کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها-31

*********************

غلامرضا سازگار

 

غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود

پشت در جان علی مرتضی افتاده بود

دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته

آیه‌ای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود

گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل

گوشواره من نمی‌دانم کجا افتاده بود

دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست

پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود

مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته

لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود

فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت

کل قرآن در میان کوچه‌ها افتاده بود

کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق

هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود

مادر مظلومه می‌پیچید پشت در به خود

دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود

غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در

کس نمی‌داند که پشت در چه‌ها افتاده بود

فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه

فاطمه نه بلکه ختم‌الانبیا افتاده بود 

*********************
محـمـدجواد غفورزاده - شفق

 

در این شب ها ز بس چشم انتظارى مى برد زهرا

پناه از شدّت غم ها، به زارى مى برد زهرا!

ز چشم اشکبار خود، نه تنها از منِ بى دل

که صبر و طاقت از ابر بهارى مى برد زهرا

اگر پشت فلک خم شد چه غم؟! بار امانت را

به هجده سالگى با بردبارى مى برد زهرا

زیارت مى کند قبر پیمبر را به تنهایى

بر آن تربت گلاب از اشکِ جارى مى برد زهرا

همه روزش اگر با رنج و غم طى مى شود، امّا

همه شب لذّت از شب زنده دارى مى برد زهرا

نهال آرزویش را شکستند و، یقین دارم

به زیر گِل، هزار امّیدوارى مى برد زهرا

اگرچه پهلویش بشکسته، در هر حال زینب را

به دانشگاه صبر و پایدارى مى برد زهرا

شنید از غنچه نشکفته اش فریاد یا محسن!

جنایت کرده گلچین، شرمسارى مى برد زهرا

به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده مى گردد

قرار از قلب من با بى قرارى مى برد زهرا

به هر صورت که از من رخ بپوشد، باز مى دانم

که از این خانه با خود یادگارى مى برد زهرا

*********************
غلامرضا سازگار

 

آیینــۀ رســـول خــدا روی فاطمه

جان وجود، بسته به یک موی فاطمه

با آنکــه نیست از حـرم مخفی‌اش نشان

شهر مدینه گم شده در کوی فاطمه

بـوی بـهشت اگـر چـه محـمـد از او شنید

بالله قسـم بهشت دهـد بـوی فاطمه

ختم رسل گرفت به پهلو دو دست خویش

از آن لگد که خورد به پهلوی فاطمه

طوبی دمید و سدره فتاد و شجر شکست

وقتـی خمیـد قامـت دلجوی فاطمه

چـون بـاب وحـی سوخت پر و بال جبرییل

نزدیک شد چو شعله به گیسوی فاطمه

انگــار رفـت طاقـت دســت خـدا ز دست

زآن ضربتی که خورد به بازوی فاطمه

آیـات نــور و پــردۀ ظلمـت؟! خدای من!

دسـت پلیــد دیــو کجـا روی فاطمه

از یک طرف خجل شده از فاطمه، علی!

از یک طرف نگاه حسن، سوی فاطمه

«میثـم» اگـر چـه فاطمه رازش نگفته ماند

محسن همیشه هست سخن‌گوی فاطمه

 ********************
 ژولیده نیشابوری

رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت

جان به روی آیه نص ذوی القربی گذشت

آتشی افروخت دشمن کز شرارش داغ گل

در دل شوریده حال بلبل شیدا گذاشت

شاخه را بشکست و گل را با لگد از شاخه چید

داغ خون با میخ در بر سینه زهرا گذاشت

محسن شش ماهه را کشت و کتاب عشق را

از برای اصغر شش ماهه بی امضا گذاشت

تازیانه خورد زهرا و ز خود این ارث را

یادگاری از برای زینب کبری گذاشت

در میان کوچه سیلی خورد و از خود این نشان

از برای آن سه ساله بعد عاشورا گذاشت

بار غم برداشت مرگ از دوش زهرا در عوض

چوبه تابوت او بر شانه مولا گذاشت

آنقدر گویم من ژولیده داغ فاطمه

آتشی از خود به جا در خانه دلها گذاشت

**********************
غلامرضا سازگار

اگر کشند در این بیت وحی صدبارم

من از امام خودم دست بر نمی‌دارم

من از برای دفاع علی سپر شده‌ام

بگو که چهره بسوزد ز شعلۀ نارم

هزار شکر که من مادر شهید شدم

چهار کودک دیگر به یاری‌اش دارم

نه بر پسر نه به پهلو نه سینه نه بازو

علی، برای تو اشک از دو دیده می‌بارم

به تازیانه اگر چه مرا کنار زدند

تو را میانۀ دشمن چگونه بگذارم

به قبر گمشده‌ام این حدیث بنویسید

که من به سن جوانی شهیدۀ یارم

دو مه ز قصۀ دیوار و در نرفته هنوز

نفس‌نفس زده شب تا به صبح بیدارم

به دردهای علی گریه می‌کنم بسیار

اگر چه باشد از آن ضربه درد بسیارم

برای آنکه کنم ظلم خصم را ثابت

به حشر محسن خود را به روی دست آرم

شرار آه شما خیزد از دل میثم

خدا کند که شود جاودانه آثارم

 ********************
محسن عرب خالقی

 

بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد

آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد

ای کاش می چرخید از لولا در، اما

در وا نشد افتاد، روی مادر افتاد

می خواست تا در پیش نامحرم نیفتد

می خواست… اما هرچه کرد او آخر افتاد

با یاعلی پا شد ولی مولا زمین خورد

با یا رسول الله او پیغمبر افتاد

فهمیده بود این باغ بار شیشه دارد

آنقدر زد از شاخه سیب نوبر افتاد

یک آیه با میخ در و یک آیه با زهر

یک آیه هم در قتلگاه از کوثر افتاد

در گوشه ی گودال مادر بود وقتی

چشمان تیز خنجری بر حنجر افتاد

از آستین دست شقاوت تا در آمد

چشم طمع بر حلقه ی انگشتر افتاد

یک تیر با هجده هدف یعنی که زینب

یک سنگ خورد از نیزه ها هجده سر افتاد

*********************

غلامرضا سازگار

از غدیرخم چو پایان یافت هفتاد و دو روز

گشت از داغ نبی یثرب سراپا شور و سوز

بعد مرگ خواجه ی لولاک خصم کینه توز

داد کفر و شرک و خُبث طینت خود را بروز

کرد حقّ شیر حقِّ را از ره بیداد غصب

فاش می گویم صنم جای صمد گردید نصب

از سقیفه آتشی برخواست عالم را گرفت

دود آن تا حشر، چشم نسل آدم را گرفت

شعله هایش دامن آیات محکم را گرفت

دامن زهرا و بیت الله اعظم را گرفت

مرکز وحی و نبوّت طعمه ی آن نار شد

قتلگاه محسن و زهرا، در و دیوار شد

از هجوم دشمنان بیت خدا را در شکست

پهلوی زهرا مگو پهلوی پیغمبر شکست

رکن قرآن قلب احمد سینه ی حیدر شکست

فاش گویم هر دو رکن فاتح خیبر شکست

ظاهراً با یک لگد محسن در آن جا کشته شد

باطناً یک سوّم اولاد زهرا کشته شد

غنچه ی نشکفته ی گردیده پرپر محسن است

کشته ی راه پدر در بطن مادر محسن است

اوّلین قربانی ساقیّ کوثر محسن است

مُهر مظلومیّت آل پیمبر محسن است

محسن زهرا که جان در مکتب ایثار داد

جان به یاریّ پدر بین در و دیوار داد

خون محسن ضامن احیای قانون خداست

خون محسن خون حیدر خون ختم الانبیاست

خون محسن آبیار بوستان مصطفاست

خون محسن گُلبن توحید را آب بقاست

نا رسیده میوه ای بود و جدا شد از درخت

کس نداند جز خدا این جا چه ها شد با درخت

حیف از محسن که رخسار برادر را ندید

در بر مادر فدا گردید و مادر را ندید

داد جان در راه حیدر لیک حیدر را ندید

روی بابا روی مادر روی خواهر را ندید

کودکی نازاده در بیت سیادت کشته شد

حیف از آن کودک که او پیش از ولادت کشته شد

از سقیفه باب کینه تا قیامت باز شد

از سقیفه ظلم و جور و حقّ کشی آغاز شد

از سقیفه نغمه ی غصب خلافت ساز شد

از سقیفه زاغ زشت فتنه در پرواز شد

«میثما» آغاز بیداد و جفا آن روز بود

روز عاشورای آل مصطفی آن روز بود

*********************
محسن ناصحی

 

قرار بود که مثل حسن پسر باشی

عصای دست من و پیری پدر باشی

تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را

خدا کند ز برادر صبورتر باشی

ببخش مادر خود را که با خود آوردت

بنا نبود که آن روز پشت در باشی

هنوز زیر کِسا جای خالیت پیداست

قرار بود و نشد آخرین نفر باشی

قرار بود بمانی شتاب جایز نیست

بنا نبود مسافر که رهگذر باشی

نشد بیایی و مثل برادران خودت

گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی

تمام هستی من می رود اگر بروی

ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی

و یا تمامی این ها فقط مقدّمه ایست

که اتفاق غزل های شعله ور باشی

و اولین بشوی قبل از آن که عاشورا

شهید کوچک و شش ماهۀ پدر باشی

نخورده شیرِ مرا! شیرها حلالت باد

که میخ حادثه را خواستی سپر باشی

 ********************
حامد حجتی

کوچه‌ها تیره دشت‌ها خون شد
آب‌ها رنگ بی نهایت شد
آسمان و زمین به هم پیچید
ناگهان موسم قیامت شد

 

چشم‌ها حیرتی مضاعف داشت
آخرین لحظه های دیگر بود
اضطراب از نگاه‌ها می‌ریخت
روز ترس آفرین محشر بود

 

ناگهان در کشاکش محشر
بانگ آمد که ایهاالانسان
چشم های غریب کور شوند
می‌رسد مادر زمین و زمان

 

بوی عطری به عرش می‌پیچد
عطر گل‌های ناب و پر احساس
می وزد بر کرانۀ محشر
بوی یک چادری پر از گل یاس

 

با شکوه تمام می‌آید
کاروانی که سبز پوشیدند
می‌شود از نگاهشان فهمید
جامی از درد و داغ نوشیدند

 

روی دستان حضرت عباس
غنچه‌هایی شکفته بود آنجا
غنچه‌هاسبزسرخ نیلی رنگ
غنچه‌هایی چو یاسمن زیبا

 

کودک از روی دست‌های عمو
گفت من غنچه‌ام ولی پرپر
پدرم آفتاب نیزه نشین
مادرم می‌زند صدا: اصغر

 

غنچۀ دیگری به ناز شکفت
مثل یک ژاله بود چشم ترش
کیست این کودکی که می‌بینم
مثل پروانه سوخته است پرش؟

 

محسنم یار شش ماهۀ عشق
که پُرم از شمیم دلکش یاس
عمر کوتاه تر ز گل دارم
مادرم هست حضرت احساس

 

حرف‌ها کودکانه بود ولی
آتشی را به سینه‌ها می‌زد
گفتگویی که روضه بود آنجا
کوچه ها را به کربلا می‌زد

 

کربلا داغ بود و تشنه شدن
مادرم گریه داشت در چشمش
ردی از تشنگی به لب‌هایم
بوسه ای داغ کاشت در چشمش

 

خانۀ ما که سوخت مادر من
آتش از چادرش زبانه گرفت
در و دیوار خوب فهمیدند
میخ در سینه را نشانه گرفت

 

آسمان با تمام تشنگی‌اش
روی دست پدر چه زیبا بود
مثل ماهی به خویش می‌پیچم
آه باران نه اشک بابا بود

 

در دل کوچۀ بنی هاشم
روز دنیا به رنگ نیلی بود
یک نفر می‌دوید با شمشیر
کوچه پر از صدای سیلی بود

 

تیر از چله تا رها گردید
چشم‌هایم شبیه دریا شد
روی دستان تشنۀ بابا
حنجرم سینه چاک بابا شد

 

داغ من داغ تازیانه نبود
داغ یک شهر غربت است بدان
داغ دستان ریسمان بسته
سورۀ دهر غربت است بدان

 

مادری که شبیه یک گل بود
در خزان در سکوت در سردی
باغبان دست بسته بود آنجا
می تکاندش غلاف نامردی

 

من و مادر به آسمان رفتیم
مانده بابا غریب در افلاک
دفن کرد آن شب سیاه زمین
پیکر آفتاب را در خاک

 

خون تو سرخ‌تر ز خون من است
آنچه را عشق آفرید شدی
خوش به حال علی اصغر من
چون که در کربلا شهید شدی

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی