشت در سوختی تو

کاین چنین خسته و ناتوانی

مادرم بود و ستر و عفافش

کعبه مشتاق و گرم طوافش

مادرم بود و غم بود و کوچه

قنفذ آمد به عزم مصافش

تیغ خود را کشید از نیام و

زد به بازوی او با غلافش

پیر شد مادرم در جوانی

نیست نامرد الّا مغیره

قاتلِ تک تک ما مغیره

وای بر من که در کوچه ها شد

مادرم روبرو با مغیره

بود چشمم به رخسار مادر

دیدم آن صحنه را تا مغیره 

ضربه زد چهره شد ارغوانی

از سرِ غیظ و پستی تو را زد

مثل شیشه شکستی تو را زد

راه را بر تو سد کرد و حس کرد

بی کس و یار هستی تو را زد

بین کوچه غرورم لگد شد

تا مغیره دو دستی تو را زد

گفت پاشو اگر می توانی

زیر بار خجالت خمیدم

ناسزا گفت واضح شنیدم

بی هوا زد به روی تو سیلی

دست آن بی حیا را کشیدم

پا شدی از روی خاک کوچه

کاش میمردم آنجا که دیدم

خاک از چادرت می تکانی

مادرم غصه بسیار خوردی

سیلی از دست کفار خوردی

طعنه و نیش دشمن کمت بود

پشت در نیش مسمار خوردی

آنچنان زد لگد روی در که

هم ز در هم ز دیوار خوردی

سوخت خانه به دستور ثانی

زمزمه روی لب داری یارب

مادرم ظاهرا خوبی امشب

خنده آمد به لبهای بابا

خانه با دست تو شد مرتب

علتش چیست امشب فقط که

خیره سمت حسینیّ و زینب

داستان را کجا می کشانی؟

هم شکسته پر و بال رفتی

هم به دل مانده آمال رفتی

تا وصیت کنی چند دفعه

از مدینه به گودال رفتی

با سفارش برای حسینت

لحظۀ آخر از حال رفتی

ظاهرا فکر شمر و سنانی

اشک در چشم تار تو لرزید

روی روی کبود تو غلطید

مادرم حس دلواپسی را

در دو چشم ترت می شود دید

از نگاهت به دست حسینت

می شود نکته را خوب فهمید

فکر انگشتر و ساربانی

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی